Skip to content
یادت گرامی
س. روشنگر
یادت گرامی
به یاد بود زنده یاد “رهبر”
وز لابلای دفتر زرین خاطراتم
یاد گرامی ات،
بیرون جهید چو نور شفق در صبح
در آسمان نیلی احساسم
***
باری دیگر دلم گرفت
و گریستم.
از ظلم جانیان ستمگستر زمان
آنانکه قلب پاک تو را وحشیانه دریدند
نفرین ما و مادر در بند این دیار
از سوز دل، صد بار
و بار بار
بادا نثار شان!
***
هر گز نمیرود ز یادم
آن واپسین دقایق ماندن
گفتی به کودک نوزادم:
این آخرین وداع است
شاید، تا دیر زمانه ها
آنگاه که تو جوان شوی
کی می داند؟
باری به دیدن تان آیم.
***
لبخند ناز کودکانۀ نوزادم
با قلب پاک عاطفه بارانت
در چهره های گرم شما نقش بسته بود.
و من
نوزاد در بغل
با چشم تر نگاه تو را خواندم:
هرگز غمین مباش
چشم امید ما،
به این نو نهال توست
داری تو بعد ازین رسالت دیگر.
****
با چشم اشکبار
دوختم نگاه خویش
با واپسین گذار قدمهایت
اما تو!
بر نگشتی و رفتی
با خون خود دُرشت نوشتی
یا مرگ یا آزادی!
admin2019-10-14T19:53:51+00:00
Page load link