عزت آهنگر

               گهنامۀ شعر

دردهایم همه در دل شده گلواژه ای شعر

حس مرموز و عجیبی ست به گهنامۀ ‌شعر

زن  آزاده و  این زندگی محنت بار

همه باهم شده اندیشه و ذهن بیدار

تا رهایی قدم و قامت احساس بلند

میرود در ره آزادگی این رخش سمند

سنبل موی پریشان چو درفش کاوه

میدرخشد به جهان جرات هر نوباوه

زن شرقی شده انگیزۀ دین درعالم

خشم و فرهنگ جهالت، شده با هم مدغم

زن و آزادگی همزاد و هم آواز هم اند

مادر و مهر نوازشگر و آغاز هم اند

 سایه گر بر سر گل ابر تمنا زده است

 بلبل عشق مسیری دل دریا زده است

مرغ آزاده نخسپد به قفس زار و نحیف

کوه در لانه نگنجد به طبع ناز و لطیف