لیلی غزل

   یک جهان وسوسه

بدنت بستر گرمی‌ست برای تن من

مثل چشمان تو سرخ است، گلِ دامن من

شکل یک ساقه‌ی سیراب شکوفا شده است

خورده تا آب بقا از دهنت گردن من

امشب از خواهش لب‌های قشنگت داغم

یک جهان وسوسه دارد تبِ آبستن من

ماه از پنجره‌ات غرق تماشا شده است

گل زده سینه‌ی آیینه هم از فیشن من

چو نسیمی که سحر می‌وزد از روزنه‌ها

عطر بابونه دهد جالیِ پیراهن من

مثل آهو که به رقص آمده در بیشۀ شیر

روی اندام تو زیباست خرامیدن من

کاشکی ذره‌ ای از خسته‌گی‌ات کم بکند

یک دو فنجانِ غزل از گل آویشن من

ای که خورشید من و زمزمه‌ی بارانی

با تو تکرار شود موسم گل دادن من