سکینه روشنگر

 

یادی از خاطرات حماسی و پرخطر

مبارزۀ آگاهانه  و صادقانه

در یکی از روزهای تابستان سال۱۳۵۹ ش که شهر هرات در محاصرۀ  نیروهای مسلح شوروی و عساکر گوش به فرمان و مسلح شان بود و آدم ها خیلی کم در شهر تردد می کردند، من ماموریت انقلابی انتقال بعضی اسناد و نشریۀ “حوت خونین” را از خانه ما به جای امنی عهده دار بودم .

من ضمن کار در دواخانۀ شفاخانه باید به وظایف انقلابی ام نیز می رسیدم. امور فرهنگی، به ویژه تدارک و پخش ونشر نشرات وشبنامه ها را ما زنان به عهده می گرفتیم که می توانستیم با پوشیدن یک چادری اسناد را زیر آن مخفی کنیم.  درین روز من  با انبوهی از اسناد مخفی دیگر، هشتاد جلد  شمارۀ دهم “نشریۀ حوت خونین” را در زیر بغلم گرفته و از پیش روی عساکر روسی و نیروهای داخلی مسلح و بی رحم که هرکس وهرچیزی را می پوئیدند تا سر به نیست کنند، آرام و گویا بی خیال می گذشتم، تا اسناد را در جای امن و مخفی برسانم، دلهرۀ عجیبی داشتم. شمارۀ دهم نشریۀ “حوت خونین”  که یک روز پیش آماده شده و از نشر بر آمده و قابل پخش بود، باید به جای امنی انتقال داده می شد.

رفقای ما درآن زمان درجبهات مختلفی که خود ساخته بودند علیه متجاوزان می جنگیدند، اما درعین حال به کار فرهنگی که نیاز مبرم بود باید رسیدگی می شد. به همین اساس نشریۀ “حوت خونین” که دست آوردی در زمینۀ کار فرهنگی و روشنگرانه از رفقا در حوزۀ غرب(درشهر هرات)، در زمان جنگ مقاومت مهینی ضد روسی بود، درجهت آگاهی رساندن به جنبش و مردم راه افتاده بود. این نشریه افشای سیاست های شوم روس ها و عوامل بومی شان را در بین مردم و جبهات جنگ به عهده داشت. نشر آن درشرایط حاکم آن زمان کاری بود بی نظیر و موثر که با تلاش رفقا در بخش فرهنگی، که من نیزافتخار عضویت آن بخش را داشتم، توانست مدتی در داخل و بعد در خارج کشور به کار انقلابی روشنگرانه و موثر خود ادامه دهد.

برای انجام این وظیفه چادری آبی رنگی پوشیده بودم، استوار راه می رفتم و تا حدودی مطمئن بودم که اگر مرا کسی تعقیب نکرده باشد به مقصد خواهم رسید و وظیفۀ انقلابی ام را به خوبی انجام خواهم داد. بیشتر می کوشیدم از راه های کوچه و پسکوچه های شهر و از درون دالان های قدیمی عبور کنم تا کسی در تعقیبم نباشد. گاهی اطرافم و پشت سرم را تا دور دست ها نگاه می کردم که کس مشکوکی  نباشد. تا رسیدن به مقصد یک ساعتی طول کشید. وقتی چشمم به دروازۀ خانه ای که قرار بود اسناد را تحویل دهم افتاد، دست و پایم از خوشحالی می لرزید. در را کوفتم، رفیقی برآمد فوراً ساک(بکس دستی) اسناد را به وی سپردم و اطمینان دادم که تعقیب نشدم، و بدون درنگ آن جا را ترک کرده و برگشتم.

بلی بدون درد سر اضافی موفق شدم بار خطرناکی را به منزل برسانم و با جرئت دوباره برگشتم و به رفقا اطمینان دادم که نگران نباشند، کارموفقانه انجام شد.

درشرایط آن روز که کودتاچیان ثوری با حضور بیش از صد هزار ارتش متجاوز شوروی درکشورما جهنم سوزانی بپا کرده بودند و هرجنبندۀ مخالفی را سر می زدند، انجام کار انقلابی مخالف شان به قول مردم دل و گرده می خواست و گذشتن از سر می طلبید، که مبارزان سربه کف جنبش انقلابی کشور ما درگوشه گوشۀ کشور به شیوه های مختلف آن را انجام می دادند.

حال وقتی به گذشته می نگرم به سال های پرآشوب زندگی مبارزاتی ام و آن رفقای شجاع ومبارزم در داخل می اندیشم و به یاد می آورم دنیائی را که با تعهد و صداقت انقلابی برای خود رقم زده بودم، چه پرشور و شگفت آور بود و به یاد می آورم که انقلاب کردن وانقلابی بودن به چه خودگذری ها نیاز دارد.  

بلی با مبارزۀ آگاهانه و صداقت و پیگیری به اصول انقلابی و وفاداری می شود زندگی دیگری را تجربه کرد که گاهی اوراق تاریخ را خلاف روند حاکم رقم می زند و یادش  افتخار آفرین است و در آئینۀ خاطرات و پندارهای ما برای همیشه باقیست.