اثری از: انجینیر شیر”آهنگر”

تاریخ و جنبشی سرافراز

و

مبارزانی قامت افراشته و پاکباز

قسمت دوم

این خوشبینی ما دوام دار نماند و همچنان در انتظار سند و مدرک اثبات سازمان ماندیم؛ ولی رفقای عضو “س. ج. م”، جز یک نوشتۀ مختصر به نام سند جلسۀ همگانی که (آب) یعنی “آئین نامه و برنامه” نام گذاشته بودند، چیز دیگری ارائه نکردند. آن نوشته هم به هیچ صورت نمی توانست به تنهائی وجود یک سازمان را در آن شرایط به اثبات برساند. با این حال ما دراین مورد هیاهو و جنجال نکردیم، گفتگوی ما در مورد اثبات و جود “س. ج. م”، به عنوان یک سازمان سرتاسری در رهبری جریان “شعلۀ جاوید”، تا به رهائی ما از زندان و دربیرون از زندان نیز درجلسات پی درپی، بعضاً شبانه روزی، با شرکت من و استاد رستاخیز و کریم جان، با استاد واصف باختری و با آرامش ادامه یافت؛ ولی به نتیجه نرسید.

پس از گذراندن دوران پر رنج، پرشور و آموزندۀ زندان، در اواخر حوت ۱۳۵۰ش از زندان رها شدم و واپس به حلقۀ رهبری “محفل هرات” پیوستم و به کارمبارزاتی ام ادامه دادم. همین که به هرات رسیدم عدۀ زیادی از مردم و روشنفکران به دیدنم می آمدند. این زمان مصادف بود با قحطی در ولایات حوزۀ غرب افغانستان. مردم هرات به رفقای ما شکایت می کردند که گدام های دولتی گندم دارند، ولی به نرخ نورمال هم آن را به مردم نمی فروشند و آن را احتکار می کنند، اما مردم از گرسنگی علف و ریشۀ گیاهان را می خورند و می میرند؛ و از ما خواستار اقدام عملی در دفاع از قحطی زدگان می شدند. هنوز یک هفته از رهائیم از زندان نگذشته بود که به بهانۀ دیدار من، جلسۀ بزرگی از رهبران و فعالین محفل هرات(بیش ازسی نفر) درخانۀ ما برگزار شد و فیصله کرد که یک حرکت وسیع اعتراضی را سازماندهی کنیم. ازهمان روز با رفقای هرات، به شرکت استاد رستاخیز، انجنیر رحمان منصوری و… مشغول تدارک یک عمل گستردۀ توده ئی، که زمینه اش خیلی مساعد بود، برای نجات مردم از گرسنگی و مرگ شدیم. با اعزام رفقائی به روستاها وبسیج مردم آماده به عمل، به تاریخ دهم حمل ۱۳۵۱ش مظاهرۀ چندین هزارنفری در اعتراض به دولت ظاهرشاهی، به عنوان عامل آگاه وقایع فاجعه بار جامعه و برخورد آن به مسئلۀ قحطی به راه انداختیم.

در همین روز، وکلای هرات در پارلمان (حاجی محمد شاه رحمتیان، سید رسول فکور و شاه اعلم طاهری) را نیز به مظاهره احضار کردیم و درچوک شهرنو هرات، آن ها به بی صلاحیتی شان درپالمان و افشای زد وبند های پارلمان با حکومت، اعتراف  کردند؛ که این یک نوع محاکمۀ علنی وکیلان پارلمان ارتجاعی درسر چوک شهر بود.

عصر همان روز که مظاهره را به طرف قوماندانی امنیۀ هرات رهبری کرده و در جلو قوماندانی تحصن نمودیم، درآن جا دوباره خواست توزیع گندم را، به پشتوانۀ موج توده های حاضر درمیدان، با اخطار به عملکردهای بعدی، اعلان نمودیم. درنتیجۀ حمایت و پافشاری موج توده ها و رهبری درست، و شناخت دولت از ما و عملکرد ما درسال های پار و پیرار، دروازه های گدام های گندم بازشد و گندم را به مردم توزیع کردیم و کاروان هائی از گندم و غله جات ذخیره شده برای احتکار را، به ولایات شدیداً قحطی زدۀ بادغیس، غور و فراه ارسال نمودیم.

این یک حرکت بی نظیر، هم از نظر کمی وهم از نظر کیفی درتاریخ جنبش درسراسر افغانستان بود که فقط به خواست توده ها پاسخ می داد و هیچ انگیزۀ روشنفکرانه نداشت و به نتیجۀ مطلوب هم رسید.

پس ازآن من به کابل رفته و دوباره شامل پولیتخنیک کابل شدم و به تحصیلاتم هم ادامه دادم. در بیست و نهم جوزای ۱۳۵۱ش در برخوردی که بین اخوانی ها و جریان دموکراتیک نوین در پوهنتون کابل صورت گرفت، سیدال سخندان، جان باخت و چند نفر زخمی شدند، که من هم زخمی و بی هوش شده در بین راه افتاده بودم و رفقائی، پیکر بی هوش مرا به یکی ازخانه ها در دهبوری، جوارلیلیۀ دخترانه، منتقل کرده بودند و دختران “شعله ئی” از لیلیه آمده و بر زخم هایم بنداژ و دوا زده بودند. سپس یکی از دوستان، مرا به خانۀ برادرش، که استاد پولی تخنیک بود، منتقل ساخته و مدتی همانجا زیرتداوی بودم تا صحتم را نسبتاً بازیافته و توانائی حرکت کردن پیدا نمودم. تمام این دوستانی که دراین جریان زخمی شدن مرا کمک کرده اند خوشبختانه زنده هستند و من ازآن ها سپاس گزارم. با همان بنداژ های سرم، رفقا عکسی از رفیق سیدال را به من داده و مرا به هرات فرستادند و طی چند روز به سازماندهی و رهبری محفل هرات، مظاهرۀ را برضد این عمل جنایتکارانۀ اخوانی ها به راه انداختیم که درپیشاپیش آن عکس سیدال سخندان حمل می شد. چنین حرکت اعتراضی گستردۀ علیه جنایت اخوانی ها، حتی درکابل هم صورت نگرفت.

همین برخورد با گروه اخوان المسلمین نیز یکی از مشاجرات درون جریان قرارگرفت و عدۀ، به ویژه داکتر رحیم محمودی، “س.ج.م” و رهبرانش، چون اکرم یاری و واصف باختری، را مسئول آن می دانست.  او به من و به عدۀ از رفقا در همان روزها گفت که من از این توطئه قبل از وقوع آن به همه بزرگان، بالاخص به اکرم یاری و واصف باختری خبر دادم؛ ولی آن ها از آن جلو نگرفتند. این مسایل همه بی پاسخ و لاینحل ماند، تا که جریان را متلاشی ساخت. ولی من تأکید می کنم که در پهلوی عوامل متعدد، یک عامل عمدۀ فروپاشی جریان، نبود یک سازمان مستحکم و اصولی سرتاسری در رأس آن برای سازماندهی و همآهنگی همگانی و کم توجهی تمام محافل متشکلۀ جریان به این نکتۀ اساسی است، که بعداً به این مسئله بیشتر خواهیم رسید.

شرح تمام جزئیات زندگی مبارزاتی پنجاه سالۀ من، که با “محفل هرات” آغاز و با جریان دموکراتیک نوین همراه و با “ساما” عجین شده است، و شامل کارهای تشکیلاتی از ایجاد محفل، تا تدارک ایجاد سازمان (ساما)، کار دموکراتیک یا شرکت در تظاهرات و اعتصابات و بسیج توده ئی، تدارک جبهه و جنگ آزادیبخش و شرکت مستقیم درجنگ مسلحانۀ ضد تجاوزی، کار برای وحدت و سازماندهی سرتاسری (جنبش وسازمان)، کار فرهنگی و پایه گذاری و گردانندگی جریده و نشرات، مانند سهم گیری در بنیادگذاری و گردانندگی جریدۀ “طلوع انقلاب”، احیاء و باز نشر جریدۀ “حوت خونین” و احیاء و مسئولیت دورۀ دوم نشریۀ “ندای آزادی” ارگان نشراتی سازمان آزادیبخش مردم افغانستان (ساما) و مقاله نویسی و سرودن شعر درهمۀ این نشرات و شبنامه نویسی، اعلامیه نویسی و… داستانی طولا (پنجاه سال انواع کار پر رنج و تلاش) و به قول معروف هفت من کاغذ می شود، که شب و روزها را باید به آن اختصاص داد؛ و هم اکنون نه من حوصلۀ بیانش را دارم و نه هم شما فرصت و حوصلۀ شنیدنش را. لذا امروز تا به همین جا به آن بسنده می کنیم و می گذاریمش به فرصتی دیگر. حال می پردازیم به بخش های دیگرسوال تان، یعنی تاریخچۀ مختصر مجموعۀ جنبش دموکراتیک نوین.

اما قبل ازآن باید متذکرشوم که دربیان مسایل جنبش دموکراتیک نوین، درکنار مسایل تاریخی، آن چه خودم نیز طی این تجربۀ حضوری و طولانی دیده وشنیده ام بیان می دارم، شاید مسایل مطروحۀ من به گوش کسانی نا آشنا بخورد، خوب احتمالاً آن ها در جریان این مسایل قرارنداشته اند، این به معنی آن نیست که چنین مسئلۀ وجود نداشته. هرگاه کسی قضیۀ را که من حضوراً درآن بوده ام انکارکند، مشکل خودش است، من که آن واقعیت را دیده ام و یا از شخصیت های موثر و ذیدخل شنیده ام، برایم بخشی از تاریخ است و بگو مگو ندارد.

یا احتمالاً قضیۀ مطروحه، پهلوهای دیگری هم داشته که من درآن داخل نبودم؛ آن را دیگرانی که درآن زاویه دخیل بوده اند، بیان کنند.  شاید من قضیۀ را از زاویۀ که خود می توانستم ببینم و بفهمم، مطرح کنم واین یک جانب قضیه باشد، دوست دیگری که جانب دیگری ازهمان  قضیه را دیده و به شکل دیگری بوده، آن را صادقانه مطرح کند. چنین مواردی نه تنها ناقض همدیگر نیستند، بلکه مکمل همدیگراند؛ لزومی ندارد که یکی دیگری را به دروغ گوئی و یا تحریف تاریخ متهم کنیم و یا بازهم دایه های مهربان تر از مادری پیدا شوند که آب را برای ماهی گیری شان خت کرده و روی اغراض وعقده ها، با استناد یکی، دیگری را بکوبند. درچنین حالتی برعلاوۀ این که وقت و انرژی عدۀ زیادی ضایع می شود، تاریخ واقعی جنبش دموکراتیک نوین نیز هیچ گاه درست نوشته نخواهد شد و دشمنان و … هرطور که بخواهند آن را تعبیر وتفسیر می کنند و گناهش به گردن … است.

با این مقدمه برگردیم به پاسخ قسمت دیگر سوال تان که تاریخ پیدایش جنبش است.

برای بیان تاریخ کامل هرجنبشی، نیاز به نهادی است که اعضای آن با باور وآگاهی  ایدئولوژیک، به آن جریان از زوایای مختلف سیاسی – تشکیلاتی  آشنا باشند و هم با پروسۀ پیدایش و عملکردش آگاهی داشته باشند؛ ویا این که گروه ها و دسته جات متشکلۀ آن جنبش، شرحی از تاریخچه و کارکرد شان را در دسترس آن نهاد بگذارند تا با تدوین همۀ آن ها، به ارائۀ تاریخ مستند آن جنبش توفیق حاصل آید. دراین چنین تاریخ نگاری همه آحاد جنبش، خود و تاریخ خود را درآن سند مدون می یابند و آن را می پذیرند.

وقتی نه آن آحاد اولیۀ جنبش از خود تاریخ نوشته شده ومدونی به جا گذاشته باشند و نه چنان نهاد مسئول وآگاهی وجود داشته باشد که با تحقیق مسئولانه و مدلل، به عمق مسایل راه یابد، ارائۀ تاریخ مورد قبول همه، کاربسیار دشواریست. این دشواری به ویژه زمانی دوبالا می گردد که بنیادگذاران و اعضای رهبری نهادهای اولیۀ جنبش، یا جان باخته باشند و یا مسیر بدل کرده باشند، و بدترازآن که از گذشتۀ خود پشیمان باشند وازآن بد بگویند. درچنین حالی وقایع یا ناگفته می مانند و یا برای توجیه تغییرمواضع جدید رهبران و اعضای “برگشته و پشیمان”، کتمان وتحریف می شوند، که درهردو صورت حاصل کار، تاریخ واقعی آن جنبش نیست.

همین جا می خواهم تأکید کنم:  کسانی که باور و آگاهی ایدئولوژیک به یک جریان نداشته باشند، ویا زمانی درتقابل آن بوده و یا هم اکنون رویاروی آن باشند، هرگز صلاحیت و حق نوشتن تاریخ آن جریان را ندارند. چه آن ها معیاری را که در ارزیابی افکار وعمل آن جریان به کار می برند، معیارسالم به حساب نمی آید. مثلاً یک آدم مذهبی وقتی یک جریان سیکولار را بخواهد معرفی کند، طبیعتاً چیز خوب و پسندیده درآن نمی بیند، ولی هرگاه یک انسان سیکولار آن را به ارزیابی بگیرد، می تواند با معیارهای منطبق با اصول وعملکرد آن جریان سیکولار، خوب وبد آن را تشخیص کند. به همین نحو یک مارکیسست – لنینیست وقتی به ایدئولوژی وعمل یک جریان نئولیبرال و یا بنیاد گرا برخورد کند، بدیهیست که قسمت اعظم آن را نمی پذیرد و نقد می کند، به همین ترتیب عکس آن. یا کسانی که دیروز ویا امروز در تقابل باآن جریان قرارداشته  و یا دارند، طبیعی است که برای توجیه این تقابل و اثبات “حقانیت” موضع شان، حتی “افواهات” دوست و دشمن را سند و حقایق بپندارند، تا گذشته و یا حال آن جریان را نامطلوب بنمایانند. از چنین مواضعی نمی توان تاریخ سالم یک جریان را به دست داد.

بیان تاریخ جنبش دموکراتیک نوین کشورما، علی رغم این که ضرورت تاریخ و کار بس بزرگی است، به همان نحو مشکلات بزرگی هم سد ومانع راهش است. به طورمثال وقتی شما به بیان کارکرد یکی از محافل چندگانۀ بنیادگذار جنبش دموکراتیک نوین بپردازید، اگر درپهلوی ذکر هزاران سجیه و نیکی به او، به یک اشتباهش، که واقعاً اتفاق افتاده، اشاره کردید، عدۀ دایۀ مهربان تر ازمادر، که هیچ ربطی به تاریخ آن محفل نداشتند، و اگر بعضی هم داشتند، درآن زمان درحد و سطحی نبودند که درهمه تصامیم وعملکرد های آن محفل داخل بوده باشند وازآن آگاه باشند، برای سود جوئی شان دفعتاً غوغا و جنجال برپا می کنند که وای! این ها می خواهند آن محفل را بکوبند و شخصیت هایش را نفی کنند و… چیزهائی که یا زادۀ نادانی است و یا آگاهانه وظیفه دارند که نگذارند واقعیت این جریان، اگر هم واقعیت نسبی است، برای نسل های بعدی روشن شود تا درآینده اشتباهات گذشته را تکرار نکنند و از دست آوردهای جریان دموکراتیک نوین، که کم هم نیست، بهره بگیرند.

عده ئی هم که شاید درگوشۀ از واقعیت داخل بوده اند ویا از نیمۀ آن خبردارند، همان گوشه ویا نیمۀ واقعیت را به جای کل واقعیت می گیرند وذکر آن را تاریخ تام وتمام می پندارند و به کسی حتی اجازۀ اکمال آن واقعیت را هم نمی دهند. به قول عامیانه از “الله بردی”،  “الله” را  به تنهائی می گویند و کسی را به “بردی” گفتن نمی گذارند. این جا است که  “الله” به تنهائی و یا “بردی” به تنهائی نمی تواند “الله بردی” باشد و نیمی از آن است که اگر تکمیل نشود هر یک از این نیمه، یا برخی از واقعیت هم، اصل واقعیت را دگرگونه وغیرقابل پذیرش می سازد.

برخی هم فهم امروز و یا آرزوهای شان را به جای فهم و واقعیت دیروزین می گذارند و “باید چنین بوده باشد” ها را به جای “آن چه بوده” می خواهند به زور جا بزنند؛ و هرگاه واقعیت انکار ناپذیر دیروز به مزاج و تئوری های امروزشان همسان نبود، آن را نادرست و حتی دروغ می پندارند و راوی صادق قضیه را زیر رگبار اتهام و توهین می گیرند. با این حال کار تدوین تاریخ واقعی جنبش، درحد امکانات موجود هم  صد برابردشوار می شود.

ض. نوابی: پس از نظر شما این تاریخ چگونه باید تدوین شود؟

آهنگر: پیشنهاد من این است که سایت شما و سایت های دیگری که به تاریخ جنبش چپ علاقه دارند، صفحه ئی به نام مثلاٌ “خاطرات واسناد جنبش چپ” و یا … بگشائید تا  تمام کسانی که ازآن جریان باقی مانده اند، و طبعاً به محافل مختلف تعلق داشتند، داشته های شان را از همان محفل، و درکل جریان، بدون مبالغه ویا کم گوئی و یا حُب و بُغض، درنهایت توان، مستند و صادقانه بنویسند و به همین صفحه و یا هرطور دیگری که می توانند، نشرکنند. هرگاه کسان دیگری نیز ازهمان محافل باقی مانده اند و می توانند این داشته ها را با ارسال چشمدید ها وخاطرات شان(هنوزکه فرصتی از زندگی باقی است) بدون فحش و ناسزا و اعتراض های بی مورد و یا با مورد، گفته های اولیه را اکمال نمایند؛ و بعد ازمیان همین راویان و نویسندگان با سابقۀ جریان دموکراتیک نوین که آگاهی ایدئولوژیک وتاریخی از جنبش دموکراتیک نوین دارند، گروپ ذیصلاحی برای تدوین و تحلیل این داشته ها انتخاب و موظف شود تا تاریخ نسبتاً مدونی از جنبش دموکراتیک نوین عرضه کنند. این هم پایان کار نیست؛ هرکس بازهم چیز مستند و تکمیلی داشت به آدرس همان گروپ بفرستد که آن را در جایش بگنجانند.

با کمبود بیان فلان واقعه، که شاید فراموش شده و یاهم شاید راوی ازآن خبر نداشته،  کسی را به کفر نگیرند، برعکس با بیان نگفته ها، آن را تکمیل بسازند. در این صورت حق هیچ کس و یا گروهی تلف نمی شود و نیازی هم به غوغا و هیاهو علیه همدیگرنیست. درغیرآن، این تاریخ، که برگ های زیادی از آن به خون رنگین است وهزاران قربانی از بهترین فرزندان خبره و پاکباز این سرزمین، متعلق به همۀ محافل جریان، درخود دارد، به دست فراموشی سپرده شده و سرانجام مغشوش و تحریف می گردد و ارتجاع و امپریالیسم ازآن چیز منفوری به بی خبران ترسیم می کنند، که مسئولیت آن به دوش پیش کسوتان و سالخوردگان باقی ماندۀ وفادار به آن جنبش و گاهی هم بردوش کسانی است که با سنگ اندازی نمی گذارند حد اقل این کار هم انجام شود.

با این حال ما درحد ظرفیت یک مصاحبه، عرایضی در این مورد تقدیم خوانندگان محترم تان می کنیم، کم ما و کرم شما:

جنبش دموکراتیک نوین محصول شرایط اقتصادی – سیاسی و عوامل ویژۀ تاریخی ملی وبین المللی است که قبل و درجریان سال های پیدایش آن درجامعۀ ما وجهان حاکمیت داشتند. من در رابطه به عوامل تاریخی که منجر به ایجاد جریان های مختلف، منجمله تراژیدی موجود جامعۀ ما شده در آثار دیگری نوشته بودم که اینک قسمتی ازآن پس منظر را مختصراً بازگو می کنم:

پس منظر تاریخی جنبش

در جست و جوی این عوامل ناگزیریم قدری واپس نگری کنیم تا از دریافت پس منظر تاریخی به ریشه های عوامل تراژیدی موجود هم برسیم. درکاوش پس منظر تاریخی متاسفانه در قعر عقبماندگی های اقتصادی – اجتماعی فرو می رویم و طی بیش از دو قرن فقط به خانه جنگی ها، تجاوز اجنبی و حاکمیت عقبمانده ترین طبقات و لایه های اجتماعی درجامعه مواجه می شویم. در چنین شرایطی، هرگاه نطفه ای از تجدد و ترقی خواهی هم تبارز کرده، با سرکوب خونین حاکمیت های عقبگرای فئودالی – قبیله ای وابسته به اجنبی مواجه شده و جامعه کماکان سیر قهقرائی داشته است.

شاد روانان عبدالحی حبیبی و میرغلام محمد غبار، اولین قدم ها را در راه اصلاحات از نیمۀ دوم قرن نوزدهم می بینند که تحت تاثیر جنبش های اصلاحی ترکیه و ایران به وجود آمده بود. درحالی که در ترکیه و ایران این جنبش های اصلاح طلبانه همپای تکامل جامعه، تاحدی سیرطبیعی خود را پیموده و از بطن ترکیه، ابتدا مشروطیت (۱۹۰۸م) توسط سلطان حمید دوم و بعد ازآن جمهوریت و سکولاریسم “اتاترک” سر برمی آورد که بر ترکتازی فئودالیزم و روحانیت وابسته به آن لجام می زند و ترکیه تاحدی از پیشرفت و تکامل برخوردار می شود.

درایران نیز در سال ۱۹۰۷م توسط مظفرالدین قاجار، مشروطیت، و درتداوم آن جنبش های ملی تنباکو و نفت از بطن آن سر می کشد و نیروهای مختلف سیاسی وارد میدان می شوند که علیرغم مداخلۀ امپریالیست ها و وابستگان شان تا حدی به صف بندی واضح نیروهای اجتماعی و حرکت به پیش منجر می شود.

ولی درکشورما همان جنبش، به وسیلۀ دربارعقب مانده (نمایندۀ سیاسی طبقات حاکم ارتجاعی) و نفوذ استعمارگران انگلیسی درآن دربار، سرکوب می شود. در تداوم آن خانه جنگی های ملوک و امرای فئودال، طی سال ها مانع رشد تولید پیشرفته تر و مناسبات تولیدی متکامل و بالاثر مانع تکامل طبیعی جامعه شده و درساحات سیاسی – اداری نیز به جای سازندگی، ویرانگری صورت می گیرد. اگر در زمان امیر شیرعلی خان، به قول آقای غبار، با “پیدایش جنین سرمایه داری”، صنعت اسلحه سازی و تجارت سر بر آورده و به تبع آن در ساحات اداری و سیاسی نیز تشکیلات کابینه و ادارۀ نسبی و افکار روشنفکرانه ای تبارز کرده بود، با حاکمیت امیرعبدالرحمن خان بر روی همه خط بطلان کشیده شده و شخص امیر، هم صدراعظم، هم وزیر و هم همه کارۀ مُلک شد و استبداد مطلق را درتمام شئون زندگی حاکم ساخت. در چنین حالتی است که افغانستان از کاروان تمدن به فرسنگ ها عقب افتاد و دست تجاوزگر استعمارگران، که حتی پادشاه را جیره خوار ساخته بود، عقبماندگی را تشدید نمود.

آری دوستان! فئودالیزم، امیران و حاکمان متعلقه اش، به عنوان عامل داخلی، و استعمارکهن، و درتکاملش امپریالیسم جهانی، به مثابه عوامل بیرونی، عوامل عقبماندگی های تباه کن جامعۀ ما هستند که ما را به این روزگار تلخ و تاریک انداخته اند. این روند، سرتاپای تاریخ ما را فرا گرفته است و هر حرکت تکاملی و یا جنبش پیشرونده ای هم که دراین مملکت سربلند کرده، به دست نیروهای وابسته به فئودالیسم وعوامل نفوذی امپریالیسم سرکوب شده اند. در زمانی که در جاهای دیگردنیا سرمایه داری شگوفان می شد وهمپای رشد تولید، نظام های دموکراتیک مشروطه و جمهوری را یکی پی دیگری عرضه می کرد و جابجائی طبقات در حاکمیت ها به وجود می آمد. درافغانستان سلطنت های مستبد فئودالی، مشروطه خواهان اول، به رهبری مولوی سرور واصف، را به توپ بستند. در زمان امیر حبیب اله خان، نوجوانی را که خواب دیده بود با لباسی فاخر براسپی سواراست و همصنفان او به شوخی گفته بودند تو پادشاه می شوی، درباریان شاه او را در بین دربار سنگسار کردند.

با چنین عقبمانده گی های اقتصادی – اجتماعی و تاریخی یقیناً جامعۀ ما نمی توانست نهادهای منظم سیاسی مربوط طبقات پیشرو را برای تنویر افکارعامه و رهگشائی مسیر تکامل جامعه داشته باشد. لذا سنت مبارزات سیاسی ما، مانند سایر همسایگان ما، زیاد درخشان نیست. هند، ایران و ترکیه همپای تکامل بورژوازی، نهادهای سیاسی، مانند احزاب مختلف با موضعگیری طبقاتی مشخص داشتند و هرکدام، از کارکردهای مبارزاتی شان، آرشیفی از اسناد در دست دارند که رهروان و ادامه دهندگان بعدی می توانند منظم در تداوم آن و درتکامل آن گام بردارند. ولی حاکمیت های مطلق العنان فئودالی – قبیله ای وابسته به استعمار در کشورما، به هیچ کس و یا طبقۀ اجازۀ سربلند کردن نمی دادند، چه رسد به ایجاد تشکل وآن هم با سند و مدرک.

روشنفکران خرده بورژوا و یا دارای افکار بورژوائی هم که خواهان رفورم بودند، یا از دربار بلند شده( اکثراً غلام بچگان) و به اصلاح دربار و تعویض امیر مشغول بودند، ویا عمدتاً در داخل شهرکابل محدود بودند وبه قول آقای “غبار” پایۀ توده ای نداشتند.

به طورمثال ما به عنوان تشکل، “جمعیت سری ملی” را می بینیم که در سال ۱۹۰۹ م عمدتاً از عدۀ از منسوبین لیسۀ حبیبیه و بخشی از درباریان و محدودی روشنفکران شهر کابل(عمدتاً خورده بورژوازی شهری) تشکیل شد. این جمعیت با نفوذ جاسوس در درونش، وبه جرم این که یکی از اعضایش، سردار حبیب اله خان طرزی، گفته بود “امیر حبیب الله، نه، رئیس حبیب الله”، تار و مار شد وعده ای از رهبران آن کشته شده و جمع زیادی زندانی شدند.  پس ازآن، از حلقات کوچک و مبارزات انفرادی در تاریخ یاد شده، مثلاً از عملکردهائی تا سرحد ترور شاه، توسط عبدالرحمن خان لودی درسال ۱۹۱۸م، نام برده اند.

پس از سرکوب و کشتار روشنفکران درکابل، به قول مورخین، جوانه های تشکلاتی را که منشای خورده بورژوازی داشتند، در ولایات و درخارج کشور می توان دید؛ از آن جمله است “سازمان رادیکال های چپ افغان” درهرات که کارهای آموزشی و روشنفکرانه، پخش درسنامه ها و کار درمیان نظامیان را ازعملکردهای آن به حساب می آوردند. هکذا از “کمیتۀ مرکزی انقلابیان جوان” تحت رهبری حاجی محمد یعقوب که درسال ۱۹۲۰م در بخارا ایجاد گردید؛ و از سازمان سیاسی دیگری به نام  “کمیته مرکزی انقلابی افغانی” تحت ریاست محمد غفار که درهمان سال در ترمذ(منطقۀ درمرز افغانستان وازبکستان) ایجاد شده و ۵۵ عضو داشت، نام گرفته شده است.

آن چنان که مشهود است هیچ کدام ازاین تشکلات، علیرغم دلاوری ها و خودگذری های شان، نتوانستند در جامعۀ بسته و زیر سیطرۀ استبداد فئودالی – قبیله ای وابسته به بیگانه، منشای اثر چشمگیری در جهت تکامل کشورشوند و جامعه کماکان درچنگال فئودالیسم  و استعمار (بعداًامپریالیسم) باقی ماند. با این حال فشار شرایط اقتصادی و اجتماعی و جنبش های کشورهای همجوار یا به قول عبدالحی حبیبی: مبارزات آزادیخواهانۀ ضد انگلیسی  در شرق کشور، مبارزات کارگران روس تحت رهبری بلشویک ها درشمال و پیروزی جنبش مشروطیت درغرب کشور، “ازعوامل محرکۀ عدم خاموشی شعلۀ مشروطه خواهی درافغانستان بود… که منجر به مشروطه خواهی دوم شد”. مشروطۀ دوم را محمود طرزی(تحت تأثیر افکار بورژوازی) رهبری می کرد. حبیبی می گوید: “مشروطیت دوم از جهت تشکیلاتی و کمی، یک حزب متشکل شامل و حاوی بر اکثرمردم مملکت  نبود”. (حبیبی عبد الحی، جنبش مشروطیت در افغانستان ص ۱۷۲)

مشروطیت دوم با آن که گام های بلندی برداشت و استقلال افغانستان را به قدرت شمشیر مردم به دست آورد و درزمینۀ داخلی در دربارسلطنت امان اله خان به رفورم های روبنائی با تفکر بورژوازی، بدون در نظرداشت  زمینه های تطبیقی آن در جامعه، اقدام کرد. بااین حال بازهم ارتجاع فئودالی، با تبانی به استعمارگران خارجی، به شدت علیه آن اقدام نمودند و با استفاده از سلاح دین، آن را تکفیر و تلعین کردند و جامعه را واپس به قهقرا کشاندند. از آن به بعد نیز با به قدرت نشاندن حبیب الله معروف به بچۀ سقاء و سپس نادرخان، نه تنها دست آوردهای مبارزات گذشته برباد رفت، بلکه استقلال کشور هم به معرض معامله قرارگرفت و افغانستان دوباره در دائرۀ وابستگی امپریالیسم انگلیس افتاد.

استبداد فئودالی – مذهبی، با سرکوب وحشیانه و نابودی مبارزین ملی، گسست عمیقی را در روند تکامل مبارزاتی ایجاد کرد وتکامل اقتصادی – اجتماعی جامعه نیز از سرعت باز داشته شد و به جای رشد طبیعی اش در جهت تکامل سرمایه داری، درچمبرۀ ناقص نفوذ سرمایۀ خارجی استعماری افتاد. به جای ایجاد و رشد بورژوازی ملی، تاجران دلال واسطه از آن سربلند کردند. این سیر انحرافی، جامعه را به یک جامعۀ نیمه فئودالی- نیمه مستعمره تغییر شکل داد. “شرکت سهام افغان” ، “شرکت اصلاح” و امثال آن، به کمک نادرخان و درپیوند با استعمار، کلیۀ امور تجارت را درانحصار تاجران دلال گذاشتند و از رشد تاجرملی جلوگیری کردند. نظام، که در زیر سیطرۀ ارباب زمین و تاجران دلال وابسته به امپریالیسم قرار داشت، با تحمیل یک دکتاتوری سیاه، از رشد و تبارز هرگونه فکر و اندیشۀ پیشتاز تکاملی جلوگرفت واین اختناق که به دست برادران نادرخان تا سال های ۱۳۳۰ ش در سلطنت ظاهرخان دوام کرد، یک گسست تکاملی را در همه عرصه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی به بار آورد. جامعۀ ما را به فرسنگ ها از کاروان شتابگیر تکامل جهان عقب زد.

کاری را که مبارزان سال های ۱۳۳۰ ش از موضع طبقات متوسط آغاز کردند، می بایست در ادامۀ کار مشروطه خواهان ناشاد وناکام قبلی می بود. چه، وظایف مبارزاتی انجام نشده مانده بود وآن ها نتوانستند از روی واقعیات  تلخ حاکم برجامعه بجهند. این جااست که حتی در مرام نامۀ چپ ترین حزب آن زمان، یعنی “حزب خلق”(نمایندۀ خورده بورژوازی شهری) به رهبری دکتور محمودی(با آن که شخص محمودی فقید دارای افکار مترقی بود)، نیز از وفاداری به مشروطیت شاهی اسلامی یادشده است.

درحالی که جهان درسال های دهۀ پنجاه میلادی، بعد از شکست بخشی از سیستم سرمایه درقالب فاشیسم، به سرعت به سوی نظام های پیشرفته تر مردمی در حرکت بود و درقسمت های زیادی از شرق وغرب، جمهوری های توده ای و خلقی شکل می گرفت. ولی چه می توان گفت، وضع جامعۀ ما چنین بوده. آن چنان که هم اکنون نیز تفاوت قرن ها بین خواست ها و واقعیت حاکم درجامعۀ ما و قسمت هائی از جهان وجود دارد. ما هنوز در غم  قطع جنگ اشغالگرانه و نیابتی درکشور خود، تأمین امنیت، سیرکردن شکم مردم خود و نبود سرپناه رنج می بریم، وباید تأمین آن را در دستور کار خود قرار دهیم. درحالی که “جهانی شدن سرمایه” ساز دیگری را می نوازد، اشغال وغارت می کند و… ونمی شود این دو را یکی دانست. افسوس که مقلدان دنباله رو، از تاریخ، و حتی از واقعیات موجود هم درس نمی گیرند.

با این حال مبارزان سال های دهۀ ۳۰ ش نیز، علیرغم تعهد به شاهی مشروطۀ اسلامی، دفاع ازتمامیت ارضی و استقلال وطن، تأمین اصول دموکراسی، تأمین عدالت اجتماعی و تقویۀ وحدت ملی را در صدر برنامه های شان قراردادند. و اما که علی رغم پیشرفت وتکامل جهانی، منجمله کشورهای همسایه به سطوح بالاتر دست آوردها، خواسته ها و نیازها؛ درکشورما همین برنامه ها و طراحان شان نیز ازطرف حاکمیت نیمه فئودالی – نیمه مستعمرۀ مستبد و خود کامۀ سلطنتی تحمل نشدند و سخت ترین سرکوب وشکنجه بر آن ها تحمیل شد، سر رشتۀ مبارزات شان قطع گردید ویک ونیم دهۀ دیگر نیز رکود، درجازدگی و اختناق حاکم شد. دراین فاصله نیز جهان به سرعت به جلو می رفت و ما، درهمه عرصه ها عقب نگهداشته شدیم. با وجود این عقبماندگی، بنا برضرورت جامعه، با رشد کارگاه های مانوفاکتوری، نطفه های کار و کارگر پیشه وری به وجود آمد و هکذا بورژوازی کمپرادور برای تأمین منافعش به ایجاد کارخانه های مونتاژ مبادرت ورزید و این خود باعث ایجاد و رشد طبقۀ کارگر صنعتی درکشور می شد.  مبارزین سال های ۴۰ ش که مصادف دهۀ ۶۰ م می شود، با خاستگاه خورده بورژوازی و با اثراتی از افکار کارگری از عمق این شرایط و اختناق نظام، ولی در دوران فوران جنبش های مترقی در جهان، سربلند کردند و چشم و گوش شان به تبارز و آوای آن جنبش ها نسبتاً آشنا شده بود. آن ها باید ضمن تاکید برخواسته های انجام نشدۀ پیشین، با برنامۀ پیشتازتر به میدان می آمدند.

از سوی دیگر بورژوازی دلال، به نمایندگی اربابان خارجی اش، با حضور سیاسی خود، گام اول را برای به انحراف کشیدن مبارزات مردم، که جلوگیری ازآن دیگر ممکن نبود، برداشت و با تکیه بر طبقات ارتجاعی، از نخبگان فئودال و قدرت طلبان بورژوازی وابسته، و اقشاری از خورده بورژوازی شهری، “حزب دموکراتیک خلق افغانستان” را به حمایت دربار و به کمک سوسیال امپریالیسم شوروی، به رهبری تره کی و ببرک بنیاد گذاشت. این حزب که با پایگاه طبقاتی کمپرادور- فئودلی، در واقع به حیث ستون پنجم شوروی و جاده صاف کن سوسیال کلونیالیسم در کشورما بنیاد گذاشته شد، با ترکیب شعارها ومسایل مختلفی، معجون مرکبی را به نام برنامۀ حزبی ارائه کرد که می توان از آن یک سوسیالیسم کمپرادورفئودالی – خورده بورژوائی را استخراج نمود. برخلاف ادعاهای معمول در جنبش چپ کشورما، به برداشت ما “حزب دموکراتیک خلق افغانستان” هرگز یک حزب رویزیونیستی نبوده، بلکه ستون پنجمی برای سوسیال کلونیالیسم بوده است. محفل ما  درسال ۱۳۵۱ش، یعنی چهل و شش سال قبل از امروز این برداشت مان را در اثری با عنوان “رویزیونیسم است یا سوسیال کلونیالیسم” (به قلم زنده یاد نعیم “ازهر”)، بیان نموده و منتشر ساخت. درآن اثر مطرح کردیم که رویزیونیسم یا اپورتونیسم راست روندیست بوژوائی در درون جنبش کارگری که با تجدید نظر به اصول  مارکسیسم و زدودن عناصر انقلابی آن، به انحراف راست و آشتی طبقاتی می رود؛ درحالی که “حزب دموکراتیک خلق” هیچ پیوندی به جنبش کارگری نداشته و هیچ گاهی مارکسیست یا لنینیست نبوده است که با تجدید نظر به مارکسیسم و یا لنینیسم خود، به راست انحراف کرده و رویزیونیست شده باشد. این حزب جاسوس پرور، با پایۀ طبقاتی کمپرادور- فئودلی اش عامل دست سوسیال امپریالیسم و ارتجاع برای تأمین منافع طبقات حاکم و انحراف گرایش چپ خورده بورژوازی جامعۀ ما است، که درآن وقت ممکن بود به جنبش انقلابی بپیوندد. حزب دموکراتیک خلق که هم از آخور دربار تغذیه می کرد وهم شعارسوسیالیسم می داد، با حرکات بوالعجبانۀ بازاری اش توانست عده ای را به نیرنگ های مختلف و دادن شعارهای فریبنده، دنبالش بکشد و ذهنیت مردم را در تشخیص راه مبارزه و شناخت مبارزان صادق مغشوش بسازد.

مردم و نیروهای مردمی که پس از آن سرکوب های وحشیانه، هنوز فرصت جمع وجورکردن افکار وصفوف خود را نیافته بودند، با به میدان آمدن این حزب( زمستان سال ۱۳۴۳ش) در برابر یک عمل انجام شده قرارگرفتند.

با آنکه به قول جزوۀ “انقلاب سرخ یا اکونومیزم بورژوازی” (منسوب به س.ج.م)، “جنبش مارکسیستی – لنینیستی در افغانستان از یک سابقۀ نسبتاً طولانی برخوردار نیست؛… سال های اول دهۀ ۱۳۴۰ش را می توان به عنوان آغاز نطفه بندی های اولیۀ جنبش مارکسیستی – لنینیستی دراین جا محسوب داشت” (صفحۀ ۱ همان جزوه)؛ در همین “آغاز نطفه بندی های اولیۀ جنبش مارکسیستی – لنینیستی” و هنوز ناپخته، محافل روشنفکریی شکل گرفتند که بعداً با ایجاد جریانی، به نام “جریان دموکراتیک نوین” مسما شدند. همین محافل، با خاستگاه خورده بورژوازی، با تشخیص ضرورت زمان و با محاسبۀ این که وقت را از دست ندهند و به مشاکل تلنبار شدۀ جامعه توسط نظام حاکم نه بگویند، با شتاب و بدون تدوین برنامۀ منظم، به تداوم مبارزات گذشته و پیوند آن به زمان خود، و طرح یک کارمنسجم و تشکیلاتی، به خیابان ها ریختند وبرعلیه همۀ نابسامانی ها، منجمله رویزیونیسم  حزب دموکراتیک خلق، شعار قهرآمیز دادند.

“سازمان جوانان مترقی” عمده ترین بخش طراح این شعارها و تظاهرات است که بنا به قول رهبرانش به مثابه اولین سازمان چپ مارکسیست – لنینیست، در میزان ۱۳۴۴ش، درتعاقب اعلام وجود “حزب دموکراتیک خلق افغانستان”، و بازهم به قول جزوۀ انقلاب سرخ… “درفقدان یک جریان مبارزۀ سیاسی ایدئولوژیکی پیگیر” درونی، هسته گذاری شد و به قول تعدادی از رهبران همان زمان، پاسخی بود به “ریویزیونیزم”. به زبانی دیگر، تشکل “س. ج. م” عکس العملی بود، به قول خود شان با “معیارهای نادقیق سیاسی – تئوریک”، به اعلام وجود “حزب دموکراتیک خلق افغانستان”.

البته آن چنان که در فوق نیز متذکر شدم “س. ج. م” دراین مقطع تنها نبود، محافل دیگر روشنفکری نیز از خاستگاه خورده بورژوازی، که خود را مارکسیست – لنینیست –  پیرو اندیشۀ مائوتسه دون می خواندند،  در سال های ۴۰ش شکل گرفته بودند که می توان از محفل انجینرعثمان، محفل “رستاخیز” یا “محفل هرات” و محفل “شاهپور” نام گرفت که به همین شیوۀ کار، مشترکاً “جریان شعلۀ جاوید” را به وجود آوردند.  نشریۀ آن جریان، خود را “ناشر اندیشه های دموکراتیک نوین” معرفی کرد؛ ازاین جهت  آن را “جریان دموکراتیک نوین” هم می گفتند.

طبیعی است که با این ساختار و معیارهای نا دقیق محافل، و بزرگترین آن ها “س.ج.م”، نمی شد جنبشی به آن عظمت را درست رهبری و سازماندهی کرد. آن ها نتوانستند بین خود وحدتی را که پایدار واصولی باشد و به یک سازمان سراسری و رهبری واحد برسد، به وجود آورند؛ در ازای آن با درد  و اندوه به بیشتر از آحاد متشکلۀ خود متلاشی شدند، وگروه “انقلابی خلق های افغانستان” نیز از درون “س.ج. م” برآمد.

سال ها بعد در جزوۀ “انقلاب سرخ…” می خوانیم: “به نظر ما علت و ریشۀ اصلی سستی وحدت های انجام شدۀ “سازمان جوانان مترقی” و جریان “شعلۀ جاوید” را در نادقیق بودن معیارهای سیاسی – تئوریک این وحدت ها و درفقدان یک جریان مبارزۀ سیاسی – ایدئولوژیکی پیگیر در درون آن ها باید جست وجو کرد”. (همان جزوه، ص ۱۰)

و باز همانجا می خوانیم که: “به هیچ وجه این واقعیت ها را که هم برخی از وحدت ها و عناصر تشکیل دهندۀ “شعلۀ جاوید” وهم  برخی از جدائی های بعد ازآن به علت و انگیزه های شخصی و گروهی صورت گرفته اند انکار نمی نماییم”. (انقلاب سرخ…ص۱۰)

واقعاً همین طور است، و با چنین  ساختاری، “س. ج. م” به عنوان حلقۀ عمدۀ جریان، که محوراصلی مبارزاتی اش را رویاروئی و مبارزه با ریویزیونیزم، و در واقع “حزب دموکراتیک خلق”، قرار داده بود؛ و به قول خودش، با “معیارهای نادقیق سیاسی – تئوریک” متشکل شده بود، طرح استراتیژی و تاکتیک مبارزاتی، برنامۀ تدوین شدۀ کارعملی و اشکال تشکیلاتی پیش بینی شده نداشت و درحد فهم و توان آن روزی اش، نمی توانست داشته باشد. این که مبارزه با چه اسالیبی پیش برده شود، و این که تضاد عمدۀ جامعه چیست و به عنوان وظیفۀ اصلی، آن تضاد چگونه حل خواهد شد و اشکال و ابزار مبارزاتی و تشکیلاتی چسان باشد، به طور کتبی و مدون و سازمانی مشخص نبود و هیچگونه برنامۀ مدونی ارائه نداد. در سند مختصر مصوب جلسۀ همگانی شان (ونه کنگرۀ سازمان)، که من آن را زمانی که درزندان دهمزنگ زندانی بودم خوانده ام، تا آنجا که حافظه ام یاری می دهد، به چنین چیزهائی برخورد نشده است. به همین دلیل هم بود که با توجه کمتر به امور تشکیلاتی  و سرتاسری ساختن تشکیلات، و کارآموزشی درسطح کل جریان، جلب و جذب منظم صفوف، کار درست و اصولی بین طبقات و گروه های اجتماعی، به ویژه کارگران، و موارد دیگر مبارزه، هم وغم رهبری(تمام محافل) درجهت رقابت با “رویزویونیسم”، یعنی “حزب دموکراتیک خلق”، در تظاهرات خیابانی به کار می رفت.

جریان “شعلۀ جاوید” گسترده ترین مظاهرات را در ولایات مختلف، به ویژه در کابل و هرات، راه انداخت، و دراین ساحۀ کاری، اعضا و کادرهای زیادی در ولایات مختلف زندانی و شکنجه شدند. مردم به حق، مبارزان این مقطع را “مظاهره چیان” نام گذاشته بودند.

عکس های زیرین ازجمله کمیاب ترین عکس هائی است که ازآن سالها  باقی مانده است.

مظاهرات دهۀ چهل شمسی جریان دموکراتیک نوین(شعلۀ جاوید) درپارک زرنگار کابل را گواهی می دهد. این دوقطعه عکس تاریخی و ارزشمند را، که درفیسبوک نیز نشر شده، دوستانم به من ارسال نموده اند، و ازآن ها ممنونم.

 

باید متذکرشوم که ما کارهای خورد و ریزی در ساحات دیگر نیز در هرولایتی که حضورداشتیم، بی شک انجام داده ایم، که می توان از آن ها نام برد، ولی در ارزیابی عمومی عملکرد جریان، آن کارها به تناسب کارهای مظاهراتی ما، تبارز و اثر زیادی نداشته و ناچیز بوده است.

نشریۀ “شعلۀ جاوید” و هیئت تحریریه اش نیز انسجام سازمانی نداشت. زنده یاد داکتر رحیم محمودی، صاحب امتیاز و مدیرمسئول جریدۀ “شعلۀجاوید” نه تنها عضو “س.ج.م” نبود، که از موجودیتش هم خبرنداشت؛ مقالات منتشره درنشریۀ “شعلۀ جاوید” هم – که در سطح نشرات آن زمان کلاً از مقام نسبتاً بلند تئوریک برخورداراست، و به تحلیل ها و مسایلی برخورد نسبی و گاهی نادرست دارد، به هیچ صورت اسناد سازمانی نیستند. چنان که درهمان جزوۀ “انقلاب سرخ …”، از اخیر صفحۀ ۱۷  می نویسد که: “و اما درمورد برخورد به بورژوازی متوسط (ملی) درهمان دورۀ انتشار “شعلۀ جاوید”  به وجود  دونقطۀ نظر کاملاً متفاوت برمی خوریم. ازیک سو برداشت درست ازموقعیت و نقش بورژوازی ملی درجوامع نیمه مستعمره – نیمه فئودالی است که از جمله درمقالۀ “دولت دموکراسی ملی یا شکل…” شمارۀ ۴ چنین بیان شده است “باید دانست که درشرایط امروزی…”.

جزوه می افزاید: “در سوی دیگر، درک کاملاً نادرستی ازمناسبات میان طبقات مختلف تشکیل دهندۀ جبهۀ واحد بخصوص ازمناسبات وحدت و مبارزه میان پرولتاریا و بورژوازی متوسط قرار دارد که از جمله درمقالۀ “بازهم نقض وحدت…” درشمارۀ ۱۱ جریدۀ “شعلۀ جاوید” منعکس گردیده است”، “اشتباهات تئوریک – سیاسی موجود… چنان آشکاراست که نیازی به توضیح ندارد”. (همانجا، ص۱۸)

اما جزوۀ مذکور این طرح و اشتباه “آشکار” را فقط در وجود نویسندۀ آن انتقاد می کند، نه این که “س. ج . م” آن مقاله را از خود بداند، و واقعیت هم همین است. طبیعی است که اگر “شعلۀ جاوید” ارگان سازمانی می بود، چنین “دوسوئی” و تناقضی “آشکار” درآن نشر نمی شد.  حال دیگر همه می دانیم که  اکثریت نویسندگان و گردانندگان موثر “شعلۀ جاوید”، مانند داکتر رحیم محمودی (صاحب امتیاز و مدیر مسئول آن)، انجنیرعثمان، مضطرب باختری و شاهپور نه تنها عضو “س. ج. م” نبودند، که حتی موجودیت آن سازمان هم از این رفقا مخفی نگهداشته شده بود. اما تقریباً تمام اعضای رهبری “س.ج.م”، در تظاهرات و در سخنرانی ها بیرون داده شدند، ولی نام سازمان و برنامۀ آن که باید هردو، برای آگاهی وانتخاب راه، پخش و تبلیغ می شدند، مخفی نگهداشته شد.

یکی دوسال بعد رفقای زیادی از این سبک کار جریان انتقاد می کردند، ولی مرجع مسئول پاسخده وجود نداشت و کار کماکان به همان روال بود. من هم درهمان زمان، در سال ۱۳۵۰ش یعنی چهل و هفت سال قبل از امروز که همراه عدۀ از رهبران جریان در قلعۀ کرنیل زندان دهمزنگ کابل زندانی بودم، طی نوشتۀ با عنوان “چه باید بود؟” که حدود شصت صفحه می شد و درحلقات رفقای زندانی خوانده شد و به مرکز “س. ج . م” و محافل دیگر نیز رسید، انتقاداتم را مطرح کردم و جریان را (که محفل ما و طبعاً خودم نیز شاملش بودیم) در مجموع یک جریان خورده بورژوائی خواندم که هرگاه برنامه وشیوۀ کارش را برمبنای مارکسیسم – لنینیسم – اندیشۀ مائوتسه دون اصلاح نکند، به تجزیه خواهد رفت. این اثر را داکتر صاحب هادی محمودی در زندان خواند و درذیل آن تأئیدیۀ به این عبارت نوشت: ” از آنچه به مروارید نثرآمده آموختم این است که ما با این شیوۀ کار خود درساحۀ تشکیلاتی به سکتاریسم، درساحۀ ادبی به شوماتیسم و درساحۀ فکری به ایده آلیسم درغلتیده ایم که باید دراصلاح آن بکوشیم”. رفقای دیگری مثل دکتورسید کاظم دادگر، سید بشیر بهمن و… هم آن را خوانده و تأئید کردند. سپس آن را به استاد واصف باختری که پایواز و رابط تشکیلاتی داکترهادی و داکتردادگر بود، دادند که به سازمان شان برساند. زنده یاد اکرم یاری نیز آن را خوانده و توسط استاد واصف باختری برایم پیغام داد که اثری آموزنده است و آن را تأئید می کند و درحلقات، به عنوان یک اثر آموزشی ارسال خواهند کرد.  ولی درعمل همۀ ما همان راه انتخاب شدۀ خورده بورژوامآبانۀ خود را رفتیم و نتیجه هم به تجزیۀ جریان منجرشد.

اینک که چهل سال واندی از آن زمان می گذرد چشمم به اثری از داکترصاحب هادی “محمودی” افتاد که درمورد آن نوشتۀ من  چیزهائی نوشته اند:

داکتر صاحب هادی محمودی در اثر ۸۰۸ صفحه ای اش که به قلم خودش موجود است و تا هنوز تایپ و چاپ نشده است، در صفحۀ ۴۳۲ آن دستنویس(درنقلی که اخیراً تایپ شده درصفحۀ ۱۸۲)، دربارۀ نوشتۀ “چه باید بود؟” که به قلم ش. آهنگر در قلعۀ کرنیل زندان دهمزنگ کابل نوشته شده بود چنین می نگارد:

“… پیش از آن که اعتراض من و یک رفیق مسئول دیگر درکانگرۀ دوم سازمان روی کاغذ آشنا شود، همان جوان با نیرو وشور انقلابی انتقادهای وارد و اصولی خود را روی کاغذ آورد و به چند عضو سازمان که اسیر بودند داد. از مطالعۀ آن خوش شدم که عضو جوان واقعاً خون تازه شعور انقلابی را دربدن سازمان جریان می دهد. فقط دراصلاح یک یا دوکلمه برآمدم که نویسنده آن را پذیرفت. همه ما درپای آن اعتراضات امضا کردیم و در روز پایوازی تسلیم پایواز سیاسی نمودیم.

“می دانید که برخورد رهبران با این اعتراضات چه بود؟ این که متن اعتراضات وارداست، اما چرا به یک عضو جوان تازه وارد به سازمان موقع داده شده که به “نخبگان” انگشت انتقاد بگذارد! وا عجبا!

“اصول سنترالیسم دموکراتیک فراموش می شود و حق دموکراتیک این عضو بدین سبب مورد سوال قرار می گیرد که جوان است و نباید به “بزرگان” انتقاد کند!

“به پایواز سیاسی خاطر نشان ساختم: بجای این که خوش شوید و این عضو جوان را که درک منطقی اش را به نمایش گذاشته ترغیب و تشویق انقلابی کنید، و درعمل از دموکراسی داخل تشکیلات به پیشانی باز بدرقه کنید، با روابط بوروکراتیک و همان رابطۀ “خوردی” و “بزرگی” عنعنۀ فئودالی – خورده بورژوازی را در سازمان جوانان مترقی باب می سازید.” (پایان نقل قول).

از این که در نوشتۀ داکترصاحب مرا چرا “عضو” تازه وارد می گویند، خودم نمی دانم، چون من پس از دعوت به عضویت، سوالاتی را مطرح کردم و پاسخ به آن ها را شرط عضویت قرار دادم، که هرگز پاسخی دریافت نشد. من هیچگاهی به اسناد، گزارشات  و امور سازمانی، درحد حق یک عضو، دسترسی نیافتم، در حلقۀ آن ننشستم وحق العضویت، که لازمۀ سازمانی بودن است نپرداختم. پس چگونه مرا عضو می خوانند؟ نمی دانم. با این حال من از این که در درون سازمان جوانان مترقی در برخورد به این اثر چه گذشته است، هیچ چیز نمی دانستم. بار اول است که درنوشتۀ داکتر صاحب از نحوۀ برخورد رهبران مطلع می شوم.

برگردیم به ادامۀ مطلب: در گسترۀ جریان دموکراتیک نوین، محفل زنده یاد “غبار” ومحفل زنده یاد مجید “کلکانی” نیز شامل بودند، ولی آن ها  چون در جریان “شعله” و نشریۀ “شعلۀ جاوید” نقشی نداشتند، خود را “شعله ای” نمی دانستند.

فوراً باید متذکر شوم که با راه افتادن جریان “شعلۀ جاوید” وکشاندن موج انسان ها به دنبال خود، امپریالیسم و ارتجاع حاکم دستپاچه شدند و باز مثل همیشه به سلاح دین متوسل شده و جریان اخوانی ها را، با پایۀ طبقاتی فئودالی، به وسیلۀ “مجددی” و”نیازی” و چند تن دیگر، برای تکفیر وتلعین جنبش آزادی خواهانه و دموکراتیک مردم، سازماندهی و باچوب و چماق جهت سرکوب “جریان شعله” فرستادند. “اخوان” با رنگ مذهبی اش بمثابه چوب دست نظام درهمه عرصه ها در برابر جریان “شعلۀ جاوید” قرار می گرفت و به آن حمله می کرد، که درحادثۀ ۲۹ جوزای ۱۳۵۱ ش در صحن پوهنتون کابل، خونین ترین برخورد را به آن کرد و منجر به شهادت سیدال سخندان و زخمی شدن عدۀ از کادرها واعضای جریان شد، که من هم درآن برخورد شدیداً زخمی و بی هوش شدم و رفقائی که مرا به یکی از خانه های “دهبوری” انتقال داده و بعد به جای امنی بردند، خوشبختانه زنده هستند و من مرهون شان هستم.

بحث بیشتر روی این جریان را که مربوط به تاریخ زندگی اکثریت ما می شود، می گذارم به فرصت دیگری، ولی درین جا به خاطر پیوند زدن گذشته به حال به چند نکتۀ مثبت و منفی عملکرد آن اشاره ای می کنم تا در تدوین برنامه وتعیین عملکرد آینده از آن بهره بگیریم:

۱- جریان “شعلۀ جاوید” یا جریان دموکراتیک نوین، با سردادن فریاد خشمگینانۀ ضد ارتجاع و استبداد، درعمل کانون تجمع هزاران هزار فریاد گره شدۀ نسل جوان خشمگین کشور گردید و به سرعت جنبشی را ایجاد کرد که در ماقبل خود سابقه نداشت. حتی می توان گفت بعد از سال ها رکود، جنبش پرشور و فراگیری را در سرتاسر کشور به وجود آورد واین بزرگترین دستاورد جریان “شعلۀ جاوید” است که می توان آن را بذرافشانی گسترده نامید.

۲- جریان “شعلۀ جاوید” در وجود آحادش – علیرغم کمبودها – نسل روشنفکری را به میدان کشید و یا عرضه کرد که اکثریت عظیم شان از پاکترین و بی باکترین وعمل ورزترین جوانان کشور بودند و بعدها جانمایه های پربار سیاست گذاری های انقلابی شدند که حتی می توان گفت جمعی از بهترین اندیشه ورزان انقلابی کشور نیز ازآن برخاستند. به طورمثال شهید لهیب، شهید رستاخیز، شهید اکرم یاری، شهید دکتورفیض، شهید ازهر، شهید پویا، شهید تیمور، شهید بهمن، شهید انجینرقدوس، شهید سیدال سخندان، شهید جرئت، شهید سرمد، شهید کریم، شهید حسین طغیان، شهید ماماغلام محمد، شهید لطیف محمودی، شهید محسن، شهید عزیزطغیان و ده ها شهید وشاهد دیگر در زمرۀ اندیشمند ترین وعمل ورز ترین روشنفکران جامعۀ ما به حساب می آیند که از درون همین جریان قد برافراشته اند.

۳- اثر گذاری سیاسی این جریان، بمثابه اولین جریان چپ مطرح شده در کشور، به حدی بود که تمام مرتجعین در قدرت ویا در انتظار قدرت را به هراس انداخته بود، وهر حرکتی را که خلاف منافع خود می دیدند به “شعله ای ها” نسبت می دادند، وحتی چنان که شاهدیم تا همین حالا هم حرکات انقلابی را “شعله ای” می گویند.

۴ – جریان “شعلۀ جاوید” جریان فرا قومی، فرا مذهبی و سرتاسری بود و فرزندان مبارز تمام اقوام، ادیان، مذاهب و مناطق سرتاسر کشور را درآغوش خود داشت.

۵ _ این جریان با سرافرازی تمام مستقل زیست و کلاً می توان گفت که هرگز سر به آستان ارتجاع – امپریالیسم وهیچ اجنبی فرود نیاورد.

واما کمبود ها:

۱ – این جریان نه برمبنای یک کار تدارکاتی سالم و گردهم آئی آگاهانه وهمه جانبۀ محافل وشخصیت های متشکله اش با یک برنامۀ مدون، بلکه  بر مبناهای سیاسی و احیاناً احساسی پایه گرفت و نه تنها به اشکال متکامل تشکیلاتی دست نیافت، که به ازای آن به تجزیۀ  جریان منجر شد.

۲ – محافل متشکلۀ جریان، با درغلطیدن به یک نوع کار، وآن هم تظاهرات خیابانی، دراوج شکوفائی آن، علیرغم بذر افشانی گسترده و با داشتن موجی از انسان های پاک وبا احساس صفوفش، قادر نشدند بذرها را به پرورانند، یعنی به کارعمیق تر توجه کنند وآن را به طرف متشکل ساختن و ایدئولوژیک ساختن جهت دهند وثمر بذرافشانی را بردارند. لذا تا تجزیه به آحادش همچنان عمده ترین شکل مبارزه اش، مظاهره درخیابان ها، آن هم عمدتاً با خواست های روشنفکرانه بود.

۳-  مخفی گری های غیراصولی (برنامه و نام سازمان را مخفی کردن و تشکیلاتش را به خیابان ها بردن) چنان بر روان واحساسات آحاد و شخصیت های دیگر جریان ضربه زد که جریان را مانند بمبی منفجر کرد و نفرت و بی اعتمادی را جایگزین صفا و خلوص رفیقانه ساخت و برخی را حتی از مبارزه، و به ویژه از چپ، منزجر ساخت و درنتیجه سکتاریسمی به وجود آمد که مدت ها برای رفع آن، و ایجاد اعتماد دوباره برای تشکل، باید کار می شد. همان بی اعتمادی تا هم اکنون بر جنبش سایۀ شومش را گسترده است و هرجا که حرفی از وحدت به میان می آید گمان می رود که باز هم “نیرنگی” درکاراست. واین از بزرگترین زیان هائی است که جنبش چپ از “شعلۀ جاوید” به ارث برده است”.(ساما چگونه ایجاد شد؟ ص۳۱ – ۳۳ )

آری! آن چنان که دیدیم جریان سرتاسری و پرشور”شعلۀ جاوید”، ازهم فروپاشید. عدۀ از گردانندگان “س.ج.م” دراین رابطه می گویند: “… به نظر ما، از نظر سیاسی- ریشۀ اصلی انشعابات درون “شعلۀ جاوید” را باید در رشد تضادهای ایدئولوژیک و سیاسی او که ابتدا به صورت جنینی خود و سپس به صورت رشد یافته تری تبارز نمودند، جست وجو کرد”    (انقلاب سرخ … ص. ۱۱).

عوامل فروپاشی آن راهم اکنون بهترو دقیقتر می توان تشخیص کرد و ازآن درکارهای گستردۀ بعدی اجتناب ورزید، با قید این که دست آوردهایش را باید حفظ کرد و تکامل داد. یا به قول مائوتسه دون وظیفۀ ما عبارت است از: “نتیجه گیری ها را به کمک تجربۀ خود آزمودن، آن چه را که سودمند است پذیرفتن وآن چه را که سودمند نیست، به دور افگندن وآن چه را که مخصوص خودما است برآن افزودن”.( جلد اول آثار مائوتسه دون ، ص ۲۸۷ )

به نظرمن، این فورمول در تقابل هرگونه دگماتیسم، بهترین رهنمود عمل در برخورد به تجارب و تئوری هائی است که ما می خواهیم ازآن ها بهره بگیریم . حال این چه تجربۀ تاریخ خود ما باشد وچه تئوری ها وایسم ولیسم های مدون شده توسط دیگران.

به هرحال پس از تلاشی جریان “شعلۀ جاوید”، که در میتنگ دهم عقرب ۱۳۵۱ش در صحن پوهنتون کابل رسماً اعلام شد ومحافل متشکله علناً در برابرهم اعلام موضع کردند، این دوره پایان می یابد، و به قولی : “این دوره از سال ۱۳۴۴ آغاز و تا سال ۱۳۵۱ ش ادامه می یابد…(انقلاب سرخ … – ص ۴۰).

پس ازآن، جنبش بایک عقبگرد شکیلاتی، واپس به سطح محفل بازی برگشت؛ وحتی ازهمان محافل افرادی جابجا شدند ویا به کنار رفتند و یک فضای سرد وعدم اعتماد و خمود و جمود حاکم شد. “واقعیت اینست که در مقایسه با دورۀ فعالیت جریان “شعلۀ جاوید” هم مبارزات اقشار وطبقات مختلف سیرنزولی پیموده است و هم به علت اشتباهات گذشته، چون گروهیگری تنگ نظرانۀ خورده بورژوائی– انشعابات بعدی و اغتشاشات تئوریک و مشی های نادرستی که پس ازآن دوره درجنبش پاگرفتند، جنبش مارکسیستی–لنینیستی با پراکندگی و تضعیف روز افزون مواجه بوده است”.(انقلاب سرخ … ص ۴۴).

اما با این حال بقایای محافل هرکدام به خودعمیق شده و به بررسی اشتباهات خود پرداختند. کمترخود و بیشتر یکدیگر را انتقاد کردند و به کارهای آموزشی تشکیلاتی خود چسبیدند. این مرحله، علیرغم افت و عقب گردش، افکار را ازسطح به عمق کشید وآثار و اسنادی هم از آن در دست است که می توان از نظر فکری آن را گامی به پیش خواند.

در اواخر جمهوری داوود خان، گرایشات وحدت طلبانه ای تبارز کرد واین بار وحدت ها با تدارک بیشتر و با پیش شرط های ایدئولوژیک، سیاسی و تشکیلاتی همراه بود. کودتای ننگین۷ ثور۱۳۵۷ش ضمن ضربه زدن بر روان راهیان چپ، در تسریع حرکات وحدت طلبانه اثر گذاشت و در نتیجه به شیوه های مختلف و با عملکرد و برآمدهای مختلف، سازمان هائی پا به عرصۀ وجود گذاشتند که هرکدام به نوبۀ خود و درحد کارآئی شان، فصل هائی از تاریخ جنبش را به خود اختصاص می دهند.

این سازمان ها زمانی واردعرصه شدند، که جنبش های مسلحانۀ مردمی درجاهای مختلف افغانستان، قبل از اعلام وجود این سازمان ها شکل گرفته ودر ۲۴ حوت ۱۳۵۷ش در هرات تبارز انفجاری کرده است. با این حال با آن که برخی ها پروسۀ تدارک منظمی را دنبال کرده بودند، ولی تحت تاثیر جنبش های مسلح مردمی در مرحلۀ ایجاد، شتابزده شدند(ساما)، و بالاتر ازآن، با اعلام وجود، می بایست وارد کارزار خونین جنگ نابرابری شوند که توازن قوایش به هیچ محاسبۀ نمی گنجید.

عمده ترین فرق مبارزه دراین مرحله از تمام مراحل پیشین دراین است که این بار، کاربه سخنرانی و انتقاد صرف از رژیم و یا به راهپیمائی درخیابان های شهرهای بزرگ و با نشستن زیرسقف ها محصورنمی ماند و پهنای دشت ها را درمی نوردد، برفراز کوه ها پرمی کشد، به کوره راه های روستا سر می زند. وسیلۀ کار مبارزاتی، دیگر پایۀ چوبین شعار و یا مکروفون و تریبون سخنرانی نیست، شمشیر بران و تفنگ غران می باید تا زینت دهی دست کاری پیکارگران دلیرگردد. بناءً درین مرحله برنامۀ مدون و رهنمود مشخص لازم بود. واما که اشغال افغانستان توسط سوسیال امپریالیسم، حل تضاد های داخلی را در درجۀ دوم اهمیت قرارداد و لذا تداوم مبارزات قبلی، به عنوان هدف عمده، داخل برنامه ها نشد، چه، مبارزه علیه اشغالگران بایدهدف عمده قرار می گرفت.

جنبش چپ علیرغم برنامه های مدون تر و پیشتازتر و عمده قراردادن مبارزه با نیروهای اشغالگر و خود داری از هرگونه تشتت داخل مقاومت، بر خلاف میل و برنامۀ مبارزان چپ، توسط عوامل استعمار و ارتجاع در دو جبهۀ داغ نبرد درگیرشد. این درگیری ها، تشکلات نوپای چپ را زیر ضربات محکمی قرارداد که بعضاً زخم هایش تا هنوز باقی است.

این بار نیز عوامل استعمار و ارتجاع فئودالی- مذهبی، علیرغم رویا روئی با خود، از دوسوی، متحدانه بر چپ تاختند تا جلو آزادی خواهی، دموکراسی طلبی وعدالت پسندی را که توسط رزمندگان سر بکف جنبش چپ در بین مردم تبلیغ و ترویج می شد، سد شوند ومردم را کماکان درتاریکی نگهداشته و اهداف شوم استعماری– ارتجاعی شان را متحقق سازند.

بررسی عملکرد جنبش چپ و سازمان های متعلقۀ آن درین مرحله، وظیفۀ این صحبت و درحد توان و صلاحیت فرد و یا افراد پراگنده نیست. با متحقق شدن وحدت چپ و حضور نمایندگان ذیصلاح تمام جوانب ذیدخل در سنگر واحد، می توانیم به عنوان کار مشترک مان به آن اقدام کنیم و نقایص و دستاوردهای آن را هم از خود بدانیم.

واما دراین جا به چند نکته به خاطر پیوند زدن دیروز وامروز جنبش اشاره می کنیم تا بین کار امروز و فردای مان با دیروز، گسستی به وجود نیاید و ادامه دهندگان، درتکامل راه و به پیش قدم بگذارند:

– دستاورد های جنبش چپ در دوران جنگ مقاومت ضد شوروی:

–  درساحۀ تشکیلات:  تکامل جنبش از حالت محفلی به تشکل های عالی تر سازمانی.

جنبش چپ علیرغم این که قادر نشد در مبرم ترین شرایط مبارزه سازمان واحدی را متشکل سازد، ولی ایجاد سازمان های چندگانه نیز، گام بزرگی بود که از سطح کارمحفلی به پیش برداشته شد. نهادهائی که درخارج کشور به وجود آمدند نیز از دستآوردهای جنبش چپ به حساب می آیند. همچنان درجریان جنگ مقاومت ملی، ایجاد جبهات سیاسی – نظامی مانند”جبهۀ متحدملی افغانستان”، “جبهۀ مبارزین مجاهد”، “شورای جانبازان” وغیره نیز از دستآوردهای تشکیلاتی جنبش چپ است که توانست مدت مدیدی را در همسوئی و همسنگری درسنگرهای داغ با نیروهای اجتماعی دیگر بگذراند. ترکیب وعملکرد در این جبهات، علیرغم کمبودهای شان، نمونه ای از دموکراسی است که درآن کمونیست ها و مذهبیون غیروابسته، با حفظ هویت و تشکیلات  شان، به عنوان  نمایندگان طبقات مختلف، کنارهم و با اطمینان کامل، با پذیرش و تطبیق پلاتفرم مشترک، زیرشعار آزادی ملی، دموکراسی و عدالت اجتماعی،  زیست ومبارزه کردند.

ویژگی دیگر تشکیلاتی جنبش چپ دراین دوره این است که علی رغم این که سازمان ها واحزاب دست راستی یکی پی دیگری در خارج کشور و به کمک و دستور اجانب و درخدمت امیال شوم آن ها شکل می گرفت، جنبش چپ کشور در داخل و درقلب مردم خود، سازمان ها و تشکلات رزمندۀ خود را سازماندهی کرد؛ و تا آن جا که من می دانم به هیچ نیرو ویا  کشور اجنبی وابسته نبود.

درساحۀ نظامی نیز رزمندگان چپ، دلیرانه جنگیدند و درمحلاتی که حضور نظامی داشتند، هم اکنون هم مردم از حماسه های شان یاد می کنند. دراین ساحه، علی رغم نابرابری مطلق قوا، جنبش چپ دستاوردها و تجارب ارزشمندی دارد. ارزیابی کامل دست آوردها وشکست های نظامی، حضور جمعی از صاحب نظران حاضر در معرکه را می طلبد.

– درساحۀ سیاسی: در دورانی که وابستگی به اجانب و وطنفروشی توسط خود فروختگان خلقی – پرچمی  و دهاره های اخوانی به اوج خود رسیده بود، واین قباحت می رفت تا قبح خود را از دست بدهد. راهیان جنبش چپ، درفش “مشی مستقل ملی” را برافراشتند و با شعار اتکاء به خود  و “مرد سلاح خود را از نامرد می گیرد” به میدان شتافتند و بر هرگونه وابستگی و عامل بیگانه شدن، مُهر بطلان زدند. رسالت دفاع از ویژگی تاریخی مردم افغانستان را، که هرگز تسلط غیر نپذیرفته اند، فقط جنبش چپ به دوش کشید. چه، جناح های دیگر، با آن که در رویاروئی همدیگر قرار می گرفتند؛ ولی هرکدام زنجیر وابستگی نوعی از اجانب را به گردن حمل می کردند و توسط بیگانگان مغرض تغذیه و تأمین می شدند. استقلال وعدم وابستگی افتخاری است که دراین دوره از مبارزات خونین و دشوارگذر، در بین کلیۀ نیروهای سیاسی، فقط جنبش چپ مستحق و شایستۀ آن است.

دومین امتیاز سیاسی جنبش چپ دراین مقطع، در پهلوی آزادی خواهی، طرح و دفاع از دموکراسی به عنوان روش جست و جوی راه حل مسایل است. که هم حاکمیت خلق و پرچم، وهم اپوزیسیون مسلح اخوان، وهم حامیان امپریالیست شان به شدت آن را زیر پا گذاشتند. جنبش چپ توانست با حوصله مندی زیاد و تحمل رنج ها، این روش را در جائی که حضور داشت به کار ببندد ونطفه هائی از آن را در مناسبات مردم زرع کند و…

از درازای سخن بکاهیم، هدف از گرفتن این قطرات از دریای مبارزات این است که ما نکاتی را از آن به عنوان جانمایۀ کاربعدی برگزینیم واز تکرار اشتباه بپرهیزیم.

– اولین نکتۀ که در همه دوره های مبارزاتی به چشم می خورد، این است که درجامعۀ ما مناسبات عقبماندۀ فئودالی – قبیله ای،  با استفاده از روحانیت ارتجاعی و به کارگیری سلاح دین، همیشه در تقابل پیشرفت جامعه و نیروهای پیشرو آن قرار گرفته وآن را سرکوب کرده است.

– دومین نکتۀ که باید به آن توجه کرد، دست درازی اجانب مداخله گر و استعمارگر در کشورما است. نیروهای استعمارگر و مداخله گر، همیشه به کشورما چشم داشته و برای تأمین منافع شان دسته ها و گروه هائی را از حاکمیت ها واقشار عقبماندۀ جامعه با خود همراه ساخته و توسط آن ها جلو هرگونه مبارزۀ آزادی خواهانه و دموکراتیک را گرفته وآن را سرکوب کرده اند؛ وخود باعث غارت ومانع تکامل جامعۀ ماشدند.

این دوعامل تاهم اکنون کماکان درکشورما بیداد می کنند و مبارزات گذشتۀ مردم ما، علی رغم جان فشانی ها و قربانی دادن های پیشتازان شان، نتوانسته این دوسد را از پیش روی تکامل جامعه بردارد. مبارزان امروز، اگر مبارزه با این دو عامل را هدف خود قرار ندهند، اولاً راه به جائی نخواهند برد، و دوماً گسستگی را درسلسلۀ تکامل جامعه تحمیل می کنند، که درتداوم کار زیانبار است. لذا هدف اولیۀ هرگونه مبارزه باید:

مبارزه با استعمار و ارتجاع، و به شرایط و زبان امروزی، مبارزه با امپریالیسم و ارتجاع قرار بگیرد. یعنی این که ما باید هرگونه تجاوز به کشور خود را محکوم کنیم و برای طرد تجاوز و دفاع از استقلال و تمامیت ارضی کشورخود، کلیۀ نیروهای وطن پرست را صف آرائی، بسیج و به مبارزه بکشیم. در پهلوی آن، مبارزه با ارتجاع وعقبماندگی و ریشه کن کردن مناسبات فئودالی – قبیله ای جامعه و جای گزین کردن یک نظام دموکراتیک واقعی مبتنی بر اراده ونفع اکثریت مردم، نیز باید در صدر برنامۀ کاری مبارزان، و به ویژه جنبش چپ، قرار بگیرد. این دو هدف، مضمون عمدۀ مبارزۀ کنونی است که ما را در رسیدن به عدالت اجتماعی و آزادی انسان از هرگونه قید وبند استعمار واستثمار کمک خواهد کرد.

فکر می کنم دراین مصاحبه همین قدر کافی است، تشکر از حوصلۀ تان، تا صحبتی دیگر.

ت. حمید: انجینیر صاحب از شما تشکر. بسیار زحمت کشیدید، بحث بسیار مستند و زنده و تاریخوار، با کوهی از رنج و مبارزه که نسل های آینده می توانند از آن بهره ببرند و آگاه شوند که درتاریخ کشورشان چه مبارزات دلیرانه و پاکبازانۀ صورت گرفته و چه شخصیت های دانشمند و مبارزی داشته و دارند. امید است هرکس دیگری هم که از این تاریخ چیزی می داند، همین گونه مستند و مستدل مطرح کند تا با گردآوری این مجموعه بتوانیم دَین پاکبازان تاریخ کشورمان را اداء کنیم و جلو افواهات مغرضانه و تاریخ سازی های دغلبازانه را بگیریم و آیندگان نیز از سردرگمی رهائی یابند.

ادامه دارد