رحیم آذر

                       وطن

صد خنجر زهرآگین درید، سینهٔ پُر آرمان تو

زخم بر زخم انباشت، بنگر جسم خونچکان تو

خون می دمد از هر گوشه ات ای خاک وطن

دستان فریبکار حلقه زد بر گریبان تو

هر جیره خوار و مزدور و بیگانه پرست

خورد از نمکت، اما شکست نمکدان تو

عقل را در زنجیر دین و قوم کردند اسیر

تا که غارت کنند، ویران کنند کهنه آشیان تو

فقر فریاد می کند، در کوچه کوچهٔ شهر

غارت گران بومی، بی وقفه می درند دامان تو

ای وطن، ای مهد و زادگاه آزادگان

پیش از غروب زندگی ام، دارم

آرزوی صبح درخشان تو