استاد عبدالهادی رهنما

                اگر مگر

به گذشت عمرها شد که زمن خبر ندارد

و فغان ! که ناله هایم به دلش اثر ندارد

چو نسیم بیقرارم ، برهش در انتظارم

چه کنم ز کوچۀ دل دمکی گذر ندارد

ز شرار انتظارش پر و بال مرغ دل سوخت

به جز از شرار حسرت ثمر دگر ندارد

تو بیا بهانه کم کن به وفا و مهربانی

که به کیش عشق بازان اگر و مگر ندارد

ز بهار زندگانی گل عیش می توان چید

به خزان و برگ ریزان گل عشق بر ندارد

ز دل شکسته هر گز مطلب نوای شادی

که به غیر آه و زاری و دو چشم تر ندارد

به نوازشی بکن خوش دل زار رهنما را

که شکستن دل او گل من هنر ندارد