اثری از: انجینیرشیرآهنگر

این سخنرانی انجینیر”آهنگر” دراولین سالگرد شهادت “رهبر” ارائه شده که درشمارۀ ویژۀ “ندای آزادی” به عنوان سرمقاله نشر گردید. نشرات زیادی این نوشته را یا بدون ذکر نام نویسنده ویا با نام “ولید” به نشر سپرده اند؛ امید است ازاین پس با نام اصلی نویسندۀ آن نشرکنند.

ازهستی ای که رهبر درآن رشد کرد

تا

رهبری که بر تکامل هستی اثر نهاد

قسمت اول

هنوز جامعۀ ما از تلاطم و تکان های شدید چندین تجاوز دیو استعمارانگلیس ومقاومت جانبازانۀ سرتاسری خلق سلحشور ما آرام نگرفته بود که جابجائی ها درحاکمیت، آن را درهم پیچید و نیروهای اهرمنی از بیرون، هریک می خواستند اهرمن همسرشت خودشان را بر اریکۀ قدرت بنشانند، تا از این طریق دندانی به استخوان خلق، که گوشت آن را تجاوز اجانب و خانه جنگی های امیران خیانت پیشه تکانده بود، برسانند. این تعویض مهره ها، خواهی نخواهی کین توزی ها و انتقام جوئی های محلی، منطقوی و… را به دنبال داشت و خانه هائی را ویران می کرد وخون هائی را جاری می ساخت.

خاندان طلائی که با زد و بند و نیرنگ های ویژۀ خودش گوی سبقت از حریفان ربوده و بر اریکۀ سلطنت لمیده بود، برای استقرار و استحکامش، بر هرگونه حرکتی و بر هرجنبندۀ مخالفش تاختن گرفت و یک وحشت و استبداد قرون وسطائی را بر جامعه تحمیل کرد. این اژدهای کور، با همدستی ارگانیک با دیواستعمار و امپریالیسم، طبقات رنجدیدۀ را که رنج جنگ های طاقت فرسای ضد انگلیس را بردوش کشیده بودند از کلیه حقوق اولیه محروم ساختند و فرزندان رشید مردم را که می توانستند علم بردار حرکت ها و جنبش های جدید ضد استبدادی و ضد استعماری باشند سر زدند و به خون کشیدند.

مجید و رهبر در متن چنین شرایط و حوادثی دیده به جهان گشودند. هنوز شش سال و چهارسال داشتند که پدر و پدرکلان شان نیز درقطارهمین قربانیان، دریک روز، به چوبۀ دار سپرده شدند. این درست زمانی بود که مجید و رهبر، بود شان را می توانستند لمس کنند و از شرایط محیط و پیرامون شان تاثیر بردارند؛ و لهذا ازهمین آغازهستی، نطفۀ تخم کین پدرکشتگی در مزرع بارور وجودشان کاشته شد، و بنابرسنت جامعه، راه آشتی با قدرتمداران بر رخ شان مسدود گردید. دشمن نیز به آغاز این دشمنی آشتی ناپذیرآگهی داشت، و برآن شد تا اثرات آن را بکاهد و نگذارند که خانوادۀ ستمزده قد راست کند و فرزندانش با شرایط نسبتاً مساعد محل خودی، درمتن همدردی و همکاری های مردم آشنا، که با شناخت و احترام به آن ها دلسوزانه و مهربانانه برای شان می نگریستند، رشد کنند. گام بعدی را در تبعید بازماندگان این خانواده گذاشت و با غصب مِلک و جایدادشان آن ها را به دیاری نا آشناتر و دور ازامکانات زندگی فرستاد تا در تنگدستی و غربت، روان سرکش و انتقام جوی شان را بکشد، وآن ها را چنان در ناملایمات زندگی به پیچاند که خون پدر و پدرکلان فراموش شان شود. اما برعکس تصور و برنامۀ ستمگران حاکم، رنج تبعید وغربت نیز چاشنی ضدیت این خانواده – به ویژه دو فرزند آن – گردید وآن ها را که با داشتن مِلک و زمین و جایداد متوسطی درصف گروه های نیمه مرفه جامعه قرار داشتند، و آن قدر از ستم اقتصادی نظام رنج ندیده بودند، درصف گروه ها ولایه های بی چیز وفقر زده انداخت، که بدین طریق بر نارضایتی و ضدیت شان با خود افزود،  و آن ها را آبدیده تر ومصمم تر ساخت.

عوامل برشمرده در فوق – ستم، فقر، تنگدستی و تبعید – زمینه های اجتماعی رشد شخصیت های مبارز مجید و قیوم را از طفولیت می سازد، که همراه با استعداد و ظرفیت ذاتی، تربیت خانوادگی و تحولات اجتماعی بعدی موثر برآن ها، از این دو برادر، دو الگوی رزم، دو شاهکار حماسی، دو انقلابی آبدیده و دو رهبر نستوه به وجود آورد.

ما دراین جا سر تشریح زندگی اسطوره ای مجید کلکانی را، که در اعماق ذهن مردم ما تا جاودان باقیست، نداریم و برآنیم تا مختصر برخوردی به زندگی پربار وهستی پرکار عبدالقیوم رهبر داشته باشیم، با ذکر این که گشودن هریک از ابعاد شخصیتی آن را به مقالات و نوشته های دیگر می گذاریم.

عبدالقیوم رهبر به تاریخ بیستم جدی ۱۳۲۰ش مطابق دهم جنوری ۱۹۴۱م، دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدائیش را در تبعید گاه خانوادگی اش، درقندهار سپری کرد. پس ازختم دوران تبعید به کابل آمد و همراه با مجید برادرش به دارالعلوم کابل شامل تحصیل شد، آن ها تحصیلات دینی دراین مدرسه را با موفقیت های فوق العاده به پیش می بردند، ولی دشمن، این دوبرادر را آرام نگذاشت و با طرح توطئه ای، آن ها را به زندان انداخت. پس از سپری شدن زندان، مجید برنامۀ دیگری را طرح کرد وآن این که، خود با انتخاب زندگی اسطوره ای اش تمام توجه دشمن را به خود جلب کرد و قیوم را تاحدی ازاین معرکه بیرون کشید، تا او بتواند تحصیلاتش را دنبال کند. قیوم رهبر نیز با استعداد خویش فاکولتۀ شرعیات را پایان داد و با استفاده از یک بورس تحصیلی روانۀ جامعۀ الازهر مصر گردید و با آموزش علوم و حقوق اسلامی و تمدن و فرهنگ مصری و عربی، و زبان آن، در سطح یک خبره تبارز کرد. با این حال درپی آموزش بیشتر شد و رهسپار آلمان غرب گردید و به مدد استعدادش شامل پوهنتون “کیل – Kiel”، همجوار هامبورک، شد و حقوق بین الدول را آموخت. درکنارآن به مطالعات شرق شناسی و تحقیق در فرهنگ و کلتور غرب و آموزش زبان های متعدد وعلوم سیاسی نیز دست یازید. با اختتام دور رسمی تحصیل، به او پیشنهاد تدریس درهمان پوهنتون را کردند، مدتی به حیث استاد در آن جا تدریس می کرد؛ علاوتأ به عضویت انجمن شرق شناسی انستیتوت “مکسپلانک – Max Planck” نیز درآمد و به حیث یک شخصیت علمی، یک سیاست مدار ماهر، حقوقدان زبده، متخصص در فرهنگ و زبان شناسی شرق و غرب، ادیب، شاعر، نویسنده، سخنور و دریک کلام یک شخصیت همه جانبه و ممتاز، هم در محافل افغانی وهم درسطح بین المللی شناخته شد.

بدین صورت رهبر با انتساب به چنین خانواده – به ویژه در پیوند با مجید – روح رزمندۀ خود را با تزئین آموزش های اکادمیک علمی در رشته های گوناگون آذین بست و آن را تحت رهبری علم و آگاهی جهت دهی نمود. او با گرفتن گزارشات اوضاع داخل، از طریق برادرش مجید، خود را درمتن وقایع مبارزاتی کشور وارد می ساخت. علاوتأ با مطالعۀ تاریخ و تجارب جنبش های آزادی بخش و مترقی بر گنجینۀ تئوریکش می افزود. گهگاهی به حیث سخنگوی بخش متعلقه اش در جنبش، در محافل دپلماتیک و بین المللی شرکت می کرد و دراین عرصۀ کار و مبارزه استعداد خارق العاده نشان داد و به اکثر جنبش های آزادیبخش و ساحات دپلوماتیک جهانی چهرۀ شناخته شده بود.

این ها مجموعۀ عوامل اجتماعی بودند که درشکل دهی و ساخت شخصیت رهبر به حیث یک عنصر ضد نظام حاکم، مبارز، آگاه و شناخته شده نقش داشتند. 

۱: اوضاع وعواملی که اورا به رهبری طلبید:

دراین رابطه اولتر ازهمه باید به شرایطی توجه کنیم که پس از شهادت مجید، رهبر و بنیان گذارساما، درسازمان تحمیل و اعمال گردید. پس ازآن، نیاز اوضاع عمومی به همچو شخصیتی را، و علاوتاً ویژگی های شخصیتی رهبر و ضرورت نصب او در رأس سازمان را به اشاره می گیریم. 

الف: اوضاع خاص ساما (۶۱- ۱۳۵۹ش):

می توان گفت که سازمان آزادیبخش مردم افغانستان سازمانی است که درسنگر نبرد تولد شده و سنگر گهواره و پرورشگاهش بوده است. این سازمان از بدو پیدایش خویش درسال ۱۳۵۸ش، پروسۀ استحکامش را درطوفان جنگ نابرابر با اجیران روس و با ارتش تجاوزگرش سپری کرده است، و در آوان کودکی زیر ضربت های سهمگین و پیهم این وحشیان قرار داشته و دراین نبرد نابرابر بزرگ ترین حماسۀ رزم و مقاومت ملی را رقم زده است. با این حال نسلی از بنیانگذاران و رهبرانش به قربانگاه شتافتند تا با موج خون شان حرکت تکاملی تاریخ را شتابنده تر سازند. در تعاقب آن، قافله سالار دلیرسازمان، مجید کلکانی، سینۀ ستبر و مردانه اش را در برابرآتش اهرمنان وحشی روس و عمال شان سپر می سازد، تا جنبش مردم، و درپیشاپیش آن سازمان نوپای ما، گامی دیگر تاریخ را به جلو برانند؛ و به همین سنت، عدۀ دیگر از رهبران، کادرها و اعضای سازمان جانبازانه و پاکبازانه مرگ را به سخریه گرفته وهدیۀ خون دادند.

 سازمان، با دادن این همه قربانی، و به ویژه با از دست دادن مجید، تا حدی تعادلش را از دست داده بود و دشمن متجاوز نیز با وارد کردن ضربات پی درپی، هوای نابودی کامل سازمان را درسر می پروراند. درهمچو فرصتی ارتجاع تاریخ زده و مزدور بیگانه، که از قِبل فروش منافع ملک و ملت به امریکا و متحدین منطقه ای اش، تا دندان مسلح شده و به زور برگردۀ جنبش مردم سوار شده بود، ازعقب بر سازمان آتش گشوده  و ضرباتی برپیکر زخم خوردۀ آن وارد ساخت. بدین نحو، سازمان از دوجانب، هم از طرف روس وعمالش وهم از طرف امریکا و مزدورانش، زیرآتش متقاطع قرارگرفت که خواهی نخواهی برحرکتش تأثیر می گذاشت. عدۀ نیمه راه از آن بریدند، عدۀ به انحراف “چپ” و یا راست غلتیدند و سازمان درعین رویا روئی با دشمنان نیرومند بیرونی، در درون نیز دچار درگیری های ایدئولوژیک – سیاسی و تشکیلاتی شده بود و اختلافات درونی نیز بالا می گرفت. از کادرهای باقیمانده در مرکز، کسی قادر نبود این کاروان را رهبری کند، اوضاع حاکم کاروان سالاری دیگر می طلبید که در اختلافات موجود دخیل نباشد وهمه بتوانند به او اعتماد کنند. 

ب: ضرورت جنبش:

 ازسوی دیگر، جنبش در مسیرتکاملی اش وارد مرحلۀ دیگری شده و بازتاب آن از مرزهای کشور و منطقه گذشته صحنۀ گیتی را در می نوردید. روس ها می خواستند با استناد به حضور نیروهای ارتجاعی مزدور امریکا، جنبش مقاومت قهرمانانه و خود جوش مردم را، جنبش فیودال های وابسته به امریکا قلمداد کنند. امریکا و متحدینش نیز با بزرگ جلوه دادن نقش مزدوران شان، جنبش ضد تجاوزی پابرهنه گان کشور ما را – شهکار ضد کمونیستی خود وانمود می کردند، و بدین نحو چهرۀ اصلی جنبش مسخ شده و یا درپردۀ ابهام وهیاهوی ابرقدرت ها و مزدوران شان مکتوم مانده بود.

جنبش ملی دموکراتیک هم یا از میدان بدرکشیده شده بود و یا بخشی از حرافان روشنفکرنمای آن ترک میدان کرده بودند و برای توجیه این بزدلی شان برآن لجن پراگنی می کردند. بخش باقی مانده در میدان نیز توان آن را نداشت که هم به حملات دو دشمن در داخل پاسخ گوید، هم لجن پراگنی بزدلان پرمدعای نیمه راه را دفع کند، وهم فریاد مظلومانۀ خود و خلق خود را که محرکان و حاملان اصلی جنگ و بارعظیم قربانی های آن بودند، به گوش جهانیان برساند. این وضع نیز به منادی ماهری نیاز داشت تا این رسالت بزرگ را به عهده گیرد و ندای برحق نیروهای انقلابی وخلق مظلوم وبه خون تپیدۀ ما را، که در گلو گره شده بود، مطنطن سازد وبا خردمندی ومنطق رسا، مرز جنبش برحق مردم را از حرکت ارتجاعی عوامل مزدور اجنبی تحمیل شده برجنبش جدا سازد و آن را به جهانیان معرفی نماید.  

ج : ویژگی های شخصیتی رهبر:

 قیوم رهبریگانه شخصیتی بودکه ویژگی های لازم رابرای رفع نیازمندی های سازمان وجنبش درهمچو شرایطی درخود متمرکز داشت. 

درسطح سازمان تعلق خانوادگی اش – که ویژگی های آن را در صفحات قبل بر شمردیم – امتیازی بود که می توانست اعتماد اعضای سازمان، وحتی نیروهای دیگر را به او جلب کند.

عدم شرکت در اختلافات و تنازعات درونی سازمان نیز او را از بی اعتمادی ها مصئون نگهداشته بود و تمام جناح ها و جوانب فکری – تشکیلاتی سازمان به او اعتماد داشتند.

بنابر شناختی که عدۀ از “رهبر” داشتند، وعدۀ هم به اساس شناخت غیرمستقیم شان، چشم امید به او بسته بودند و او را ناجی سازمان و جنبش از حالت بد موجود می دانستند. به ویژه به علمیت و خردمندی اش باور داشتند و مطمئن بودند که او می تواند با اندوخته های علمی و گنجینۀ تئوریکش سکانداری خوب شود و کشتی توفان زده را به ساحل رهنمون گردد. و ازاین گونه فاکت ها و دلایلی دیگر عبدالقیوم را به رهبری سازمان وجنبش ملی – دموکراتیک می طلبید. 

ادامه دارد