استاد عبدالهادی رهنما

             قصد یغما کن

بدستان پر از مهرت گره از زلف شب و اکن

نگاه خسته ام را جلوه بخش نور فردا کن

گهی رفتن طلسم غم به بازوی دلم بستی

بیا و حال و روزش را به چشم سر تماشا کن

روانش گشته زخمی در تب هجر تو می سوزد

به عطر مهربانی زخم ناسورش مداوا کن

فضای خاطر افسرده، خوشی را سیل غم برده

بیا دزدانه سویم بین، دهانم پر ز حلوا کن

بده پایان به فصل سرد مهری های دیدارت

درخت زندگی ام را بهارانه شکوفا کن

میان باغچۀ اندیشه ام تخم امید افشان

به قهر  نا به جایت  فاتحانه قصد یغما کن

خلاف انتظار من بیا روزی به دیدارم

و پیوند وفا را با شکر خندی تو امضا کن