ماریا اسلمی

گوشۀ از زندگی زنان و دختران در افغانستان

دراین رابطه خیلی ها گفته اند و نوشته اند، ولی من می خواهم به شکل کوتاه چشمدید های خود را بنویسم. می توانم بگویم که چیز هائی را که می نویسم خودم شاهد آن بوده ام و گاهی هم با آن ها درحد توان خود مبارزه کرده ام.

این را همه می دانند که اکثراً خانواده های افغان متعصب هستند و فرهنگ مرد سالاری در افغانستان رواج دارد.

مرد سالاری یکی از امتیازهایی است که مردان در افغانستان دارا می باشند و به شیوه های مختلف روز تا روز آن را محکم تر می سازند و اینک با تسلط طالبان به اوج خود می رسد.

به اساس همین دید مرد سالارانه وقتی در خانواده هایی که نوزاد پسر تولد میشه آ ن را بیشتر قدر می کنند تا نوزاد که دختر تولد میشود.

در اکثر خانواده هایی که نوزاد دختر تولد میشود مادر را مورد سرزنش قرار می دهند و حتی او را تهدید به مرگ می کنند. هیچکس نمی گوید که دختر وپسر هردو انسان هستند، چرا باید از همان روز تولد به آنها برخورد دوگانه صورت بگیرد. بگذریم ازاین که در زادن پسر ویا دختر تنها مادر نقش ندارد، نقش پدر مهم تراست. این که یک مسئلۀ علمی است و اکثر مردان سنتی افغان نه آن را می دانند و نه هم می خواهند بدانند.

در افغانستان اکثراً زنان و دختران قربانی رسم و رواج های کهنۀ مردمان کهنه ذهنی هستند که فکر می کنند دختران باید از جامعه به دور باشند. دلایل شان بیشتر ازاین که انسانی و منطقی باشد، حیوانی است، چون فقط به شهوت رانی های مردان ارتباط می گیرد. می گویند دختران، وکلاً زنان، نباید جلو چشم مردان قراربگیرند، چون شاید مردان با دیدن شان تحریک شهوانی شوند. درکجای این دلیل بوئی از انسانیت و اراده و عقل ومنطق انسان دخیل است؟ دراین دلیل فقط وفقط غریزۀ حیوانی و بی بند وبار جنسی حکم روا است؛ چون انسان که عقل و شعور و اراده دارد، می بایست براحساسات و غریزه هایش کنترول داشته باشد و هر چیز را در جا و درموقعش تبارز دهد. اما اکثر مردان کهنه ذهن این زحمت را به خود نمی دهند که با عقل وارادۀ انسانی زندگی کنند و بفهمند که مرد و زن انسانند و این حق زن ها و ضرورت جامعه است که دربین جامعۀ شان کار و زندگی کنند. اما این مردان زورگو فقط به خاطر غریزۀ جنسی حیوانی شان حکم می کنند که زنان باید درخانه بنشینند و نباید مثل مردان در جامعه حضور بیابند و کارکنند و با این کار زورگویانه وناعاقلانۀ شان نیم پیکر جامعه را فلج می کنند و می بینیم که چنین جوامعی چقدر از پیشرفت و تمدن و تکامل عقبمانده اند.

در افغانستان در طول سالهای سال شرایطی را به وجود آورده اند که زندگی را برای زنان، و بخصوص دختران جوان به زندان بدل ساخته اند. حکومت ها ونظام هائی که در این چند ده سال هم آمده ورفته اند، این زندان را تنگتر و تنگتر ساخته اند. تا جائی که اکثر دختران جوان با خطر مرگ(خودکشی، خود سوزی ) مواجه اند.

ازدواج های اجباری مشکل دیگردختران درافغانستان است. درکشورمن وقتی دختری ازدواج کرد، این عقد اکثراً برای تمام عمراست و بسیار کم اتفاق می افتد که با آرامش بتواند زنی طلاق بگیرد. با این حال ازدواج زن یعنی پیوند تمام عمر با یک مرد. با یک چنین حادثۀ مهمی مردان کهنه ذهن به دختران هیچ حق اظهار نظری نداده و او را مجبور به ازدواج باکسی می کنند که هرگز باهم نمی خوانند. یا سن و سال مرد بالا است، یا زن و زن های دیگری هم دارد، یا بدخلق و بدمعاش و بی سواد و نادان است و عیب های دیگر. ولی بدون رضائیت، باید دختر افغان به چنین بردگی برای تمام عمرش تن بدهد. نتیجۀ این ازدواج ها هم خود سوزی، خودکشی و یا بدبختی همیشگی است.

اکثریت دختران جوان حتی در خانۀ پدر خود هم اجازۀ هیچ گونه تصمیمی برای آیندۀ  تحصیلی و انتخاب کار وشغل  خود  ندارند. این پدر ویا حتی برادر بزرگ است که تصمیم می گیرد دختر درس بخواند یا نخواند، کار بکند یا نکند و چه کاری بکند وچه نکند. اکثراً این پدرها وبرادرها هم بیسواد، نادان، با ذهن عقبمانده و زیر تاثیر روابط کهنۀ محیط واجتماع هستند و بازهم بخود حق می دهند که سرنوشت انسان دیگری را هم، بدون میل او،  بسازند.

عدۀ از خانواده ها در افغانستان دختران شان را معامله می کنند و در بدل دختران خود مقداری پول  و یا اشیای قیمتی اخذ  می کنند. در برخی جاها هم دختران را مثل جنس دربدل حل یک مشکل بین مردان به طرف مقابل میدهند. این دختر تمام عمرش را باید چون برده زندگی کند. و مسایل جانکاه دیگر.