زنده یاد استاد عبدالاله رستاخیز

             پیام بهار

عروس صبح میخندید

نسیمی از فراز دره های دور

بسان رهروی سرمست

می آمد

و با خود هدیۀ کهسار

عطر تازۀ گلهای وحشی را

برای نوعروس صبح می آورد

شبانان گله های گوسفندان را

بسوی مرغزاران پیش می راندند

و چونان بلبلان وحشی آوارۀ دامان کوهستان

به ساز پرشکوه نای خود

آواز می خواندند

و دست صبحگاهان

چهرۀ زنگار شب را

با لعاب روشنی میشست

در آنجا

در میان کشتزاران

دل برزیگران بیتاب و

نخل آروز شان پر گل امید

و چشم جان

به راه نو بهارانی که میآمد

و رعد پر طنینش

شعلۀ فرمان رستاخیز می آورد

درینجا

در میان کارگاهان

پیشتاز خلق

زپهنای عمل

درس کبیر انقلاب سرخ می آموخت

چراغ زندگانی نیک روشن بود

و بزم کارگاه و روستا را

شور و حالی از صفای تیغ و جوشن بود

عروس صبح میخندید

نسیمی از فراز دره های دور

بسان  رهرو سرمست

پیام رزم باز آورد

و موج پرتوان کارگر

بیباک و خشم آهنگ

پیشاپیش صنف رنجبر

زی صحنۀ پیکار دوران ساز

پویان شد

و این پیکار جولان میکند

تا لشکر گیتی گشای خلق

ز دیو و دد رها گرداند انسان را

عروس صبح میخندید

نسیمی از فراز دره های دور

بسان رهرو سرمست می آمد

و باخود

هدیۀ کوهسار

عطر تازۀ گلهای وحشی را

برای نوعروس صبح می آورد

پیام نوبهار رزم

در گوش جهان میگفت

که پیکار نوین خلق، آهنگ طرب دارد

و دیگر رنج پستی پیکر انسان نیازارد.