استاد عبدالهادی رهنما

تازه و بهاری نیست

سرشت زندگی از درد و غصه عاری نیست

نشاط زندگی پیوسته ماندگاری نیست

میان فصل خزان و بهار فاصله هاست

میان شادی و غم گاه سازگاری نیست

ز راه می رسد ایام پیری سخت مگیر

هوای سینه همیش تازه و بهاری نیست

سلامتی که بود شادی  حضرت دل را

نموده کوچ در آن غیر سوگواری نیست

هر آن چه داده به تو ظالمانه میگیرد

به روزگار ببینی کم از مداری نیست

دگر ز  یاد ببر،  حسرت گذشته مخور

مگو چرا ؟  به تنم شور و حال جاری نیست

غرور و ثروت دیوانگی به یک سو نه

به پیش مرگ بدان ! جای پا فشاری نیست

خوشا ! کسی که همیش مست بادۀ عشق است

خوشا ! دِلی که به عمرش دمی خماری نیست