استاد عبدالهادی رهنما

        به پا بوس بهار آید

بشارت ! مر ترا ای باغ ! فصل نو بهار آید

ز هر سو بوی گل از دشت و کوه و مرغزار آید

زمستان با سپاه خود شود مغلوب فروردین

نشاط و خرمی بر جسم و جان سبزه زار آید

دو باره چیره گردد دختر گیسو بلند مهر

به شب های بلند آذر و دی تا قرار آید

شود برف از خجالت آب و حیران از فراز کوه

روان آهسته آهسته به پا بوس بهار آید

گل سوری وسنبل چون دو دخت ناز پرورده

خرامان زلف افشان بر لب جوی و کنار آید

برای دیدن نوروز نرگس بار دیگر باز

به صحن باغ خندان با دو چشم پر خمار آید

کرختی رخت بربندد ز طرف باغ و بستان ها

مبند ای باغبان در را که گل ها بی شمار آید

نسیم صحبگاهان از زبان کبک ها گوید

که لاله با هزاران  گل به طرف کوهسار آید

ز لطف باد فروردین که آید جانب بستان

دوباره جان تازه بر تن سیب و انار آید

به دیار بهاران نسترن مستانه می خندد

اقاقی پا برهنه با دو زلف مشک بار آید

به جای باده شبنم در ایاغ لاله می ریزد

طراوت با نسیم از بس ز هر کنج و کنار آید

به رقص آیند لک لک ها ز کوچ زاغ ها از باغ

که ما را آشیان بر کاکل سرو و چنار آید

گرفته یاس اندر بر چنار و سرو را طاووس

که ما را فرصت عیش و نشاط بار بار آید

ز اعجاز بهار و جوش مستی های رنگینش

ز هر سو ناز کرده نازنینان سوی یار آید

چو شعر نغز حافظ بر مذاق خاطر هر کس

هوای نوبهاران بهر دل ها سازگار آید

دریغا بر من مسکین که عمر رفته ام هرگز

نه دیگر با بهار آید نه دیگر بی بهار آید