اثری از انجینیرشیر”آهنگر”

پیوسته به گذشته

تحلیل اوضاع کشور درحاکمیت جهادی ها و مواضع ما

قسمت سوم

وضع کنونی به مثابه نتیجۀ عملکرد نیروهای وابسته و مداخلت اجانب

علیرغم شکست سوسیال امپریالیسم در برابر مقاومت همه جانبۀ مردم، در نتیجۀ سقط جنبش به وسیلۀ مداخلت اجانب و نیروهای وابستۀ شان، یکبار دیگر کمافی السابق نیروهای فئودالی(سیاسی- مذهبی) با خیانت به خلق و وطن برای لمیدن بر قدرت، افغانستان را صحنۀ تاراج خود و اربابان شان ساختند و در نتیجه هم اکنون این سرزمین بلاکشیده حد اقل به چهار قطعه و بین چهارحاکمیت جداگانه، که در تمام آنها ترکیبی از نیروهای مذهبی- سیاسی با پرچم و خلق دیده می شود، و باز هرکدام این حاکمیت ها بین خود قدرت های خودسری دارند، تقسیم شده است:

  • کابل و غرب کشور تحت سیطرۀ به اصطلاح دولت

  • مناطق مشرقی تحت تسلط ائتلاف شورای ننگرهار

  • مناطق جنوب و جنوب غرب که به تصرف “طالبان” است.

  • مناطق شمال که تحت تصرف جنبش ملی – اسلامی و موتلفین آن است.

وجه مشترکی که هر چهار قطعه دارند همان استقرار یک حاکمیت نامشروع و متضاد در قالب های انارشیسم تئوکراسی است که بنابرخصلت ضد ملی و ضد مردمی خود بابی اعتنائی لمپنانه نسبت به مقدرات میهن  و مردم، افغانستان را بیشتر از پیش ویران کرده و به خون نشانده اند. تسلط لومپنیسم مسلح و غیر قابل کنترول و ایجاد لایۀ جنگ سالار که فقط از قِبَل جنگ و چپاول تامین معیشت می کند و رساندن جنگ در سطح یک پیشۀ تجارتی یک ویژگی این حاکمیت ها است؛ که بر مبنای آن به سرعت عدۀ جنگ سالار و قاچاقبر ملیونر می شوند و به انواع تنعم که در خواب نمی دیدند می رسند. حتی زاهد نماترین آنها که ریاکارانه “نام و نشانی” هم کمایی کرده اند با پول شان چندین شرکت تجارتی با معاملات بین المللی می چرخد و حساب های گزافی در بانک های خارجی دارند. هکذا زمین، خانه و باغ متصرفۀ شان در بهترین محل های مناطق حاکمیت شان از حد و شمار فزون گشته است. کشت تریاک و تولید هروئین و صدور آن به خارج تحت حمایت گردانندگان جنگ و قدرت و ازاین راه بدست آمدن صدها هزاردلار برای شان به قیمت بدنامی کشورما در سطح جهان، یکی از منابع درآمد امیران ومقربین شان است.

در زیر چکمه های همین امیران و جنگ سالاران فرعون گونۀ شداد صفت، به ملیونها مردم بیچاره و زحمتکش ما – اگر ازگوشت دم توپ شدن جان بسلامت بردند – به لقمۀ بخور و نمیر محتاج و از بی سرپناهی رنج طاقت فرسای سردی و گرمی  را بردوش  می کشند. از خدمات صحی هیچ بهرۀ ندارند و بایک تب ساده و پائین و بالا رفتن فشار… ما شاهد ده ها مرگ زود رس جوانان و کودکان هستیم و هزاران مصیبت دیگر. و این مشخصۀ دیگر این حاکمیت ها و وضع کنونی است.

در ساحۀ سیاسی مشخصۀ مجموع این نیروهای وابسته، همان انحصارگرائی مزدورمنشانه است که جز خود هیچکسی را تحمل نمی کنند. البته گاهی به قول شهید بزرگوار رهبر “آنها حاضراند با شیطان نیز دست همکاری بدهند، مشروط بر اینکه حاکمیت و سروری آن ها را بر مردم ما تضمین نمایند.”، که ائتلاف های متعدد گلبدین – تنی، جمعیت – دوستم وپس ازآن گلبدین – دوستم … را می توان نمود علنی این حکم در عمل دانست. علاوتاً برخی از ادا و اطوارهای عده ای دقیقاً به همین مناسبت و فقط بر محور منافع خود و اربابان شان می چرخد. هرجا و هرگاهی که تبارز کوچک یک اراده ای مستقل را احساس کنند با وحشت به سرکوب  آن اقدام می کنند. شما در هیچ یک ازاین حاکمیت ها، جز از خود شان صدا و یا حرکت مستقل علنی مخالف را نمی شنوید ونمی بینید. آدم ربائی ها و کشتار مخالفین را نیز نه با یک سیستم وشیوۀ سیاسی که مدرکی به دست دهد، بلکه به شیوه های لومپنانه انجام می دهند.

بکاربرد کلمۀ دموکراسی هنوزهمچنان مترادف کفر والحاد است، چه رسد به این که کسی انتظارتطبیق آن را داشته باشد.

زن که نیمی از پیکرۀ جامعه است، درحاکمیت های موجود از هرگونه حقوق انسانی، سیاسی و اجتماعی محروم است و همۀ تان ازآن آگاهی دارید.

درساحۀ آموزش – اگر درجائی وجود داشته باشد – عمدتاً درحد تدویر واحدهای نمایشی برای جلب کمک های مالی موسسات خارجی است که درآن ها به طورکلی درآموزش اولیۀ مسایل دینی بسنده می شود، بقیه وقت صرف تبلیغ همان نیروی حاکم برمنطقه و راه و رسم او است.

فرهنگ اصیل مردمی ما را دریک زوال قهری سوق میدهند و فرهنگ های بیگانۀ عقب مانده و مبتذل  را جایگزین آن می کنند. کتاب سوزی های وحشیانه و چپاول آثارگرانبهای فرهنگی، جزء این تراژیدی است.

سخن کوتاه “اگر صفحۀ از تاریخ سراپا رنگ تیره داشته باشد- همین است”. نیروهای ارتجاعی مستبد که با زوراسلحه و دلار خارجی و اغفال مردم به مذهب توانسته اند نتایج حماسه وخون مردم را غصب کنند، برآنند تا جامعه را به زور و با ریختن خون های بیشتر به کهنه ترین شکل حاکمیت یعنی به سلطۀ بی پروای شمشیر وطیلسان بازگردانند و درتحقق این هدف به ستیزۀ وحشیانه وخونبارنظامی دست می زنند. که این عمده ترین مشخصۀ اوضاع کنونی است.

درعرصۀ ستیزه های نظامی هم اکنون به علاوۀ نیروهای شناخته شدۀ تنظیم های ارتجاعی و متحدین پرچمی – خلقی شان، نیروی “طالبان” نیز مطرح اند.

“طالبان” نیروئی اند که ازنظر خاستگاه اجتماعی ترکیبی ناهمگون دارند، ولی درجهت تأمین منافع استعمار و رجعت گرائی به وجود آمده و از عقبمانده ترین سطح فکرجامعه نمایندگی می کنند.

ظاهراً طرح ایجاد آن ها سال قبل درجلسۀ کویته شکل گرفت – البته قضایای پس پرده که بیرون نمی افتد – مجموع امکانات شان درپاکستان سازماندهی شده و از همانجا هدایت می شوند. درترکیب شکلی آن ها از نیروهای یله جارطالبی و لومپن تا عدۀ ملاهای ردیف اول افغان و پاکستانی و از کادرهای نظامی رژیم سابق تا ملیشیای آموزش دیدۀ پاکستانی وعرب مشارکت دارند، که به وسیلۀ افسران مجرب پاکستانی جلوداری می شوند و ازامکانات بالای نظامی ومالی برخورداراند. به نظرما درپیشروی های سریع اولیۀ طالبان چند عامل دخالت داشت:

  • استفاده از نفرت مردم ازتنظیم های شناخته شده و جنگ خانمانسوزشان و طرح شعارصلح که نیازآنی و فوری مردم بود، از سوی سازمان دهندگان طالبان.

  • واما این شعار صلح فقط درلفظ نمی توانست مردم را به جانب خود بکشاند. شعار صلح با تضمین اجرائی بیش از بیست هزار نیروی مسلح به بهترین امکانات نظامی، مالی وتبلیغاتی با عملکرد ماهرانۀ نظامی وسرکوب مخالفین، درآغاز توانست مایۀ امید آوردن صلحی به مردم محل های ورودی طالبان شود، لذا مردم به آن ها جلب شدند وحتی علی رغم نفرت از جنگ، دربعضی جاها به نفع طالبان به اصطلاح صلح جوی با امکانات، واردجنگ شدند. واین رمز پیشرفت سریع طالبان بود.

تصورما چنین است که این نیرو پلان شده و پیش بینی شده به میدان آمده تا بازوی مسلح و اجرایی طرح های سازشی با نیروهای مطیع تر سیاسی ایستاده در صف انتظار قدرت بشود که در تعاقب خود احتمال به میدان کشیدن افراد کهنه با شمایل نو را نیز دارا است. به این مبنا چهرۀ امریکا و از طریق آن دست ملل متحد را نیز می توان در پروژۀ طالب سازی مشاهده کرد. ولی ویژگی های بعضاً غیر قابل پیش بینی جامعۀ ما و خصوصیات ارزشمند دیگری از مردم ما که عمداً ازنظر می افتند، اشتباهات بزرگی که طالبان مرتکب شدند، طرزالعمل نهایت عقب ماندۀ شان در مراکز تحت سیطره – از جمله دست و پا بریدن ها و سنگسار کردن ها و… و افتادن شان در رقابت قدرت به طورانحصاری از طریق جنگ افروزی وغیره، از جاذبۀ شان کاست. تا حدی که در بعضی از مناطق مردم به طور داوطلبانه به دفاع از خود در برابر طالبان مسلح شدند و جنگیدند. فعلاً طالبان دیگر آن جاذبۀ صلح جویی و شکست ناپذیری را ندارند و امید مردم از آن ها، حد اقل برای استقرار صلح محلی و نیم بند نیز به نا امیدی بدل گشته است. نتایج مختصری که از حرکت طالبان می توان گرفت این است که:

  • مردم ما از حاکمیت تنظیم های ارتجاعی به شدت نفرت دارند و به مجرد پیداشدن روزنۀ، حتی مثل طالبان، نه تنها سر از اطاعت این تنظیم ها بر می دارند، که حاضر اند علیرغم رنج های توانفرسائی که از جنگ برده اند، بازهم در مقابل این تنظیم ها به ایستندو حتی بجنگند.

  • تنظیم های ارتجاعی که به دست اجانب هیولاگونه باد شدند، قدرت های شکست ناپذیر نیستند وعملکرد منظم جرئتمندانه قادراست آن ها را از صحنه بیرون کند و از محاسبات و معادلات نیز حذف شوند.

  • هر نیروئی، هر چند نیرومند و با شمایل و شعارهای مقدس و… هم به میدان آید، اگر رنگ وابستگی و عقبماندگی داشته و به خواسته های مردم توجه نکند، نمی تواند از حمایت همیشگی مردم برخوردار باشد و مردم در تقابل با آن خواهند ایستاد و خواهند جنگید. با این حال مردم ما ازاین حرکت نیز به تجربۀ دیگری دست یافتند و دیدند که از هاله های مذهبی و مقدس نما و خواست های آنی و فوری مردم، در غیاب یک نیروی مردمی قدرتنمد، چگونه دشمنان خارجی و داخلی ما سوء استفاده می نمایند. و اما پاسخ به سوال: چه می توان کرد؟

ادامه دارد