عبدالهادی رهنما

                    گوهر مردانگی

یک گروه مزدور مزدور گشته اند آقــای ما
وای بر امروز ما! صد وای بر فـــردای ما!
روز اول بــــا هزاران حیله و گـــردن کجی
حالیــــا هــرگــــز ندارند انــــدکی پروای ما
هر چه دزد و جانی و بی شرم بوده بی امان
همچو خوره می خورند هی! کشور زیبای ما
غم پی غم خــانه ها را کرده ویران از نهــاد
شور و شادی را ربوده از لب و دل هــای ما
اهل دانش خوار وجاهل غرق نعمت ها و ناز
این شده بی پرده گویم رسم این دنــیــای ما
گل نموده در تــن اندیشه هـــا بی غیــرتی
در رگان خشکیده خــــون هــمت بابای ما
گرکه در ما زنده می بود گوهر مردانگی
غرق می شد نوکر وخان جمله در دریای ما
چــیــزی گندم تر و چیزی آسیا کُند رهنما

خاک بر این رسم و براین شیوۀ بی جای ما