گزارش جلسۀ بزرگداشت از خانم و استاد فدائی

شورای مشورتی هراتیان درشهر هامبورگ جرمنی، به روز شنبه تاریخ بیست وسوم جون ۲۰۱۸ م جلسۀ به مناسبت اولین سالگرد درگذشت بانو سلطانه “آهنگر” و تجلیل از نودمین سالروز تولد استاد “فدائی” هروی برگزار کرد. این جلسه را که درآن جمع کثیری از علاقه مندان، شعرا و نویسندگان شرکت کرده بودند، آقای “مصلح سلجوقی” که خودش نیز شاعر و نویسندۀ سرشناسیست، گردانندگی می کرد.

شاعران و نویسندگان در مورد مقام استاد “فدائی” در عرصه گاه شعر، سخن گفتند و بعضاً درمعرفی استاد “فدائی” به طور ویژه اشعاری سروده و پیشکش کردند که همه از ظرفیت و توانمندی های بالای شعری استاد “فدائی” حکایت داشت.

با این حال درقسمتی از جلسه، گردانندۀ مجلس، آقای سلجوقی، اعلان کرد که امروز از سخنور و … توانایی  دعوت کرده بودیم که حضور و سخنان شان بی گمان جلسۀ ما را رنگ و رونق دیگری می داد؛ ما از انجنیر شیر “آهنگر” دعوت کرده بودیم تا از صحبت شان امروز فیض ببریم؛ ولی متأسفانه به دلیل مریضی، آقای “آهنگر” نتوانستند درمیان ما باشند، که ازاین جهت متأسفیم، اما خوشحالیم که خانم شان، بانو سکینه “روشنگر” را درمحفل خود داریم.

درقسمتی از جلسه از بانو “روشنگر” دعوت شد تا به ستیژ بیاید و صحبت کند. خانم “روشنگر” به ستیژ آمده و سخنش را چنین آغاز کرد:

من به نمایندگی از فامیل های “آهنگر” و “فدائی”، از سازماندهندگان این مجلس که برای یادبود و بزرگداشت از بانو سلطانه “آهنگر” و تقدیر از کارهای بزرگ استاد “فدائی” در عرصۀ شعر و فرهنگ، چنین محفل باشکوهی را برگزار کردند، تشکر می کنم  و از تک تک شما عزیزان که از راه های دور و نزدیک دراین محفل شرکت کرده اید سپاس گزارم. سپس با دکلمۀ چند مصرع از مرثیۀ که استاد فدائی در سوگ همسرش بانو سلطانه “آهنگر” سروده است ادامه داد:

رفتی از این دیار و مرا واگذاشتی

در چهار موج غصه و غم جا گذاشتی

ای همنوا وهمدم شب های تار من

آخر مرا ز بهر چه تنها گذاشتی

درخاک تیره روی نهان کرده ای مگر

دیدار را به وعدۀ فردا گذاشتی

درد تورا به روز مداوا مگر نبود؟

هنگام نیمه شب به مداوا گذاشتی

چشم انتظار دیدن فرزند را به خاک

بردی و داغ بر جگر ما گذاشتی

رفتی و یاد وخاطره ات را عزیز من

تا بامداد حشر به دلها گذاشتی

یارب سبب چه شد که فدائی خویش را

با درد و داغ و رنج والم واگذاشتی

با درود به روان پاک خانم سلطانه “آهنگر” که حدوداً یک سال است از دیار ما رخت سفر بربسته و ما را برای همیش ترک کرده است.

خانم سلطانه “آهنگر” انسانی مبارز، آزادیخواه و فداکار بود که از آوان جوانی شانه به شانۀ برادر مبارزش شیر “آهنگر”  و همسنگرش عبدالاله “رستاخیز” و سایر یارانشان در صف اول مظاهرات و اعتصابات آن زمان می ایستاد. او سنگر فداکاری وشهامت را هیچگاهی ترک نکرد.

در دوران مهاجرت هم خانه اش پناهگاه یاران مبارز و خودش کمر بسته در خدمت کارهای مبارزاتی برادرش و رفقای رزمندۀ او چون زنده یادان ماما غلام محمد، نیزک، محمد آخند زاده و … بود.

طی بیش از پنجاه سال به عنوان همسر استاد “فدائی”، در خانه اش بزمداران شعر وادب را مادرانه پذیرائی کرد.

مرگ چنین شخصیتی طبعاَ یک ضایعه در جامعۀ مبارزان و فرهنگیان افغانستان به حساب می آید. یادش گرامی!

و اما درمورد شناخت خود از استاد “فدائی” علاقه دارم به دو نکته اشارۀ کوتاهی داشته باشم:

1 “فدائی” را چرا “استاد” می گوئیم؟ او چگونه استاد سخن، از نوع شعرش، گشته است؟

از خودش می شنویم که دراین راه چه کرده و چه دیده، از “اشک قلمش” می توان به کارش پی برد:

از اشک قلم شراره افروخته ام

وز تاک سخن عصاره اندوخته ام

یک نکته گر از هزار آموخته ام

یک عمر درآتش سخن سوخته ام

آری! او با گزار از چنین مسیری که سرشار از افروختن و اندوختن و آموختن و سرانجام سوختن است به این مقام رسیده است. پس حق دارد که او را استاد بگوئیم.

2 استاد فدائی شعر متعهد می سراید و درهمه امور اجتماع، شاعرانه وبا جدیت برخورد کرده و درهرزمینه آثار نابی دارد. ولی اشعار او دردوران مقاومت مردم ما علیه تجاوز روس ها درکشورما، و هم اکنون علیه تجاوز امریکا ومتحدانش در افغانستان، فصل برجستۀ زندگی وشاعری اوست، که بدون آن، معرفی فدائی ناقص است.

او دراین دوران است که با شعرش علمبردار آزادی می شود، تهییج می کند، بسیج می کند و رهنمود می دهد:

گرخاک وطن چو دجلۀ خون گردد

وز هر رگ ما روانه جیحون گردد

از پا ننشینیم که تا روس پلید

زین خاک، زبون و خار بیرون گردد

همچنان در جای دیگر سلطه ناپذیری ملت افغانستان را این گونه توصیف می کند:

ملت ما زیر چرخ آبنوس

قرنها زد بر دم شمشیر بوس

نشنود گیتی ز ما جز این صدا

مرگ بر امریکه و نفرین به روس

استاد “فدایی” به عاملان بومی تجاوز نیز برخورد کرده و آن ها را به مردم معرفی می کند. او حزب خلق و پرچم را به مردمش این طور معرفی می نماید:

حزبی فریبکار و گروهی وطن فروش

درگاه روس را زغلامان حلقه گوش

از بار ننگ ونام سبکبار کرده دوش

بر آبروی ملت  ودین پشت پا زدند

بیگانه را به خانۀ ملت صلا زدند.

شعر “طلوع انقلابش” یکی از شاهکارهای شعر مقاومت است که فدایی با خلاقیت و استادانه آن را عرضه کرده است(اینک چند مصرعی از این شعر- گزارشگر):

طلوع انقلابست این

فروزان آفتابست این

حماسه آفرینان، ای دلیران!

ای به نیروی شهامت اندرین میدان

به خون خویش مایلها

دراین فرصت که می باشد به گیتی قصۀ جانبازی تان نقل محفلها

شهادت بزم و شور عشق ساقی، جام عشرت خون

به پای سر سوی میخانه رو آرید

و با هم یکنوا گوئید

“الا یا ایهالساقی ادر کأساً و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها”

و ده ها شعر دیگر این دوران که “فدایی” را درآن ها می توان یک مبارز، وطنپرست و در حدی رهنمای مقاومت مردم شناخت.

در دیباچۀ یکی از کتابهایش(چامه ها وچکامه ها) نویسندۀ نوشته است که:

“استاد فدایی شاعری بوده که خود را از هیچ قوم و نژادی نخوانده و شعرش متعلق به مردم افغانستان بوده است.

او با غوغاهای درونش دغدغۀ نام و نان را در نیامیخته و ضمیر خود را از زهر هرچه آلودگی و بی مهریست مبرا ساخته است”.

او خودش گفته :

به اوج قاف قناعت عدیل عنقایم

نه بر بساط مذلت نشسته چون مگسم

استاد فدایی به خاطر پست و مقام چوکی و نام و نان، “دردری را به پای خوکان نریخت”.

سپاس می داریم از زحمات گرانبهایش در عرصه  ادبیات و فرهنگ دری.

از توجه تان تشکر.