باز می جوشد هریوا

قسمت سیزدهم

نگارش: انجینیرشیر”آهنگر”

   

b  – تحكیم پیوند:

آغاز این امر به قبل از كودتا می رسد و درگزارش حضوری هیئت اعزامی حوزه قبلاً ارائه شده و ثبت پروتوکول ها و اسناد سازمان است؛ كه در پروسۀ تشكل “ساما”، در اولین حلقۀ سه نفری، استاد “رستاخیز” عضویت داشته است (جدی۱۳۵۶ش). ولی اشارۀ ما در این جا درمرحلۀ مشخص پس از كودتا خواهد بود.

تحكیم و پیوند با نیروهای انقلابی را، ما به عنوان یك ضرورت تاریخی برشمرده بودیم و برای به عمل درآوردنش، درحدود سهم و مقدورات خویش، عطش و شتابی چشمگیر داشتیم. از اسد ۱۳۵۷ش حلقۀ مركزی محفل هرات، در دوبخش کاری در هرات و كابل مستقر شد، تا سدی فرا راه این مأمول پیش نیاید و هریك ازاین دوبخش ایجاد و تحكیم پیوند را، با نیروهائی كه ما سالم تشخیص كرده بودیم، وظیفه گرفت و استحكام خویش را نیز.

بخش كارهرات در پی ایجاد نظم محكم درونی شد تا ازجانبی درشرایط  ترور و اختناق حاكم، ضربه پذیری اش به كمترین حد ممكن برسد، و از سوئی با تكیه برآن، به جذب و جمع و انسجام نیروهای خوب محیط، كه به درجاتی شم روشنفكری شان از فضای روشنفكرانه ای كه از اثر كار همین رفقا از گذشته ها برمحیط خیمه  زده بود، متاثر بوده است، بپردازد. چه معتقد بودیم، این دوستان نیز، كه از تیر سیاست بازان رنگارنگ محفوظ مانده اند، قلب پاك شان برای یك پارچگی همرزمان می تپد و كشش طبیعی وبی ریا دراین جهت دارند. با فرا رسیدن زمستان ۱۳۵۷ش، قطره ها، جویباری پاك و بهره مند را به جریان انداختند.

عرصه های آموزشی شهرهرات، برخی پروژه ها ومحیط كارگری، دفاتر، شماری از روستاها به نسبت هائی زیر پوشش كار قرار گرفتند و پای كار به سرباز خانه ها نیز كشیده شد. بیرون ازاین شهر، درولایات اطراف (بادغیس، نیمروز، غور و فراه) روابطی نیمه سرد، باحرارت تركیب می یافتند وشاخ و برگ می كشیدند. با نمایندگان گروه های دیگر، كه سخت از مركزیت های خود دلزده بودند و بی كفایت شان می خواندند، نیز بابی گشودیم و مشی خویش را برای نقد و بررسی پیشكش شان كردیم. آنانی كه مردمانی آمادۀ حركت و چشم انتظار تعیین مسیر بودند، مشی ما را قطب نما ومشعل افروز راه می یافتند، شخصیت های متبارز رفقا را هم كه می شناختند؛ لذا دست وحدت مان را فشردند (دلزدگان “اخگر” وعده ای هم منشعب از دوستانی كه بعدها نام “سازمان پیكار” برخود نهادند، به ما پیوستند).

روابط ملی – دموکراتیک نیزگسترۀ چشمگیری را احتوا می كرد كه منجر به سرهم بندی “شورای جانبازان” شد.

(این ها همه قبل از ایجاد “ساما” است).

بخش كابل نیز درژرفنا و پهنای كار تشكیلاتی خویش تكیه كرد، و طبق گزارش وقت، روابطی هم  دركنر، لغمان، وردك، لوگر، غزنی، قندهار و پروان برقرار نمود. همدوش این امر، كار ایجاد و ساخت سازمان سرتاسری را وظیفۀ مركزی خود قرار داد، كه سر انجام همپای همرزمان بخش های دیگر، به انجام این رسالت بزرگ و افتخار آفرین توفیق یافت و “سامای” رزمنده و قهرمان، كه حال دیگر ازكورۀ آتش و خون گذشته و خارچشم دشمنان رنگارنگ گشته است،  فرآیند آن همیاری همگانی است.

برای به دست آوردن این افتخار نیز، حوزۀ غرب(محفل هرات) بهای گران پرداخته است؛ به پیشواز طلوع فجر سازمان، رفیق انجینیرقدوس (ماما)، یار پرتلاش و پر ارج و نستوه، یكی از یازده نفر موسسین سازمان آزادیبخش مردم افغانستان “ساما” را هدیۀ قربانگاه نموده است، كه نامش برای همیشه ثبت دفتر راست قامتان جاودانۀ تاریخ است.

تا رسیدن به این افتخار، كه ذكرش كردیم، روابطی با شخصیت ها و جماعاتی صاحب ادعا درسیاست نیز داشتیم كه بعضی تا سرحد ادغام تشكیلاتی پیشنهاد داشتند؛ ولی چون پایه ها و بناهای مطروحۀ شان معیارهای ما را پوره نمی كرد، نتوانستیم به وحدت میكانیكی تن در دهیم.

روابط ما درحوزه های فرهنگی کشور گسترش خوبی یافته بود كه بعداً در”شورای جوانان انقلابی پوهنتون” تجلی گاهش را یافت. همچنان روابطی درسطح مامورین و تعدادی صاحب منصبان داشتیم. سخن كوتاه، هرات و كابل، مغز كار ما دراین موارد بودند.

رفیق “ولید”(آهنگر) هم به دستور رهبری محفل هرات، در نهم سرطان ۱۳۵۸ش رهسپارایران شد تا درآن جا طبق مشی ایفای وظیفه كند و جبهۀ برای “جای پا یافتن روشنفکران درجنگ” بگشاید. رفیق دیگری را هم که خانواده اش از مخفی شدنش هراس داشت و خواست او را از هرات بیرون کنیم، با اوهمراه ساختند، که بعدها ممد خوب و اثرگذاری در کارها شد.

در ارتباط با این مسئله، به مجرد رسیدن، “ولید” به جانب روشنفكران آشنای مهاجر و یا فراری درمشهد شتافت، ولی روشنفكران متذكره در گرداب سرگیچگی غوطه ور و ناامید از هراندیشه وعملی بودند، به پندارآنان راهی وجود نداشت كه انقلابیون را به ساحل  امید برساند. عده ای هم بیمارگونه گمان می كردند كه روشنفكر انقلابی موجود بی چاره و بی پناهی است كه چون شكاری شكسته بال درانتظار تیغ صیاد بسر می برد و چاره ا ی هم جز تن دادن به مرگ ندارد؛ حتماً كسی می رسد  و ذبحش می كند، پس دم غنیمت است و اندیشۀ كار انقلابی پوچ و بیهوده، برو! وقت ضایع مكن.

از جانبی هم گروهك های جدا از مردم، دام گسترده و چهره آویخته بودند كه زمینۀ كار سالم را مغشوش می كرد. با این حال، دوستان ما، با عده ای، تا تدوین یك برنامۀ مشترك كار پیشرفتند كه با اضافه شدن عوامل ناسالم دیگر نتیجه نداد.

درهمان اوایل ورود به ایران (تابستان ۱۳۵۸ش)، رفیق “ولید”(آهنگر) برای تحكیم پیوند با نیمروز كه برپایۀ ارتباط دیرین(بیشتر از ده سال) استوار و نسبت گرفتاری ها به تعویق افتاده بود، به آن دیار شتافت و بعد از جر و بحث طولانی، نقطه نظرهای ما معقول نیمروزیان واقع شده و رابطه ای تنظیم شد که در تداومش به همکاری های تئوریک وعملی، تا سطح ایجاد “جبهۀ نیمروز” و آموزش های منظم تئوریک رفقای نیمروز توسط رفقای ما، منجرگردید و تاحال ادامه دارد. كمی بعد جو توحش و ترور رژیم کابل، جمع زیادی، منجمله رفقائی از ما را به ایران گسیل داشت كه با تنظیم و یاری شان پیوند هائی ایجاد ومستحكم گردید وپهنه اش تا تهران واصفهان و… كشیده شد.

ادامه دارد