ارسالی سکینه روشنگر

              اندوه تلخ

من سوره‌ی غبار غمم، کهکشان تویی

این تکه‌ ابر یخزده‌ را آسمان تویی

باغ و بهار و جنگل و باران و جویبار

زیباتر از طراوت رنگین‌ کمان تویی

دیگر چرا حضور ترا جست‌ وجو کنم؟

آیینه‌ی حقیقت من بی‌ گمان تویی

جسمم پرنده‌ای که ز سرما گریخته‌ است

آغوش امن جان من و آشیان تویی

امواج آب‌های جهان می‌خورد مرا

من کشتی شکسته‌ام و بادبان تویی

حالا که عشق حادثه‌ی ناگهانی‌ است

بی‌شک که اوج حادثه‌ی ناگهان تویی

از تو چه‌گونه دل بکنم؟ غیر ممکن است

دنیاست بی‌کران و کران تا کران تویی

با تو به قله‌های غزل خیمه می‌زنم

تصویر شعرهای مرا واژه‌گان تویی

اندوهِ تلخ شاعر دور از وطن منم    

بلخ و هرات و میمنه و بامیان تویی

شعر از: لیلی غزل