عزت آهنگر

    پرستوان شکسته

پرستو در قفس عشق و آرزو خسته
به بطن گلشن بیگانه، ما و تو خسته

پرستو پر زده از لای سیم خاردار و
هزار مایل سفر بی ز میل او خسته

پرستو بحر و برو جنگل و کهستان را
به عشق و شور نپیموده مو بمو خسته

پرستو از ستم دهر و مکر و تذویرش
شکسته بال خرام و دل و سبو خسته

درین کشاکش مرموز و روزگار عجیب
میان  مهی غلیظی ز چهار سو خسته

پرستوان همه حیران مادر و لانه
چکاد تیر و تبر در سرای او خسته

پرستوان ستمدیده از نقاهت جنگ 
صدا و بغض و تعب خفته در گلو خسته

فضای هجرت و هجران تباهی تن و روح
ازین تراژدی عصر و گفتگو خسته

 و کوله بار هزاران تناور تاریخ
نشسته بر سردوش و چه با شکوه خسته

تقابل است و تغافل درین سیاست دهر
کجای دهر بجوید دل نیکو خسته؟

به چشم و گوش جهان سرب های سرمایه
حقوق و عدل بشر، در دل عدو خسته!