انجینیرشیر”آهنگر”

هفت ثور، روز جلوس “زنازادگان” تاریخ

از نخستین دم انسان شدن انسان و یا از همان آوانی كه به تعبیر مولوی، او “از جمادی مرده و نامی شده”  و گام به فراسوی جماد نهاده و ازآن به عرصه گاه حیات شعوری ـ تعقلی ره می یابد، گهنامه اش آبستن لحظات و لحظه سازانی می شود كه نام  نامه و كارنامۀ شان نخستین صفحۀ آن را می گشاید و رقم می زند؛ و تا آن گاه كه جهان انسان، بودش رامی پوید ومی پاید، با اوهمراه است.

بطن گهنامۀ پربار انسان، درخود زمانه ها و آدمیزاده هائی رنگارنگ می پرورد. گاه، روزها و ماه ها، سال ها و دهه ها و حتی  سده هائی زاده می شوند، زیست می كنند و می میرند كه نامی و تاثیری چندان از خود بجای نمی گذارند و یا اثر شان پایا نیست؛ وچه بسا كه با جلوس لحظه ای دیگر به اریكۀ حیات،‌ به باد فراموشی سپرده می شوند. هكذا آدمیزاده هائی می آیند،‌ می زیند و می میرند،  به جز نقشی كه به عنوان فرد عادی درجمع خود شان دارند، درمحاسبۀ تاریخ، زاد و بود و نبود شان یكسان است و آن چنان هویتی به ثبت نمی رسانند.

واما كه از سوی دیگر مراحل تكاملیی جویا و پایا و شتابگیر حیات انسان سرشار و لبریزاست از لحظات و ازمنه ای كه سرآغاز و یا سرانجام امری سترگ و تاریخی، یا فاجعۀ عظیم و تاریخی می شوند و انسان های ویژه و مشخصی كه درجمع تبارخویش، درسازندگی این نقاط عطف نقش سربرآورده، و حتی تعیین كننده داشته اند. ولذا می توان گفت گهنامۀ انسانیت با فتح باب خویش و ابعاد سازندگی، لحظات وانسان های فوق العاده را از جانمایۀ نهادینش، كه همان جامعه ای انسانی است، پی می ریزد.

لحظات ونقاط عطف زمانی، و آدمیزادگان فوق العادۀ تاریخ را می توان كلا ً بر دو دسته بر شمرد:

نخست آن دسته كه اثراتش به جاودانگی تاریخ می پیوندد و برهستی انسان ها تاثیرات هستی ساز،‌ غرورآفرین، فرحت زا و تسریع كنندۀ آهنگ تكامل به جانب كمال انسانیت را دارد، جامعه ای را از جهل و تاریكی می رهاند. اهریمنی را رام انسان می سازد، گرهی را ازكار جامعه می گشاید، دردی را از دردهای آدمی زادگان درمان می كند، ملتی را از ستم می رهاند و…

موجدین و گردانندگان این لحظات نیز كه از دامان توده های عظیم مردم سربرآورده اند،  درعین حال آدم های مافوقی اند كه تبارآدمی مرهون كنش های انسانی شان بوده ونام شان را جاودانه در كتیبۀ خارآئین قهرمانان مردم حك می كنند و تا ابد ارج می نهند، چه اینان فرزندان نخبۀ انسانیت هستند وبعضاً چنان برفراز افتخار و تكامل بالا می روند و به عرش انسانیت عروج می نمایند كه: “آنچه اندر وهم ناید، آن شود”.

نطفۀ پاك این فرزندان صالح تاریخ از تزویج مشروع و قانونمندانۀ عناصر اولیۀ شخصیتی شان در حجلۀ آراسته و مطهر تاریخ، یعنی قلب توده ها بسته می شود، و چون مروارید در اعماق بحر بیكران مردمش رشد و بلوغش را می پیماید و دُرسُفته می شود، از همانجا است كه افزار سازندگی به دست می آورد، همپای مردم و درپیشاپیش شان تاریخ سازمی شود و تاریخ را به پیش می راند، چه سیرش همپای تكامل و قانونمندی های آن و درجهت تامین منفعت اكثریت ستمكش تبارانسان است و خود نیز تمثیل گر انسان به مفهوم واقعیش؛ و به حق كه اینان فرزندان خلف توده هایند. این چنین لحظات واین چنین آدمیزادگان را مردم عزیز می دارند و برای شان وبه یاد شان جشن و پای كوبی می كنند، از تولد و پیدائی شان شاد اند و درمرگ و میر فزیكی شان سوگوار، باقید این كه آن ها همیشه دردل ها زنده اند و نمی میرند.

و اما در دستۀ دیگر، لحظه ها وانسان هائی را نیز تاریخ می شناسد كه نطفه های خبیثۀ شان در مخفی گاه های تاریك و كاخ های شرارت، دراثر درآمیزی های نامشروع دیوسیرتان وعفریته های آدم نمای انسان خوار بسته شده و این جرثومه های  فساد در لجن زارهای مسموم می زییند و رشد نامیمون خلاف قانونمندی ها و روند تكامل جامعه می كنند. هستی شان ضد هستی است، از حیات دیگران تغذیه می كنند، خون می خورند و باچنگ و دندان به جان آدمیزادگان می افتند وآن ها را می درند؛ به گفتۀ توماس هوبس “گرگ انسان می شوند” و برآنند تا پلیدی شان را برسلالۀ آدم تعمیم دهند. این ها “زنازادگان” تاریخ اند كه لكۀ ننگ دامان انسانیت می شوند. مرگ و نابودی شان را انسان ها به شادی می گیرند و تولد وحیات شان مایۀ سوگواری وعزا است.

الگوی انسانی دستۀ اول (فرزندان خلف تاریخ) را می توان درعرصه های علم و فرهنگ وهنر و… دانشمندان، فرهنگیان وهنرمندان و… را برشمرد كه اندوخته ها و داده های علمی، فرهنگی، هنری و… شان در خدمت توده های عظیم انسان قرار گرفته است.

و درعرصۀ مبارزات اجتماعی، توده های ستمكش به پاخاسته و آن دلاوران تهمتنی را باید برگزید كه از قلب این ستم كشان برآمده و طلایه داران جنبش های رهائیبخش انسان های به زنجیر كشیده علیه “زنازادگان” تاریخ و ستمگری های شان بوده اند و كوشیده اند انسان را از خاكدان ذلتبار استعمار و استثمار، تا به عرش اعلای آزادگی برسانند؛ آنانی كه در راه رهائی انسان از جان گذشته اند و بی باكانه به میدان نبردهای نا برابر با اهریمن شتافته اند وغریو فریاد آزادیخواهانۀ شان تا فراسوی تاریخ می رسد و طنینش جاودانه است. لحظات و روزهای تولد، رزم و پیروزی تبارشان، همان لحظه ها و ایام سازنده ای تاریخ است و گهنامۀ انسان، سخت آن را در دل می سپارد، پایا می دارد و به آن می بالد.

پیروزی های جنبش های زندگی ساز، بنیان گذاری نهادهای رهبری كنندۀ این جنبش ها، زاد روز نخبه گان و قهرمانان پیشتاز آن ها، كشف قانون ارزنده ای درهریك ازعرصه های زیست انسان و… در سری یا سلسلۀ این لحظات و مقاطع سازندۀ تاریخ قراردارند كه مشروع و قانونمندانه  نطفه بندی می شود. آبشخور آن، چشمه سار زلال دانش و آگاهی است كه زایش پرآوایش را این چنین افتخار آفرین به نمایش می گذارد و پیوسته در خدمت به تبار اصیل انسان قرارمی گیرد.

در دستۀ دوم (زنازادگان تاریخ) كه نمونه های پلیدی اند، مجموعه ای ستمگران وعوامل دیگری كه در زمینه های مختلف علمی، فرهنگی، هنری، سیاسی، ‌اجتماعی و … زمینه ساز ستم می شوند و درخدمت این جباران خونخوارقراردارند، اخذ موقعیت می كنند. این دهارۀ  وحشی خوی آدم  روی،  پیوسته  تیشه بر ریشۀ تبار نیك انسان زده و درجهت تحمیل امیال شوم شان ازهیچ جنایتی ابا ندارند، پاسداران و مروجین جهل، عقب گرائی،‌ خرافه پسندی، فساد بارگی، فحشا، غارتگری، تجاوز، خون ریزی و كلیۀ رذایل و پستی ها اند. از رنج انسان شاد می شوند واز آزادی، آگاهی و بهزیستی آن سخت هراسناك اند. سخن كوتا ه این دسته، عصارۀ زشتی ها است. شاهان و گردنكشان جهان گشای قلدرـ چنگیزها،‌ شاه شجاع ها، هتلرها، موسولینی ها و… برژنف و وارثانش تركی ـ امین ها، ببرك ها و …  همه وهمه شاخ و برگ هائی ازاین شجرۀ خبیثه اند كه لعنت ونفرین تاریخ نثارشان باد.

لحظات وایام پیدائی این جنایت پیشگان نیز نمونه های مقاطع اسارتباری اند كه دزدانه ره به حریم تاریخ می برند و با تحمیل خود برگردۀ تاریخ، ملتی و مردمی را به سوگ می نشانند،‌ به خون می كشند و زنجیرننگین اسارت را آویزۀ دست و پای ملتی و یا گروهی مظلوم می كنند.

 هفت ثور ۱۳۵۷ش در قطار همین لحظات زنازاده و روزهای شوم تاریخ جای می گیرد كه درخود، پیدائی، بلوغ و جلوس نوع ویژه ای “زنازادگان” را همراه دارد.

نطفۀ خبیثۀ این سیاه روز در پانزدهم دسامبر ۱۹۵۵م با تجاوزمخفی خرس قطبی به حریم میهن ما (سفر خروشف ـ بولگانین) و دست یافتن به عجوزۀ كرشمه باز بد سرشت و سالخوردۀ دربار دودمان طلائی، و مزاوجت این دو، در كاخ شرارتبار سلطنتی بسته شد. از آن تاریخ به بعد، اختاپوس هزارپای روس، چنگ های خونینش را در رگ، رگ اقتصاد،‌ فرهنگ و امور نظامی افغانستان محكم ساخت. با طرح سفسطۀ “راه رشد غیرسرمایه داری” و “تقویۀ سكتور دولتی” به تقویۀ حرامین بچۀ دیگری به نام بورژوازی دلال دولتی وابسته به روس پرداخت و گلوی نازك بورژوازی ملی نیمه جان ما را تا به نابودی فشُرد و راه ورشكستگی اقتصاد ملی را هموارساخت. درعرصه های پایه ای و گرهی اقتصادی، مانند سروی منابع زیرزمینی، راه سازی، تخنیك وتجارت، فروش جنگ افزار و… را ه یافت وهمه را زیرسیطرۀ نسبتاً كامل خود كشید. با گسیل كارشناسان نظامی به تار و پود منبع زور(اردوی شاهی ـ جمهوری) دست یازید.

زیر نام پُرزرق و برق همكاری فرهنگی،‌ موسسات فرهنگی پولی تخنیك و تخنیكوم ها را به دست آورد و درآن خیل فواحش و جواسیس خود را استادان مجرب جازد و در پی رواج میهن فروشی، میخارگی، زنبارگی، قاچاق و… در بین نسل جوان ما برآمد.

فراورده های این سیاست های محیلانه، ‌تربیت مشتی جاسوس وطنفروش، عده ای از درباریان،‌ خوانین و صاحبان نفوذ، اعم از ملكی وعسكری، و ساختن نوع ویژۀ از مزدوران و لومپن ها است كه هر یك به ذات خود زخمی بود سرطانی بر پیكر رنجور جامعه ای به مرض كشیده وعقب نگهداشته شدۀ ما افغانستان. این زخم های سرطانی به وسیلۀ مكروب های تباه كنی از همان تبار می بایست عمیق تر ساخته می شد تا  رمق از كالبُد نیم رمق جامعه بگیرد و روحی موافق طبع استعمار روس برآن بدمد. جهت برآوردن این مامول حزب “زنازادگان” تاریخ، به نام”حزب دموكراتیك خلق”(بعداً “خلق” و پرچم) از خبیث ترین دست پروردگان ایجاد گردید و در رأس آن ببرك و تره كی و باند همراه شان برگزیده شدند.

این جلوكشان حزب، قبلاً در اصطبل های دربار و زیر تربیت مهتران مجرب به باركشی استعمار خو گرفته بودند، تا این كه حاملین مطیع سوسیال كلونیالیسم روس شوند. كرشمه بازی های دربار با آذین بندی ناجور و بی قوارۀ دموكراسی وارداتی “اعطائی”، بازار این دلقكان را درعرصۀ سیاست بازی ها گرم تر نمود و تریبون شورا و مطبوعات نیز برای معرفی شان و اغوای ساده دلان سیاست، زیرپای شان قرار گرفت تا با اپوزیسیون قرار گرفتن به حكومت ها، دزدانه درصف مردم بخزند وصفوف مبارزه را بیالایند، چنان كه با این ژست و چهره آویزی ها، عده ای محدودی از تحصیلكرده های وابسته به گروه ها ولایه های متوسط اجتماعی را نیز شكاركردند وآن را پردۀ ساتری در مقابل مردم ساختند.  دلالان ارتجاع و امپریالیسم، خویشتن را روشنفكر و انقلابی و… جازدند و شعارهای كریه سردادند و واژه ها و ترم های سیاسی را آلودند.

سوسیال امپریالیسم روس، همپای این زمینه سازی ها وبا استفاده ازلجن متعفن دربار، در عرصه های مختلف به تخمه گذاری پرداخت و بر بدنۀ ضعیف اقتصاد، فرهنگ و نظام كشور نقب زده می رفت. جو بین المللی نیز طوری بود كه درتقسیم مجدد جهان بین سیستم منحوس امپریالیستی، افغانستان شكار سوسیال امپریالیسم روس قبول شده بود. درست در بطن این اوضاع ملی و بین المللی بود كه با كودتای شاهنشاهی داوود، زیر نام جمهوری در۲۶ سرطان ۱۳۵۲ش گام بلندتری به جانب وابستگی به روس برداشته شد وغلام بچگان خلقی ـ پرچمی نیز دلاله گان این پیوند نامیمون گشتند و در استقبالش عربده كشیدند و بر گسترش آن دیوانه وار تپیدند و به كرسی های باد آورده لمیدند.

سردار دیوانه، كه سال ها در دامن سیاست “سگرت آمریكائی، كبریت روسی”  پرورده شده بود، همچنان می خواست اشارۀ ابروئی هم به غرب داشته باشد. سفری به كشورهای ایران، مصر و عربستان نمود تا از هر دو جانب امتیاز بگیرد، كه خشم خرس قطبی بر انگیخته شد و در هفت ثور ۱۳۵۷ش تیغ كین از نیام كشید و ارگ سلطنتی را به مذبح نازپروردگان باقی ماندۀ آل یحیی بدل نمود و تاج را بر فرق “زنازادگان” نهاد.

هفت ثور روزجلوس “زنازادگان” تاریخ و سرآغاز تجاوز مستقیم سوسیال امپریالیسم روس برحریم مقدس میهن ما به مثابه لكۀ ننگی بر دامان پاك تاریخ میهن نقش بسته است.

از همین روز ترور، وحشت، زندان، هتك ناموس، چپاول، غارت، قتل عام بی نظیر و بی مانند، و در یك كلام بردگی و مستعمره كردن كامل كشورما به دست وحشیان روسی وعُمال بی مقدارشان پا می گیرد.

هفت ثور و”مرحلۀ تكاملی اش” ننگین ترین روزهای تاریخ معاصر ما به حساب می آیند. سیاه روز هفت ثور در پیامدش بیش از صد هزار زندانی،‌ اضافه از یك ملیون قربانی وچندین ملیون آواره، كه بزرگ ترین ارقام درزمان خویش است، به ارمغان آورده است. فقر، قحطی، ‌گرسنگی، برهنگی، بی سرپناهی، بیكاری، فحشا،‌ فساد، میخوارگی و… فراورده های وافر این روزاند. بالاتر ازهمه اسارت و بردگی، آن  “دستاوردی” است كه هفت ثور بر آن بنا نهاده شده و در پرتو آن به زندگی ننگینش ادامه می دهد.

در تحقق این آرزوی پلید و شوم، فاجعه آفرینان هفت ثور(روس وعمالش) شهرها و روستاهای میهن مان را به تل خاك بدل نموده و با فروریختن گلوله های مذاب و بمب های آتشین و شیمیائی، آن را جهنم سوزان ساخته اند. شرح تفصیلی پیامدهای هفت ثور، این زنازاده لحظه ای تاریخ، كه درآن “زنازادگان” جلوس كرده اند ـ را به مقالات و نوشته های دیگر می گذاریم؛ وآن چه باید این جا تذكر دهیم این است كه فرزندان خلف تاریخ ـ توده های ملیونی زحمتكش كشورما – با شهامت و دلیری زایدالوصفی رویا روی هفت ثور و “زنازادگان” حامل آن قرارگرفته اند و باب نوینی از حماسه و قربانی درگهنامۀ خونین خویش گشودند؛ با دست خالی در برابر تحمیل ارادۀ غول زور و زر جهان “نــه!” گفتند. و در تحقق این نفی انقلابی، سیلاب خون پاك خویش را جانمایه گذاشتند كه درود تاریخ بدرقۀ راه شان باد!

به پیش به سوی آزادی انسان!