بهرام رحمانی
گرایشات ناسیونالیستی و ملیگرایی استقلال سیاسی و عملی مثبتی ندارند!
حق تعیین سرنوشت و حق دموکراتیک، حق انسانی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی همه خلقهای ایران از جمله آذربایجانیها است. این حق از دوران مشروطیت تاکنون مطرح بوده و هنوز هم هست. این حق قابل دفاع بوده و طبیعتا هر نیرو و انسان آزادهای این حق را بهرسمیت میشناسد و برای تحقق آن مبارزه میکند.
از این دیدگاه به «بیانیه» تحت عنوان «به آرزوهای مردم شلیک نکنید»؛ میپردازم که اخیرا منتشر شده است. بهنظر میرسد نویسندگان و امضاءکنندگان بیانیه «به آرزوهای مردم شلیک نکنید»؛ دچار نوعی توهم و هذیانگویی شدهاند. بنابراین «گرایشات ناسیونالیستی و ملیگرایی استقلال سیاسی و عملی مثبتی ندارند!»
موضوع از این قرار است که: «سایت کوردستان میدیا در رابطه با اخبار کورنا در کردستان، «استان ارومیه» را هم بخشی از کردستان آورده است که نگرانی و یا خشم نویسندگان این بیانیه را برانگیخته است تا بهنام «بیانیه» یک نوشته بسیار آشفته را سرهمبندی کنند.
ماکو، خوی، سلماس و ارومیه و روستاهای آنها صدها سال است که محل زندگی مشترک آذربایجانیها، کردها، ارمنیها و… هستند. یعنی برخلاف ناسیونالیستها و ملیگراهای آذربایجانی بهویژه امضاءکنندگان بیانیه مورد بحث، مردمانی که در این منطقه زندگی میکنند هیچکس مهمان نیست، بلکه برعکس همهشان صاحب خانه هستند. و رابطه آنها با همدیگر، بسیار هم دوستانه و طولانی و پایدار است.
اما این بیانیه با توهین به مردم کرد و دفاع از حکومت ترکیه و ایران، تفکر مالیخولیایی و توهمبرانگیز خود را به نمایش گذاشتهاند.
در این بیانیه آمده است: «جمهوری اسلامی سعی در القا این تصویر را دارد که آنچه در شمال سوریه و جاهایی از عراق شاهد آن بودهایم، میتواند توسط دستجات سیاسی مسلح که منتظر فرصتی برای اشغال شهرهای آذربایجان هستند، عملی شود. بنابراین سناریو، یک خلاء قدرت در نتیجه سرنگونی و حتی تضعیف کنترل رژیم جمهوری اسلامی در غرب آذربایجان بهوجود میآید، که میتواند فرصت طلایی برای برخی سازمانهای سیاسی مسلح کُرد باشد تا به ادعاهای اشغالگرایانه خود جامه عمل بپوشانند.»
روشن است که نویسندگان این بیانیه نه از حکومت جهل و جنایت اسلامی، بلکه از مردم کرد میترسند! و بههمین دلیل به آغوش حکومت اسلامی افتادهاند:
«آنچه که رژیم را برنده بلامنازع در جنگ روانی فوق میکند، علاوه بر ادعاهای ارضی کنونی گروههای مسلح کردی، خاطره مردم آذربایجان در مورد وقایع نقده(سولدوز) در سال ۱۳۵۸ است که بهعنوان تجربهای عملی در اشغال و کشتار مردم آذربایجان از سوی حزب دمکرات کردستان ایران جدیت این ادعاهای ارضی را صد چندان میکند… ماجرا از آنجا آغاز شد که در ۳۱ فروردین سال ۱۳۵۸ حزب مذکور اقدام به برگزاری تجمع مسلحانه و تیراندازی و ارعاب مردم در شهر میکند. اهالی شهر از طریق ریشسفیدان خود خواستار خروج این ستیزهجویان میشوند که در مقابل حزب مذکور با کشتار دهها نفر به اشغال سهروزه شهر دست میزنند که در نهایت با مقاومت اهالی و کمک با تاخیر دولت مرکزی غائله خاتمه مییابد.»
اینجا ذهنیت نژادپرستی نویسندگان این بیانیه، به اوج خود میرسد بهطوری که در واقعه نقده حکومت اسلامی را تبرئه میکنند و حزب دموکرات کردستان ایران را عامل اصلی آن معرفی میکنند. اما خوشبختانه در این مورد آنقدر سند و شاهد وجود دارد که نویسندگان این بیانیه قادر نیستند با نوشته آشفته خود، تاریخ جامعه را وارونه نشان دهند.
پس از انقلاب ۱۳۵۷ مردم ایران، بخش بزرگی از مردم آزادیخواه کردستان، حکومت اسلامی را قبول نداشتند با تعرض همهجانبه حکومت تازه بهقدرت رسیده مواجه شده بودند. خمینی، فرمان داده بود همه نیروهای حزبالهی، سپاه، ارتش، پلیس، ژاندارمی، اطلاعاتی و امنیتی با توپ و تانک و جتهای جنگده و هلیکوپترهای جنگی، از همه نقاط ایران راهی کردستان شوند. همه این نیروهای سرکوب بدون اجازه ملاحسنی، جرات کوچکترین عملیاتی را در این منطقه حساس کشور نداشتند. عموما مقامات و مسئولین حکومتی در ردههای مختلف سیاسی، نظامی، امنیتی و غیره کلیه اقدامات خود در این منطقه، از طریق مشورت و تبادلنظر با ملاحسنی پیش میبردند.
جنگ فروردین ماه سال ۱۳۵۸ در نقده که با سیاستها و عملکردهای غلط حزب دموکرات کردستان ایران آغاز شد دستاویزی بهدست حکومت و نماینده آدمکش آن غلامرضا ملا حسنی داد که به اعتراف خودش، در نقده و پیرامون نقده از کشتهها پشتهها بسازد! جنگ نقده بههیچوجه جنگ میان کرد و ترک نبود. چرا که کردها و ترکها سدهها در کنار هم زندگی کرده بودند و هیچگونه درگیری باهم نداشتند. این جنگ ملاحسنی و حکومتشان علیه مردم کرد و حزب دموکرات کردستان ایران در این شهر و اطراف آن بود. در نتیجه نیروهای وحشی ملاحسنی بسیاری از مردم بیگناه و بیدفاع نقده را کشتار کردند.
جمشید بابازاده سرپرست گروه اعزامی مجاهدین (در آن دوران به گروهی از نیروهای حکومتی را مجاهد مینامیدند) ارومیه اعلام کرد حادثه خونین درگیری میان ترکها و کردها از اتصال کابل برق به وجود آمده است.
او توضیح داد: در حین برگزاری میتینگ حزب دمکرات کردستان در شهرنقده در حالی که هیچ درگیری در شهر وجود نداشت از طرف ورزشگاه صدایی شبیه به شلیک گلوله شنیده میشود که بعد از جستوجوهای انجام شده مشخص شد که صدا ناشی از اتصال کابل برق بوده است.
اما روزنامه کیهان، ۶ اردیبهشت ۱۳۵۸، صفحه ۱، نوشت:
«بهدنبال حوادث نقده که به کشتهشدن تنی چند از مردم این شهر منتهی شد حزب دمکرات کردستان در اطلاعیهای از خبرنگاران داخلی و خارجی دعوت کرد برای نشر حقایق فاجعه نقده به این شهرستان سفر کنند تا از تحریف واقعیات خودداری شود.
در این اطلاعیه ضمن انتقاد از آنچه که سانسور اخبار در صدا و سیما خوانده شده است خبر مربوط به اتصال سیم برق در نقده که منشا جریانات این شهر عنوان شده است تکذیب و تاکید شده است: بهعلت تیراندازی در این میتینگ سه نفر کشته شدهاند.»
۵ اردیبهشت ۱۳۵۸ – جمعآوری ۱۵۰ جسد از معابر شهر نقده. سرپرست گروه اعزامی مجاهدین ارومیه به نقده گفت: حدود ۱۵۰جسد از معابر شهر نقده جمعآوری شده است و در محوطه بیمارستان شیر و خورشید سرخ نقده نگاهداری میشود تا توسط بستگانشان شناسایی شوند.
روزنامه اطلاعات ۶ اردیبهشت ۱۳۵۸، صفحه ۳، نوشت:
«آرامش بعد از طوفان در نقده / آخرین اخبار از شهر جنگ زده نقده
بهدنبال يك هفته جنگ و گريز در نقده با استقرار ارتش و پاسداران انقلاب، نقده آرامش نسبی خود را باز يافته است.
گفته میشود نزدیک به ۲ هزار نفر در جریان ناآرامیهای نقده ناپدید شدهاند که احتمال میرود این عده بهخاطر ناآرامیهای چند روز گذشته به شهرهای دیگر روی آوردهاند.
عزالدین حسینی امروز طی تلگرامی به آیتالله طالقانی بهخاطر اعزام مجاهدین و اکیپ پزشکی به شهرستان نقده از ایشان تشکر کرد.»
حزب دمکرات کردستان، عموما سیاست سازش با حکومت اسلامی را در پیش گرفته بود اما کومهله، بهعنوان یک جریان چپ، حکومت اسلامی را قبول نداشت برای دفاع از دستاوردهای انقلاب ۱۳۵۷، یک مقاومت عظیم مردمی را در مقابل یورش نیروهای وابسته به حکومت سازمان داده و رهبری میکرد.
در واقع حمله حکومت اسلامی به كردستان، از همان بهار آزادی آغاز شد و ابعاد این جنگ حکومت علیه مردم آزادیخواه و حقطلب کردستان، روزبهروز همه جانبهتر و وسیعتر گشت.
هنوز چند ماه پس از پيروزی انقلاب مردم در بهمن ۱۳۵۷ نگذشته بود که خمینی، بنیانگذار حکومت جهل و جنایت اسلامی، فرمان حمله همهجانبه هوایی و زمینی به کردستان را صادر کرد و آنچنان جنگ داخلی را به مردم کردستان تحمیل کردند كه پيروزی انقلاب مردم را در همان آغاز به كام مردم زهر كردند. یکی از کسانی که جنگ داخلی را در کردستان دامن میزد ملاحسنی و همفکرانش بودند. قتلعام مردم بیگناه كردستان توسط سپاه پاسداران، قتلعام قارنا، ایندرقاش، يوسف كندی، قم قلعه در اطراف مهاباد و…، پرونده قطور و اسناد کافی برای محکوم کردن سران حکومت اسلامی ایران، بهعنوان جنایت علیه بشریت هستند.
ملاحسنی در آن دوره، طی اطلاعيهای از همه جوانان و مردم آذربايجان غربی خواست برای پاكسازی روستاهای آذربايجان غربی، در بسيج اروميه ثبتنام كنند. او، در اين اطلاعيه خود را «فرمانده پاكسازی منطقه» معرفی كرد.
در سال ۱۳۵۸، همزمان با آغار نخستين جنگ سراسری حکومت اسلامی علیه مردم آزادیخواه و انقلابی كردستان و بعد از راهانداختن جنگ داخلی نقده، كه در آن، تعدادی از افراد كميته نقده و افراد حزب دموكرات كشته شدند، در يازدهم شهريور ماه ۱۳۵۸ برابر با ۲ سپتامبر ۱۹۷۹، پاسداران ملاحسنی و معبودی، با حمايت ارتش و ژاندارمری، به روستای قارنا حمله كردند. در اين حمله، ابتدا روحانی ده با قرآن به استقبال آنها رفت و خواست به كشتار مردم خاتمه دهند، اما مهاجمان او را كشته و قرآن را هم پاره میكنند.
قارنا روستايی، در هفت كيلومتری شهرستان سلدوز(نقده) است. نيروهای جهل و جنایت و ترور تحت فرماندهی ملاحسنی در حمله وحشیانه خود به اين روستا، ۶۸ نفر را به قتل میرسانند.
جنایت قارنا، بهحدی فجیع بود که حتی خلخالی آدمکش نیز در نامهای به آیتالله خمینی، نوشت: «جریانات جانسوز قارنا دل هر انسانی را میسوزاند. عمال ملاحسنی شصت و پنج نفر را به طرز فجیع کشتهاند و اگر امام به این امر جانسوز رسیدگی نفرماید پس کدام مقام رسیدگی کند؟»
این سخنان کسیست که جنایاتش کمتر از جنایات ملاحسنی نبوده است. بهعبارتی همه کسانی که در حکومت اسلامی ایران، صاحب پست و مقام و مسئولیتی شدهاند نخست عمق سرسپردگی و فداکاریشان به حکومت را باید در کشتار مردم کردستان، جبهههای جنگ، جوخههای مرگ و آدمکشی نشان میدادند و سپس به پست و مقام میرسیدند و همچنین حتی یکشبه صاحب ثروتهای بادآورده نیز میشدند. و هنوز هم این سیاستهای ضدانسانی و جنایتکارانه حکومت اسلامی با شدت بیشتری ادامه دارد.
پس از یک مقدمه آشفته و ضد و نقیض در این بیانیه آمده است: «متن حاضر نتيجه يک همفکری در مقياسی وسيع نه صرفا به معنی کمی است. افراد متعددی از ميان فعالين آذربايجانی متعلق به انواع نحلههای فکری در تدوين اوليه و اصلاح متن اين بيانيه تحليلی، سهيم بودهاند. با وجود تمام اختلافات فکری و سليقههای سياسی، يک باور مهم، در ميان نويسندگان اين متن، مشترک بوده است: اعتقاد به مسئوليت نسل حاضر از مردمان ايران و ديگر کشورهای منطقه برای ساختن سرنوشت خود به دست خود و ایجاد رویکردی سازنده در نگاه به تاریخ روابط با همسایگان خود با پایان دادن به طلبکاری از دیگران و ذکر مصیبت.
يک باور مشترک ديگر نويسندگان و تأييدکنندگان اين متن، لزوم “بهتر کردن اوضاع” در ايران و منطقه است. با تاکید بر اینکه امکان “بدتر شدن اوضاع” در صورت عدم درک مسئوليت نسل حاضر برای اجرای نقش خود نیز، وجود دارد.»
در ادامه بیانیه آمده است: «شأن کتابت اين بيانيه در رابطه با ادعای ارضی و زمینهسازی برای پاکسازی قومی از سوی يک جريان سياسی مسلح کُردی است. …»
بهنظر میرسد نویسندگان این بیانیه، چندان تحولات جامعه ایران را دنبال نکردهاند چرا که میگویند: «آخرين حرکت مهم سياسی برعليه رژيم، همان تظاهرات بعد از انتخابات ۱۳۸۸ بود که آنهم به بخشی از تهران و مواردی کوچک در معدودی از شهرستانها محدود ماند. بعد از آن، ما شاهد اعتراضاتی بودهايم که بيشتر از جنس خيزشهای آنی بوده است(مثل اعتراضات مالباختگان و اعتراض به گرانی بنزين) يا از نوع عکسالعمل انسانی عاطفی و آنی(اعتراض به دروغگویی رژيم در سرنگونی هواپيمای اوکراينی).
در حالی که بین اعتراضات سالهای ۷۸(حمله به کوی دانشگاه و اعتراضات خیابانی آن) و اعتراضات ۸۸(پس از انتخابات ریاستجمهوری و اعتراضات سراسری پس از آن) ۱۰ سال فاصله وجود داشت. اما حالا بین دو اعتراض بزرگ سالهای ۹۶ و ۹۸ که تقریبا سراسر کشور را در برگرفته فقط دو سال فاصله بوده است.
در فواصل اعتراضات بزرگ ضدحکومتی ۹۶ و ۹۸، اعتراضات تقریبا کوچکتر و با شدت کمتر اما ماهانه و مداوم و مستمر علیه حکومت در جریان بوده است. اعتراضات و اعتصابات کارگران نیشکر هفتتپه، هپکو، مالباختگان موسسات اعتباری و تجمعات اعتراضی بازنشستگان از این نوع هستند. در واقع حکومت اسلامی تقریبا ماهانه با زلزلههای سیاسی خفیف ناشی از اعتراضات و تجمعات کوچکتر روبهرو است که در فواصل و لابهلای اعتراضات بزرگتری رخ میدهند.
موضوع اعتراضات سالهای ۷۸ و ۸۸، عمدتا از جنس اختلافات درون حاکمیتی و بین جناحهای مختلف اصلاحطلب و اصولگرای حکومت بودند.
مطالبه اولیه دانشجویان اعتراضات ۷۸ بازگشایی روزنامه توقیف شده «سلام» و محور اعتراضات سال ۸۸ شعار «رای من کجاست» بود ولی اعتراضات ۹۶ و امسال و این هفته از جنس درون حاکمیتی و بین جناحهای خواهان حفظ حکومت اسلامی نیست.
اعتراضات عظیم سالهای ۹۶ و ۹۸، اعتراض مردمی و ضدحکومتی بودهاند که از وضعیت موجود به تنگ آمده و علیه کل حکومت به خیابانها آمدند.
اگرچه اعتراضات اخیر با دلیل اقتصادی و اعتراض به افزایش قیمت بنزین شروع شد ولی گستردگی و انباشت نارضایتیهای متنوع مردم از حکومت، این اعتراضات را سریعا به سمت شعارهای سیاسی علیه حکومت و مقامات سوق داده و با توجه به واکنش حکومت و سازمان سرکوب آن، دیگر نمیتوان اعتراضات را صرفا در چارچوب اعتراض صرف به افزایش قیمت بنزین، محدود کرد.
حکومت نسبت به اعتراضات سالهای ۹۶ و ۹۷ با سرعت و حجم بیشتری به استفاده از سلاح گرم و شلیک مستقیم گلوله به سوی معترضان روی آورد که نتیجه آن مورد اصابت قرار گرفتن شمار قابل ملاحظهای از مردم در اعتراضات است.
کل حاکمیت یعنی از دولت حسن روحانی و وزارت کشور آن، نیروهای انتظامی و امنیتی، شورای عالی امنیت ملی و شورای امنیت کشور، سپاه و آیتالله علی خامنهای رویکرد هماهنگی در ضرورت مقابله با مردم و سرکوب اعتراضات داشتند.
هم عبدالرضا رحمانی فضلی وزیر کشور تهدید به برخورد با معترضان کرده، هم حسن روحانی از افزایش قیمت بنزین دفاع کرده و هم آیتالله خامنهای با دفاع از تصمیم نظام، معترضان را «اشرار» خوانده و از مسئولین امنیتی خواسته بود که با معترضان برخورد کنند.
بنابراین معلوم نیست که چرا نویسندگان این بیانیه دعواهای درون حکومتی سال ۸۸ را اینقدر برجسته کرده و به اعتراضات سالهای اخیر مردمی اهمیتی ندادهاند؟!
نویسندگان این بیاینه بهشدت نگران تضعیف حکومتی اسلامی هستند چرا که نوشتهاند: «… بنابراين سناريو، يک خلاء قدرت در نتيجه سرنگونی و حتی تضعيف کنترل رژيم جمهوری اسلامی در غرب آذربايجان بوجود میآيد، که میتواند فرصت طلایی برای برخی سازمانهای سياسی مسلح کُرد باشد تا به ادعاهای اشغالگرایانه خود جامه عمل بپوشانند. …»
در ادامه این بیانیه در رابطه با جنگ نقده، کاملا حقانیت به حکومت اسلامی داده میشود و صرفا حزب دمکرات کردستان ایران بهعنوان یک جریان اشغالگر معرفی میگردد: «اما آنچه که رژیم را برنده بلامنازع در جنگ روانی فوق میکند، علاوه بر ادعاهای ارضی کنونی گروههای مسلح کردی، خاطره مردم آذربایجان در مورد وقایع نقده(سولدوز) در سال ۱۳۵۸ است که بهعنوان تجربهای عملی در اشغال و کشتار مردم آذربایجان از سوی حزب دمکرات کردستان ایران جدیت این ادعاهای ارضی را صد چندان میکند. جهت یادآوری اشاره میشود که «نقده» با نام تاریخی سولدوز شهری در جنوب استان آذربایجان غربی است که ساکنان تُرک و کُرد آن نمونه خوب همزیستی را داشتهاند. ماجرا از آنجا آغاز شد که در ۳۱ فروردین سال ۱۳۵۸ حزب مذکور اقدام به برگزاری تجمع مسلحانه و تیراندازی و ارعاب مردم در شهر میکند. اهالی شهر از طریق ریشسفیدان خود خواستار خروج این ستیزهجویان میشوند که در مقابل حزب مذکور با کشتار دهها نفر به اشغال سهروزه شهر دست میزنند که در نهایت با مقاومت اهالی و کمک با تاخیر دولت مرکزی غائله خاتمه مییابد.»
در این بیانیه ادعاهای رجب طیب اردوغان رییس جمهوری فاشیست ترکیه تکرار میشود:
«درست است که بسياری از خونريزیها و اقدامات افراطی منطقه از سوی نيروهای افراطی و جريانات تحت رهبری گروههای کُردی وابسته به حزب کارگران کردستان(پکک) بوده است، اما سکوت رسانههای احزاب مسلح کُرد ايرانی در قبال گزارشات سازمان ملل، سازمان عفو بينالملل، سازمان ديدهبان حقوق بشر در مورد وقوع اين جرمها، بسيار معنیدار است. امروز در حالی که سهم مردمان کُرد از ترکيب اهالی سوريه بين ۵ تا ۸ درصد اعلام میشود، يک سوم خاک اين کشور از سوی نيروهای تحت کنترل حزب کارگران کردستان(پکک) اشغال شده است و اعراب، تُرکمانان و مسيحيان ساکن اين اراضی اشغالی در معرض انواع پاکسازیهای اتنيکی، تخريب منازل و روستاها، مالياتدهی و سربازدهی اجباری قرار گرفتهاند. اين رفتارها، اقدام اخير حزب دمکرات کردستان ايران را، از جديتی بيشتر از يک تبلیغات پوپوليستی برخوردار میکند.»
در این بیانیه حتی یک جمله از حملات وحشیانه حکومت ترکیه به مردم روژآوا و اشغال کانتون عفرین و حمایت از گروههایی ترویستی اسلامی داعش و غیره نیامده و صرفا مواضع اشغالگری و نسلکشی اردوغان را تکرار شده است.
نویسندگان و امضاءکنندگان این بیاینه مبارزه مسلحانه در مقابل حکومتهای آدمکش را «بازتولید فرهنگ حشونت» نامیدهاند: «بُعد مهم دیگر این مسأله، هزینه و عوارض بلند مدت توسل به اسلحه در بازتولید فرهنگ خشونت است که در تضاد با ارزشهایی چون مدارا، صلح و حسن همجواری، توسعه پایدار در کل منطقه را تخطئه میکند.»
این بیاینه بهطور ضمنی از حکومت مرکزی عراق دفاع میکند و مینویسد:
«دولت اقليم کُردی در شمال عراق، در مسأله فروش نفت و امر تقسيم متناسب ثروت ملی کشور، به توافقات رسمی خود با دولت مرکزی، عمل نکرده و نمیکند. از جمله اين نقض عهد، فروش مستقلانۀ نفت خام به کشورهای خارجی بدون توافق با بغداد است.
دولت اقليم کردستان، با سوءاستفاده از بحران بلاتکليفی ناشی از هجوم داعش به شهرهای عراق، دست به اشغال کرکوک زده و بهعنوان اولين اقدام، مرکز ثبت احوال اين شهر را برای پروندهسازیهای آينده به آتش کشيد. اين نيروها در ادامه به پاکسازی اتنيکی محلات شهری و روستاهای عربنشين و ترکماننشين کرکوک و به آتش کشيدن منازل و روستاهای آنان اقدام نمودند.
عليرغم وجود قراردادهای رسمی با دولت مرکزی عراق و کسب اختياراتی که در هيچ ساختار فدراتيو در دنيا نمونه ندارد(مثل داشتن ارتش خودی)، برگزاری يکطرفۀ رفراندوم جدایی از عراق با سوءاستفاده از يک بحران بزرگ ملی ناشی از هجوم نيروهای داعش به شهرهای عراق.»
به یاد داریم که بهدلیل رفراندم در اقلیم کردستان حکومتهای ترکیه، ایران و عراق علیه اقلیم کردستان لشکرکشی کردند با وجود این که حکومت اقلیم کردستان تا خرخره وابسته به این سه حکومت است.
نویسندگان این بیانیه حتی حزب دموکراتیک خلقهای ترکیه را از حملات خود بینصیب نگذاشتند:
«حزب عُمدتا کُردی HDP در پارلمان ترکيه، با شعار “حزب همه ترکيه بودن” در سال ۲۰۱۵، مورد توجه قرار گرفت. در آن تاريخ، انتظار میرفت که حزب با شرکت در حيات سياسي ترکيه، منشأ تحولات مثبت مخصوصا در پایان دادن به ترور در جامعه ترکیه باشد. در اين فضای مثبت و موج اميد به آينده بود که در انتخابات پارلمانی تابستان ۲۰۱۵(۷ ژوئن) موفق به کسب ۸۰ کرسی پارلمانی شد. رهبر اين حزب در جريان کانديداتوری برای پست رياست جمهوری طی دو انتخابات متوالی(۲۰۱۴ و ۲۰۱۸)، آرای حدود ۴ مليون شهروند ترکيه را کسب کرده است. عليرغم تبديل شدن اين حزب به بخش مهمی از بدنه سياسی کشور و استفاده از همه مزايای سياسی و قانونی موجود، اين جريان سياسی عملا از قطع ارتباط با جريان تروريستی مستقر در قنديل عراق(پکک) يا ناتوان بوده يا اینکه نسبت به اين کار بیمیل بوده است. برخی نمايندگان اين حزب در اوج دوران آشتی و اصلاحات موسوم به «چؤزوم سورجی»(پروسه حل)، دولت ترکيه را تهديد به عمليات تروريستی میکردند، نمايندگان پارلمانی خود را براي شرکت در تشييع جنازه و مجالس ترحيم بمبگذاران انتحاری متعلق به حزب کارگران کردستان(پکک) و داعش اعزام میکردند. تاثیر مستقیم اینگونه رفتارها که ح د پ نه در محکومیت تروریسم پ ک ک بلکه در جهت تبلیغات و اعتبار دهی به آن از خود نشان داد، ایجاد بدبینی و بیاعتمادی در سیاستمدران منطقه، نسبت به گشایش مسئله ملی و بستن قرارداد و دادن اختيارات اداره محلی به احزاب منسوب به گروههای اتنیکی است.»
این سخنان دقیقا همان اتهاماتی است که اردوغان و دولت فاشیست او به حزب دموکراتیک خلقها زده و صدها شهردار منتخب مردم از این حزب را با رهبر آن دمیرتاش زندانی کرده است.
این بیانیه ادامه میدهد: «در میان نیروهای سیاسی مسلح کُرد، توهم کشورسازی براساس هوسی ماجراجویانه شامل شهرهای تُرکنشین غرب آذربایجان در فاصله سواحل غربی دریاچه اورمیه با مرزهای ترکیه بیطرفدار نیست. در این زمینه میتوان به انشعاب جناح حسنزاده حزب دمکرات در ۱۶ دسامبر ۲۰۰۶ اشاره کرد که در نتیجه بروز این قبیل افکار خطرناک در نزد برخی از رهبران حزب دمکرات کردستان ایران، اتفاق افتاد. جرقه آن پروسه از سوی شخصی بنام رامبد لطفپوری، از اعضای این حزب زده شد.» این بیانیه به عنوان سند، نامه دکتر علیرضا نظمی افشار به هجری در رابطه با مصاحبه رامبد لطفپور را پیش میکشد. «سندی» که در همان زمان با پاسخ مصطفی هجری رد شد: «درج مصاحبه رامبد لطفپوری که دقیقا در جهت عکس سیاست حزب در این زمینه میباشد در روزنامه «کوردستان» اشتباهی بوده است که از طرف انتشارات حزب ما روی داده و ما بهمحض اطلاع از آن در وبسایت حزب توضیح دادیم که این مطالب نظر مصاحبهکننده است نه نظر حزب دمکرات کردستان ایران و در شماره آینده روزنامه «کوردستان» نیز این توضیح را درج خواهیم کرد، تا هیچگونه شبههای در این مورد باقی نماند. … لذا چنین اشتباهاتی از هر طرف که روی دهد نباید موجب نگرانی باشد. به ویژه که شخص مصاحبه کننده نه از اعضای رهبری حزب و نه (از کادرهای) سیاستگزاری حزب میباشد.»
امضاءکنندگان بیانیه رسما و علنا از سرکوب و خشونت دیکتاتوریها دفاع میکند: «در دولتهای مدرن(خواه دمکراتیک خواه دیکتاتوری) حق اعمال خشونت در انحصار دولت حاکم است و هیچ حزب سیاسی و دسته دیگری تحت هیچ عنوان حق حمل اسلحه و حق اعمال هیچ نوع خشونتی را ندارد. … این اصل از نظر تئوری عمری نزدیک به پنج قرن دارد و نظریهپرداز اصلی آن، Jean Bodin (۱۵۹۶-۱۵۳۰) پدر نظریه «دولت-ملت» است. این نظریه در مسیر تکوین تاریخی و تجربی خود، در سال ۱۹۱۹ از سوی ماکس وبر با صراحت بیشتری مطرح شد. معنای صریح این اصل، عدم مشروعیت گروه های غیردولتی مسلح، ولو بر علیه رژیمهای بهغایت دیکتاتوری میباشد.»
در ادامه بیانیه آمده است: «در دیکتاتوریهای خاورمیانه، سهم دستگاه های سرکوب و پلیس سیاسی از بودجه این مملکتها، زیاد نیست و در همه دولتهایی که بمانند سوریه و لیبی و سومالی، دچار اضمحلال نشده و کارکرد خود را از دست ندادهاند، مهمترین بخش بودجه صرف سیستم تحصیلات، بهداشت و درمان، حفظ و توسعه زیرساختهای جامعه مثل راهها و فرودگاهها، دفاع از مرزها و امنیت عمومی است. این جنبه از دولت، تحت هیچ شرایطی نبایستی تعطیل شود یا موجودیت آنها با مخاطره روبرو شود. بهخاطر توجه به این نکته حیاتی است که بسیاری از نیروهای سیاسی امروز ایران بهجای عبارات “سرنگونی” و “براندازی” از اصطلاحاتی بمانند “عبور” و “گذار” از رژیم فعلی، استفاده میکنند.»
بیانیه ادامه میدهد: «در دوران مدرن، رهبر کشور نه بزرگترین زمیندار کشور است، نه صاحب خزانه کشور است، نه شمشیرزن خوبی است، نه خودش الزاما آموزش یا مقام نظامی دارد و نه با آمدن یا رفتن روسای دولت، ارتشها تغییر ماهیت میدهند.»
طبق این بیانیه، برای مثال خامنهای نه شمشیرزن، نه بزرگترین زمیندار و نه بزرگترین سرمایهدار و خزانه کشور نیست و ثروتهای مملکت مال او نیست. عجب موضعی؟!
این بیانیه مکرر از سرکوب مردم کرد توسط حکومت اسلامی دفاع میکند:
«اعتماد به نیروهای سیاسی متعلق به اقلیتهای کُرد و دادن میدان عمل به آنها، با اقدامات خشونتبار و نقض عهد از سوی این نیروها مواجه میشود، اما در پیش گرفتن سرکوبگرانهترین سیاستها(مانند ایران) با همین نیروها، باعث تمکین آنها، خودداری آنها از توسل به خشونت و حتی شرکت آنها در پای میز مذاکرات بعد از ترور رهبرانشان، در میز مشابه بعدی میشود!»
نویسندگان و امضاءکنندگان بیانیه در رابطه با کردهای ترکیه و سوریه، همان مواضع و تبلیغات رجب طیب اردوغان رییس جمهوری فاشیست ترکیه را تکرار میکنند.
بیانیه میافزاید: «اگر اقلیتهای اتنیکی معترض به وجود تبعیضات فرهنگی و زبانی، تصورات دوران سنتی از کشورگشایی و کشورسازی را لحاظ کنند، نیروهای سیاسی دیگر، به درستی حق خواهند داشت که مخالف هرگونه پرداختن به تغییر در مرکزیتزدایی و دادن بخشی از اختیارات مرکز به استانهای و مناطق ملی باشند.»
در این بیانیه ادعا شده است: «وقوع انواع فجایع خونین یکی بدتر از دیگری در منطقه و بدتر شدن اوضاع کشورها با از بین رفتن دیکتاتوریهای قبلی(نظیر دیکتاتوریهای شاه ایران، رژیم کمونیستی افغانستان، صدام حسین، معمر قذافی، حسنی مبارک و…)، حاکمان و گروههای محکوم به نابرابری حقوقی را متوجه لزوم گفتگو و توسل به عقلانیت و خرد جمعی و ملی نموده است.»
در نتيجهگيری دشمنی و خصومت نویسندگان این بیانیه با مردم کرد در منطقه به اوج میرسد:
«بسياری از نيروهای سياسي مسلح کُرد در اين چهار کشور در چهل سال اخير از مارکسيسم لنينيسم، استالينيسم ـ آپوئيسم، طرفداری از محيط زيست(!)، فمینیسيم، همکاری همزمان با رژيم جمهوری اسلامی ايران و سه رژيم ديگر، همکاری با هر کشوری که به دنبال منافعی در منطقه است، پيمانکاری و قبول سفارش برای تحقق هر پروژهای، برای قدرتهای بزرگ و کلا بطور آنی از هر ايدئولوژی و هر رنگ سياسی دفاع کرده و سر اولين فرصت به همه اين قول و قرارها پشت پا زدهاند. …»
***
در جمعبندی ضرورت دارد تاکید کنم که فراموش نکنیم که آذربایجان تاکنون در رشد و گسترش جنبشهای مترقی و پیشرو سراسر جامعه ایران، نقش مهم و تاریخی ایفا کرده است. این نقش را نیز نباید نادیده گرفت. همچنین تاریخ طولانی است که در منطقه آذربایجان، کردها، ارمنیها، آسوریها و …، با همدیگر زندگی مسالمتآمیزی داشتهاند و بعد از این نیز باید داشته باشند. آنها، برای مهمانی به آذربایجان نیامدهاند که با فرمان گرایشات ناسیونالیستی خانه و کاشانه خود را ترک کنند. فراموش نکنیم که اگر این نظر و سیاست در جامعه ما غالب شود روزگار ما سیاه خواهد شد و ابتدا تهران با بیش از ۱۲ میلیون جمعیت که بسیاری از آنها از خوزستان، از خراسان، سیستان و بلوچستان، آذربایجان، لرستان، کردستان، شمال ایران و غیره از نقاط مختلف کشور به آن جا نقل مکان کردهاند و با مردم فارسزبان این کلان شهر ادغام شدهاند دچار جنگ داخلی و خونریزی و ویرانی قرار خواهد گرفت تا ارومیه، زاهدان، تبریز، اهواز، خراسان، رشت و…
به این ترتیب، ما، باید جامعهای بسازیم که در آن، همه شهروندان و ساکنان ایران، بدون در نظر گرفتن جنسیت، ملیت و باورهای سیاسی و مذهبی و غیره از آزادی، برابری و حقوق یکسان برخوردار باشند. همچنین همه زبانها رایج در جامعهمان نیز بهطور برابر در همه سطوح سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و آموزشی از آزادی کامل و برابر برخوردار گردند. در چنین روندی، زبان فارسی نیز بهعنوان زبان سراسری کشور در همه مدارس و دانشگاهها و در مناطقی که زبان محلی مردم فارسی نیست بهعنوان زبان دوم تدریس شود و زبان مشترک همه ساکنان جامعه ایران محسوب گردد. بیتردید در چنین جامعهای، خلاقیتها و ابتکارات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی شهروندان شکوفا میشود و همبستگی انسانی نهادینه میگردد.
پنجشنبه نوزدهم تیر ۱۳۹۹ – نهم ژوئیه ۲۰۲۰
***
*پیشزمینههای تحرک ناسیونالیستها و نژادپرستان آذربایجانی
پس از انقلاب ۱۳۵۷ مردم ایران تاکنون بیشترین قدرت در حاکمیت جمهوری اسلامی، در دست آذری زبانهاست. اما این مسئله چه ربطی به میلیونها مردم آذری دارد. آیا اینها از آذریها کم کشتهاند؟ آیا این حکومت جانی، حقوق و آزادیهای مردم آذری را به رسمیت شناخته است؟ بنابراین، نیروهای آزادیخواه و برابریطلب مخالف کلیت حکومت اسلامی ایران، جنگشان با حکومت اسلامی است نه با مردم فارسی زبان! پس ستم ملی و ممنوعیت زبانهای مادری در ایران، یک واقعیت تلخ غیرقابل انکار است و این مسئله را به فارس زبانها نسبت دادن، نه تنها غیر از این که به همبستگی انسانی و مبارزه متحدانه علیه کلیت حکومت اسلامی لطمه میزند، بلکه تاریخ و تجربه مردم کشورهای دیگر مانند یوگسلاوی سابق، رواندا و غیره نشان دادهاند که تحریک احساسات ملی و برخوردهای خصمانه با مسئله ملی، بسیار خطرناک است و نهایتا به درگیری داخلی و نسلکشی منجر میگردد.
اما تا آن جا که به گرایشات پانترکیسم برمیگردد آنها تاکنون دهها تشکل بهوجود آوردهاند و هر بار با تغییر سیاستها در برخی کشورها، بهخصوص جمهوری آذربایجان و ترکیه و حتی لابیهایی در حاکمیت آمریکا، از هم پاشیدهاند و تشکل جدیدی را منطبق با سیاستهای روز سرمایهداری این کشورها به وجود آورده اند.
برای نمونه، «احمد یوسفی سادات» معروف به «اوبالی» پس از ناامیدی از سازمانی به نام «داک»، اقدام به تشکیل یک سازمان دیگری به نام «گاماج» نمود که آن نیز شکست خورد.
«فریدون پرویزنیا» در سال ۱۳۷۴ به همراه حسن احسنگر، اژدر تقیزاده و بیوک رسولوند تشکلی بهنام «باب یا آذربایجان واحد» را تحت حمایت «ایلچی بیک» اولین رییس جمهور پانترکیست جمهوری آذربایجان، پس از شوروی سابق بود. آنها، به «محمودعلی چهرگانی»، ماموریت دادند تا شعبهای از آن را در تبریز تاسیس نماید.
گاموح یا (جنبش بیداری ملی آذربایجان جنوبی)، یک گروه سیاسی راست و پان ترکیست بود که در سال ۱۹۹۵، توسط محمودعلی چهرگانی بنیانگذاری شد اما فعالیتش در ایران ممنوع اعلام شد. محمد علی چهرگانی، بعدها از این سازمان جدا شد.
در انتخابات مجلس شورای اسلامی سال ۱۳۷۴ محمودعلی چهرگانی از جمله نامزدهای انتخاباتی در تبریز بود. چهرگانی توانست با کسب آرای بالا به مرحله دوم انتخابات راه یابد. اما پیش از برگزاری مرحله دوم وزارت اطلاعات حکومت اسلامی ایران محمودعلی چهرگانی رد صلاحیت شد.
در سال ۱۳۷۷ نیز یک تشکل سیاسی از طرف ناسیونالیستهای ترکیه برای مقابله با حکومت اسلامی ایران، تاسیس شد. این تشکل که «میللی شورا» نام داشت در روز اول مهر ۱۳۷۷ در استانبول و با مدیریت بیوک رسولوند برگزار شد. در این جلسه، «فریدون پرویز نیا»(آراز) و «نورالدین قروی»(آذر) از آلمان شرکت داشتند. قروی در آلمان، «آنادیل، یا زبان مادری» را منتشر میکرد.
«محمد مشتاق»، که برخیها حتی او را عامل پلیس مخفی ترکیه(میت) میدانند پیش از انقلاب ۱۳۵۷، ساکن ترکیه بود و مدتی قبل سردبیر بخش فارسی «تی.آر.تی» بود. او، در دومین نشست این تشکل در آبان ۱۳۷۸، به آن پیوست.
کنگره اول داک(کنگره به اصطلاح آذربایجانیهای جهان)، در ۱۹۹۷ در «لس آنجلس» تشکیل شد و نورالدین قروی، فریدون پرویز نیا و…، در آن حضور داشتند.
در این کنگره، گرایشات متضادی وجود داشت اما در کنگره دوم احمد اوبالی و محمد مشتاق نیز به این جمع اضافه شدند و تقریبا یک گرایش یکدست پانترکیست رهبری آن را بهدست گرفت.
چهرگانی در انتخابات پارلمانی سال ۱۳۷۵، کاندید تبریز بود که رای آورد اما در رقابتها جناحی و با فشار وزارت اطلاعات، مجبور به استعفا شد. چهرگانی، جزو ۶۴ نفری بود که در ۱۵ خرداد ۱۳۷۷ طی نامهای به محمد خاتمی رییس جمهور وقت حکومت اسلامی، نسبت به «زاد و ولد» و «مهاجرت» بیرویه کردها در آذربایجان غربی اظهار نگرانی کرده بودند و طی آن نامه خواستار تمهیداتی برای جلوگیری از آن شده بود.
بخشی از آن نامه، چنین است: «… در این گوشه از خاک عزیز کشورمان نحوست و شومی چندین دهه قبل پدرانشان را تکرار نمایند، که زادوولدهای بی حد و حصر و مهاجرتهای بیرویه و نیز ادعاهای کذب و بیپایه و اساس یکی از نمایندگان مجلس و چند نویسنده دیگر که دولت باید برای آن تدابیری را اتخاذ نمایند شاهد این ادعای ماست. …»
او، بعدها نیز مردم کرد را فقط مهمانان آذربایجان خوانده و طی اظهار نظری در سایت شخصیاش گفته است: «در حال حاضر ۵۰۰ هزار کرد در آذربایجان غربی زندگی می کنند که اگر رفتار عادی داشته باشند، هیج مشکلی نیست و گرنه همان طور که آمده اند باید بروند.»
او و گروهش بارها خواستار اشغال شمال عراق توسط ارتش ترکیه شدهاند و کرکوک و موصل را «سرزمین تاریخی ترکها که بهدست عدهای کرد اشغال شده» خواندهاند. آنها، شدیدا کشتار ارامنه توسط ترکهای عثمانی را انکار میکنند و در سایت او، مطالب و پیوندهای نژادپرستانه بسیار زیادی در مورد ارامنه وجود دارد. او، در مصاحبهای با سیانان ترکی، بارها از لفظ «سگهای فارس» استفاده کرده است.
حتی هنگامی که چهرگانی در آذربایجان معلم بود از موضع یک حزبالهی، با آن بخش از شاگرانش که حس میکرد مذهبی نیستند بهشدت بدرفتاری میکرد. همچنین او، گروه گروه شاگردانش به جبهههای جنگ ایران و عراق برده و قربانی اهداف غیرانسانی حکومتشان کرده است. بنابراین، چهرگانی مانند هر سیاستمدار راست و نژادپرست، نان را به نرخ روز میخورد و هر از چند گاهی رنگ عوض میکند تا از قافله همفکرانش عقب نماند.
در واقع محمودعلی چهرگانی، یکی از چهرههای مذهبی نژادپرست است که سالها در خدمت حکومت اسلامی بود؛ اما هنگامی که از «بارگاه خلیفه مسلمین» رانده شد ناگهان به فکر «ترک» بودن خود افتاد و اعلام کرد که آذریها در ایران، تحت ستم هستند؟! گویا هنگامی که او و همفکرانش در خدمت حکومت جهل و جنایت اسلامی و بسیج جنگی آن بودند این ستم وجود نداشت؟
او، از زمانی که از ایران خارج شده تاکنون بهدنبال قدرتهای جهانی است. او، حتی در دوره دوم انتخاب بوش به ریاست جمهوری آمریکا، با ارسال پیام شادباش به او، از جمله از او درخواست کرده بود که «مهری» را که شامل حال «کردهای عراق» نموده چرا شامل حال آذریهای ایران نمیکنند.
چهرگانی، جزو کسانی است که حدود یک دهه اخیر در لابیهای آمریکایی جا خوش کرده و منتظر حمله آمریکا و متحدانش به ایران و یا راه انداختن «انقلاب نارنجی و رنگی» در این کشور بود.
اما با تغییر ریاست جمهوری در آمریکا و با آغاز مذاکره غیرمستقیم و مستقیم حکومت اسلامی ایران و آمریکا، عناصری همچون چهرگانی سرخورده شدند بهطوری که از سیاستهای تازه حاکمیت آمریکا در رابطه با ایران انتقاد کردند. برای نمونه، چهرگانی در مصاحبهای که فوریه ۲۰۱۳، با «VOA azari» داشت، گفت «بهنظر میرسد قدرتهای جهانی ما را از پروژههای بزرگی نظیر خاورمیانه بزرگ کنار گذاشتهاند و آن توجهی که به کردها دارند را نسبت به ما ندارند.»
او، در پاسخ به پرسشی در خصوص «وضعیت سیاسی قومیتگراها در آذربایجان» نیز گفت: «من از وضعیت فعلی حرکتمان راضی هستم. اما متاسفانه آذربایجان در کانون توجهات قدرتهای بزرگ نیست. بهنظر میرسد قدرتهای جهانی ما را از پروژهها کنار گذاشتهاند. مثلا در پروژه خاورمیانه بزرگ حساسیت و توجه به برخی قومیتها(کردها) بسیار بالا است. اما چنین توجهی نسبت به ما وجود ندارد. نه آمریکا نه اروپا به ما توجه نمیکنند.»
چهرگانی، در ادامه مصاحبه با VOA azari، با انتقاد از دولت ترکیه نیز گفت: «در حالی که مقامات عالیرتبه دولت ترکیه در کشورهایی مثل مقدونیه به سرنوشت یازده هزار ترک تبار دقت نظر دارند، اما از سرنوشت چهل میلیون ترک در ایران صحبتی نمیکنند.»
او، همچنین در پاسخ به سئوال خبرنگاری صدای آمریکا در خصوص اظهارات سال گذشته که «دانا رورباکر کنگرسمن آمریکایی در خصوص لزوم استفاده ایالات متحده از نیروهای تجزیهطلب در آذربایجان شرقی و اردبیل برای فشار به حکومت ایران»، گفت:
«من شخصا در این پانزده سال با نزدیک به ۲۰ کنگرسمن آمریکایی دیدار داشتهام و این اظهارات نتیجه فعالیتهای ما است. ما گزارشهای شفاهی و کتبی زیادی به این کنگرسمنها از جمله رورباکر داده ایم و من از او تشکر میکنم و ما به تماسهایمان با ایشان ادامه خواهیم داد.»
چهرگانی، همچنین ناخرسندی خود را از حوزه جغرافیایی که رورباکر در نامه خود برای آذربایجان تعریف کرده بود را ابراز کرد. این سخنان چهرگانی، هم اکنون در سایتهای اینترنتی بهخصوص در سایتهای آذریزبان، قابل دسترسی هستند.
اما در سالهای اخیر، نیروهای جوان و موثر تشکیلات گاموح، چهرگانی را وادار کردند تا از رهبری این جریان کنار برود. نیروهای جدید این سازمان، شاید بیش از این اعتمادی به چهرگانی ندارند و یا شاید هم به نظریات جدید رسیدهاند که با افکار پانترکیستی و بهغایت راست و کاریسماتیک چهرگانی مغایرت دارد.
محمود علی چهرگانی، در اوایل سال ۲۰۰۲ میلادی ایران را به قصد سخنرانی در اروپا، ترک نمود و اولین جلسه او در استکهلم برگزار شد. پس از پایان این جلسه و انتقاد من به او که چرا به حضار اجازه ندادند بهطور شفاهی سئوالات خود مطرح کنند؛ همچنین صحبتهایش جنگطلبانه و علیه ارمنیها بود، بهعلاوه مطلبی را که قبلا در نقد سیاستهای او نوشته و منتشر کرده بودم خواستم به وی دهم؛ نخست با عکسالعمل هیستریک او و سپس عقبنشینی و معدزتخواهیاش مواجه شدم. سرانجام این مسئله، به رادیو همبستگی کشید. در میزگردی که در رادیو همبستگی تشکیل شد من و آقای علیرضا اردبیلی از برگزارکنندگان جلسه چهرگانی و همچنین آقای حسن بهگر روزنامهنگار مستقل که آقای سعید افشار آن را اداره میکرد، شرکت داشتیم. من در این میزگرد از جمله به فراخوان خشونتطلبی و جنگطلبی او که در سخنرانیاش با مشت بر روی میز میکوبید و میگفت: اگر این بار بین آذریها و ارمنیها جنگ دیگری آغاز شود دولت ما(جمهوری اسلامی)، باید ار برادران مسلمان آذریمان دفاع کند در غیر این صورت، ما ارس را میشکافیم و اگر اسلحه هم نداشته باشیم با سنگ به کله ارمنیها میکوبیم و… او، همچنین در این جلسه ادعاهای بیاساسی کرده و کارنامه دیگری از خود ارائه داد… این سخنان من با مخالفت علیرضا اردبیلی روبهرو شد. برای این که من مستند جواب اردبیلی را بدهم نشریه شماره پنج ترییون را که خود او نیز عضو هیات تحریه سه نفره آن بود از کیفم درآوردم و گوشههایی از گفتوگوی چهرگانی با یک نشریه که در تریبون نیز باز چاپ کرده بود را خواندم: «… تمام تلاشم این بود که آن را در چارچوب قوانین و احکام الهی بگنجام و با قوانین اسلامی و قرآنی آن را تطبیق بکنم. این حس در من با شروع جنگ تحمیلی به اوج خود رسیده بود و بنده جهت ارضای آن تقریبا در طول جنگ تقریبا هر سال یک بار به جبهه اعزام میشدم و در وظایف سادهای مثل تکتیرانداز، آرپیچیزن، راننده آمبولانس کار میکردم و دو بار نیز توسط خمپاره و تک تیرانداز عراق مجروح و یک بار نیز مصدوم شیمایی شدم… از ۱۲ میلیون جمعیت تهران نزدیک به ۸ میلیون آذربایجانی هستند که قریب به ۷ میلیون آنها بیسرمایه و بدون امکانات مالی است. بنده به این نتیجه رسیدهام که وضع اقتصادی آذربایجان وخیم است باید در چارچوب ایران و نظام اسلامی و قانون از آن دفاع نمود و حتی دست این سرمایهداران را بوسید و به آذربایجان برگرداند… در مناطقی که ناظران بودند اعلام کردند که شب رای شمرده شد شما دارای سه هزار رای بودید ولی صبح میدیدیم که رای خیلی شده و این عدد حدود ۲/۱ یا ۳/۱ به فرمانداری اعلام شده است. در هر حال شکایتهایی کردیم ولی گوش شنوایی نبود…» (منبع: دکتر چهرگانی در گفتوگویی صریح و بیپرده، تنظیم از: آلتای؛ تریبون شماره ۵، تابستان ۱۹۹۹، سولنا – سوئد، به نقل از هفتهنامه مبین)
او، در ادامه اعتراض بهدست کاری آرای خود، دستگیر و مدت کوتاهی زندانی شد. سپس او، به خارج کشور آمد و فعالیت سیاسی خود را در بده و بستان و معامله با لابی های ترک – آمریکا، پیش برده و هنوز هم میبرد.
بنابراین، چهرگانی هم مذهبی و متعهد به نظام اسلامی، عاشق جنگ و کشتار و هم به حدی «محرم» حکومت اسلامی بود که به او اجازه داده بودند کاندید مجلس شورا اسلامی شود. به گفته خودش، حس خشونت و جنگطلبی و انتقامجویی در وجودش به حدی فوران میکرد که او، برای کم کردن جوش و خروش آن، هر سال داوطلبانه به جبههها جنگ ایران و عراق میرفت تا با آدمکشی، این حس خود را کمی مهار کند…
جنگ نقده را عناصر حکومت اسلامی آغاز کرد
در چنین شرایطی، نه «امام» که خود سردسته تروریستها و آدمکشان بود و نه هیچ مسئول دیگری در حکومت اسلامی، واکنشی برای قتلعام مردم قارنا نشان دادند و عاملین آن نیز هرگز مورد سئوال نیز قرار نگرفتند. برعکس با این قتلعام، جایگاه حسنی و تروریستهای تحت امر او، در حاکمیت محکم شد و همچنان نماینده امام در استان آذربایجان غربی و امام جمعه ارومیه و مقام حکومتی که در این منطقه حرف اول و آخر را میزد تا زمان مرگش باقی مانده و حتی بارها مورد تقدیر قرار گرفت.
آيتاله خمينی، در ادامه کشتار مردم کردستان و سرکوب دستاوردهای انقلاب، بیشرمانه علیه مردم حقطلب کردستان، تبلیغات گسترده با هدف تحریک مردم راه انداخته بود، میگفت: «مرزها را آزاد کردند، قلمها را آزاد کردند، گفتار را آزاد کردند، احزاب را آزاد کردند، به خیال این که اینها یک مردمی هستند… اینها خرابکارند، دیگر با این اشخاص نمیشود با ملایمت رفتار کرد… اینها یک جمعیت خرابکار هستند، یک جمعیت فاسد هستند. اینها را ما نمیتوانیم که بگذاریم که هر کاری که دلشان میخواهد بکنند. حالا هم اعتراض کردهاند که خود شماها دارید این کارها را میکنید. نظیر آنها که پریروز و چند روز پیش آن خرابکاری را کردند… خودشان ایجاد غائله میکنند بعد گردن مردم میگذارند… یک چنین مردمی هستند… با اینها باید با شدت رفتار کرد و با شدت رفتار میکنیم. …»
یکی دیگر از قتلعامهای حکومت اسلامی در کردستان، در روستایی بهنام «ایندرقاش» سازماندهی و اجرا شد. روز ۱۳ آبان سال ۱۳۵۹، افرادی تحت عنوان كميته اروميه و بسيج، كه توسط حجتالاسلام ملاحسنی و عظيم معبودی فرماندهی میشدند، برای پاكسازی روستاهای مهاباد ـ منطقه شاروپران ـ وارد ده ايندرقاش شدند. ده ايندرقاش و ده ديگری بهنام يوسف كند، در ده كيلومتری شمال خاوری مهاباد قرار دارند. پيش از هجوم سپاه پاسداران و ارتش به منطقه، محل تمرکز پيشمرگان و حزب دموكرات بوده است. هنگامی كه حسنی و اعضای كميته بسيج به سرپرستی معبودی به ده میرسند، بهنام پاكسازی و خلع سلاح از مردم طلب اسلحه میكنند و مردم میگويند كه ده روز قبل سپاه به منطقه آمده و سلاحها را تحويل گرفته است. افراد حسنی، بدون توجه به نظريات مردم و سندی كه بيانگر تحويل اسلحه به سپاه بود، به مردم پورش میبرند و نخست تا روز بعد به آنها فرصت میدهند كه سلاح خود را تحويل دهند. سپس مردم بیسلاح و بیدفاع این ده را نیز مانند مردم ده قارنا، قتلعام میکنند. این جانیان و آدمکشان حرفهای، در كم تر از دو ساعت، ۳۵ نفر از روستائيان را به قتل میرسانند. گروه ملاحسنی و كميته بسيج معبودی، هر كسی را كه در این روستا و اطراف آن میديدند به رگبار گلوله میبستند.
در ۱۷ آبان و چهار روز پس از كشتار در ايندرقاش، افراد بسيج اروميه و نقده كه با فرماندهی ملاحسنی و عظيم معبودی، به قصد پاكسازی روستاها، عازم صوفيان اشنويه میشوند به روی مردم این ده تيراندازی میكنند و از جمله روحانی ده و معلم آن، جمعا ۱۳ نفر را كشته و ۲۰ نفر را نیز زخمی میکنند.
گروه تحت فرمان ملاحسنی، چنين جناياتی را در ابعاد مختلفی در روستاهای ديگر كردستان، روستاهایی چون نالوس در اشنويه، ده سراوكانی، كليج در منطقه پيرانشهر، ده صوفيان، شادله در نقده و قره قشلاق، ايندرقاش، داشخانه و… مرتکب جنایت میشوند و بسیاری از مردم بیگناه و بیسلاح این روستاها را تحت عنوان «پاكسازی» قتلعام میکنند.
ملاحسنی، در سفر احمدینژاد رییس جمهوری وقت به ارومیه، ضمن تقدیر از او گفته است: «اگر باری که بر دوش احمدینژاد است بر دوش خر می گذاشتند تا حالا مرده بود!!»
احمدینژاد نیز جایزهای به حسنی اعطا کرد در واقع تشویق هر چه بیشتر جهل و جنایت و ترور و آدمکشی حکومتی بود. بنا به گزارش رسانههای حکومتی، «غلامرضا حسنی، امام جمعه ارومیه از سوی محمود احمدینژاد، نشان درجه یک شجاعت دریافت کرد.» خبرگزاری حکومتی فارس، در اینباره نوشت، احمدینژاد روز یکشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۰، در جلسه اعضای هیات دولت این نشان را به حسنی اعطا کرده است.
رییس جمهوری که خود سابقه طولانی در ترور و آدمکشی و تیرخلاصزنی به زندانیان سیاسی اعدام شده دارد طبیعیست که به همکیشان خود «نشان درجه یک «جنایت» اعطا کند. بهعلاوه احمدینژاد، در سالهای نخست انقلاب ۵۷، در آذربایجان و کردستان، بهویژه زیردست ملاحسنی آموزشهای ترور و آدمکشی یاد گرفته و ارتقا مقام پیدا کرده است باید به این شکل از «استاد» خود، «قدردانی» بهعمل آورد!
پیشتر نیز، مدیرکل سازمان میراث فرهنگی آذربایجان غربی، از سازمان میراث فرهنگی ایران تقاضا کرده بود که نام غلامرضا حسنی در فهرست «آثار معنوی» ثبت شود.
اسدالله علیزاده، مدیرکل سازمان میراث فرهنگی آذربایجان غربی، اسفند ماه سال ۸۸، به خبرگزاری ایلنا، گفته بود که «امیدوار است نام آقای حسنی، امام جمعه ارومیه بهعنوان میراث فرهنگی ایران» به ثبت برسد.
علیزاده گفته بود که امام جمعه ارومیه در وقایع اوایل «انقلاب اسلامی ایران» در استان ارومیه و برخورد با گروههایی نظیر حزب دموکرات و کومهله کردستان «نقش اساسی» داشته و از «عناصر کلیدی» در منطقه نقده بوده و «غلام رضا حسنی شایسته» آن است که نامش در فهرست آثار معنوی ایران ثبت شود.
حسنی در سال ۱۳۸۶ – ۲۰۰۸، در مصاحبه با هفتهنامه چلچراغ گفته بود: «آثار باستانی دو نوع هستند. آن هایی که در خدمت اسلام هستند باید حفظ شوند و بقیه باید تخریب و نابود شوند.»
حسنی، در دور اول انتخابات مجلس از اروميه کانديدا شده و وارد مجلس شد و به کميسيون دفاع رفت. حجت الاسلام غلامرضا حسنی، چند سال پیش خاطرات خود را منتشر کرده است.
حسنی، بهحدی جانی و بیرحم است که حتی به فرزند خود نیز رحم نکرد. ملاحسنی، امام جمعه و سرپرست كميتههای آذربايجان غربی و نماينده مجلس و نمانیده رهبری نيز بود در راس ارگانهای اجرايی حکومت، از اشخاصی مانند معبودی و مراد قطاری كه دارای سوابق مشخص ساواكی بودند و سیاستهای نژادپرستانه ضدكرد نیز داشتند، در منطقه كردستان و آذربايجان غربی، فجايع بسيار زيادی بهبار آورده است. او، علاوه بر دامن زدن به جنگ داخلی در کردستان، مرتکب قتلعام و جنایت علیه بشریت شده است.
ملاحسنی، در بخشی از خاطراتش چنين مینویسد: «… او (رشيد، پسر بزرگ ملاحسنی) پس از پيروزی انقلاب ناگهان به گروه سياسی سازمان فدائيان خلق پيوست و از سران آنها شد، بهطوری كه مسئوليت شاخه آذربايجان غربی بر عهده او بود… آن وقت نماينده مجلس و در تهران بودم. يك روز رشيد به تهران آمده بود. جايش را شناسايی كرديم. در كميته انقلاب تهران با آيتالله مهدوی كنی تماس گرفتم و گفتم يك موردی هست، چند نفر مسلح بفرستد. نگفتم پسرم هست. يكی از محافظان خودم بهنام آقای جليل حسنی را نيز همراه آنها كردم. او از بچههای كميته اروميه بود و الان به تجارت مشغول است. گفتم اگر مقاومت يا فرار كند بزنيد نگذاريد فرار كند و اگر هم تسليم شد، دستگير كنيد و به كميته تحويل بدهيد. آنها رفتند و او را دستگير كردند. رشيد چند روزی در كميته تهران بود. بعد برای بازجويی و محاكمه به تبريز انتقال دادند. او چون محل فعاليتهايش استان آذربايجان بود در اين شهر محاكمه و به اعدام محكوم شد و بلافاصله حكم اجرا گرديد… حتی بعد از اعدام جنازهاش را هم به ما تحويل ندادند. وقتی خبر اعدام رشيد را شنيدم، چون به وظيفه خود عمل كرده بودم هيچ ناراحت نشدم. من در مورد انقلاب با هيچ شخصی ولو پسرم باشد، شوخی ندارم و با هيچ احدی در اين مورد عقد اخوتی هم نبستهام. هنوز هم اگر يكی از فرزندانم بر ضدانقلاب و رهبری خدای ناكرده فعاليت كند، همان كاری را خواهم كرد كه با رشيد كردم. حقيقت اين است كه رشيد مستحق اعدام نبود. او جنايتی را مرتكب نشده بود، يا كسی را نكشته بود تنها جرمش اين بود كه گرايش شديد كمونيستی داشت و اين هرگز منجر به اعدام كسی نمیشود. حداكثر اين، اين است كه بايد به حبس ابد محكوم میشد. متاسفانه قاضی پرونده همينطور فلهای حكم صادر كرده بود. من آن وقت سرم خيلی شلوغ بود، به مسائل انقلاب در اروميه و منطقه اشتغال داشتم… میخواستم به اين نكته اشاره كنم كه متاسفانه در اوايل پيروزی انقلاب، يك سری افراد وابسته به گروههای به ظاهر اسلامی و انقلابی در بعضی ارگانها و به خصوص در دستگاه قضایی نفوذ كرده بودند و دست به يك سری كارها و صدور احكام تند و تيز میزدند كه هيچ ارتباطی با نظام اسلامی و شخصيتهای اصيل انقلاب نداشت. خودم در اروميه به اين افراد مبتلا بودم…»
البته این جانی، شاید بعدها در مورد دستگیری و اعدام رشید، ذرهای دچار «تزلزل» و «عذاب وجدان؟!» شده، واقعه را این چنین تحریف میکند. چون که کسانی که رشید را دستگیر کردند و کسانی که اعدامش کردند همگی ملاحسنی و رشید را خوب میشناختند و بدون اجازه ملاحسنی، موسوی تبریزی جرات نمیکرد حکم اعدام رشید را صادر کند تا چه برسد جنازه او را تحویل خانوادهاش ندهند. چهطور ملاحسنی این قدرت را داشت که رشید را در تهران دستگیر و به تبریز انتقال دهند اما قدرت تحویل گرفتن جنازه او را نداشت؟
آنطور که من از طریق فامیلهایم که با ملاحسنی در ارومیه در محله ای بهنام «بند» همسایه بودند شنیده بودم رشید برخلاف ادعای پدرش، قبل از انقلاب و دورهای که دانشجو بود به چریکها پیوسته بود. این موضوع را خود ملاحسنی هم میدانست. همچنین یادم میآید که ملاحسنی از همان روزهای نخست پیروزی انقلاب ۵۷، به همسرش هشدار داده بود رشید را هر جا ببینم شکم او را تا آخرین گلوله کلاشینکف، سوراخ سوراخ خواهم کرد. رشید آدم شوخطبعی بود و همواره برای پدرش جوک درست میکرد. از اینرو، هر موقع رشید در ارومیه، به دیدن مادرش میرفت دری که به باغی باز میشد باز میگذاشتند تا اگر ملاحسنی از در اصلی خانه وارد شد رشید از در فرعی فرار کند. در آن دوره، همه خانههایی که در این محله لوکس واقع شده بودند شکل ویلایی داشتند و پارک بزرگ و خوش آب و هوایی نیز پشت آنها قرار داشت و کمی پایانتر هم رودخانهای جاری بود که زیبایی خاصی به این منطقه میداد بهعنوان تفریگاه مورد استفاده قرار میگرفت. ما فامیل نزدیکی داشتیم که با ملاحسنی همسایه بودند مادر رشید، این مسپله به آنها تعریف کرده بود و من هم در آن دوره، از زبان آنها شنیده بودم.
بهارعلی ثروت دبیر بازنشسته ساکن نقده، از نقش ویژه «حسنی» چنین یاد میکند: «درست در زمانی که وضع دفاعی مردم نقده وخیم شده بود آقای حسنی وارد شهر شد و برای مدافعان شهر نیرو و مهمات آورد و مانع از سقوط شهر شد.»
در واقع با ورود مسلحانه حجتالاسلام حسنی و نیروهایش به این شهر، همراه با کشتار مردم کرد و غارت اموال آنها بود.
اين همه تنها گوشه بسیار كوچكی از نقش جنایتکارانه و تروریستی ملاحسنی در وقايع كردستان است. وقايعی که بسيار پيچيدهتر و مستلزم تحلیلها و بررسیها و بازبينیهای عمیق و گستردهتری میطلبد.
فقط از مهر ماه ۱۳۵۸ و طی مدت جنگ حکومت اسلامی علیه مردم كردستان، حدود يك صد مورد درگيری توسط منابع رسمی حکومتی گزارش شده است كه طی آن، صدها تن کشته و هزاران زخمی و دهها هزار تن نیز آواره شدهاند. بنابراین، ۴۱ سال است که حکومت اسلامی از جمله در کردستان، جنایت پشت جنایت میآفریند اما هنوز هم موفق نشده است مردم آزادیخواه این منطقه را مرعوب سیاستهای خود سازد. بهعلاوه کردستان، در این مدت به یک دژ محکم و شکستناپذیر همه آزادیخواهان جامعه ایران و جنبشهای اجتماعی آزادیخواه و برابریطلب و عدالتجوی سراسر کشور تبدیل شده است.
***
شایان ذکر است که آذربایجان، محل بروز انقلابها، حماسهها کور اوغلوها، قاچاق نبیها، مبارزات انقلابی و عدالتجویانه و سوسیالیستی حیدر عمواوغلوها، جعفر پیشهوریها، صمد بهرنگیها، دهقانها و سرزمین زندگی مشترک و مسالمتآمیز با همه ملیتها و زبانهای مختلف، بهویژه مردم کرد است. نام آذربایجان از آتروپات که آذربایجان را از چنگال اسکندر رهاند و تا سالیان دراز خود و خاندانش سر رشتهدار این سرزمین بودند، گرفته شده است. بنابراین، تفکر پانترکیسم در آذربایجان ایران ریشه تاریخی ندارد و عمدتا به دوره اخیر پس فروپاشی شوروی و استقلال جمهوری آذربایجان و ترکیه برمیگردد.
برای مثال، حیدرخان عمواوغلو از شخصیتهای برجسته و از انقلابیون مبارز آذربایجان و سراسر ایران بود. وی یکی از بنیادگذاران نهضت مشروطه و پایهگذاران جنبش کارگری و از پیشاهنگان ترویج اندیشه مارکسیسم در ایران و دبیرکل حزب کمونیست ایران بود. او هم اهل علم بود و هم اهل عمل انقلابی.
ستارخان بازوی نیرومند انقلاب مشروطه، که دستههای فدایی تحت رهبری حیدرعمواوغلو را تا آخرین روزهای مقاومت تبریز در کنار خود داشت.
همیشه میگفته است: «حرف همان است که حیدر خان بگوید. …»
حیدر عمو اوغلو از انقلابیون قفقاز و از پایهگذاران حزب سوسیال دمکرات، حزب عدالت و بعدها حزب کمونیست ایران بود در بیستم دسامبر ۲۹ آذر ۱۲۵۹ – ۱۸۸۰ میلادی در شهر اورمیه از پدری به نام علیاکبر افشار و مادری بهنام زهرا خانم متولد شد … پدرش پزشک داروساز بود و در تهران تحصیلات خود را به اتمام رسانده بود.
حیدر عمواوغلو همراه خانواده خود مقیم ارمنستان شد و در ۸ سالگی به مدرسه رفت و دوران تحصیلات را بعنوان شاگرد ممتاز به پایان رساند. سپس در دانشکده فنی تفلیس که تنها دانشکده فنی در تمام قفقاز بود تحصیلات خود را در رشته مهندسی برق به اتمام رساند. در همین سالها بود که علاوه بر آشنایی با انقلابیون مشهور قفقاز به کشورهای اروپایی نیز سفر کرد. وی ضمن تسلط به زبانهای آذربایجانی، فارسی، روسی، ارمنی، گرجی و همچنین به زبانهای فرانسه، آلمانی و ایتالیایی نیز آشنایی داشت.
حیدرخان بعد از پایان تحصیلات به باکو رفت و در صنایع نفتی «تقی اف» به کار مشغول شد. در این هنگام حزب اجتماعیون به رهبری «نریمان نریمان اف» در باکو تشکیل شد و حیدرخان به عضویت کمیته مرکزی این تشکیلات سیاسی انتخاب گردید.
پس از شکست انقلاب ۱۹۰۵ روسیه حیدر عمواغلی مسافرتی به کشورهای اروپایی نمود. وی در این مسافرتها به تکمیل معلومات فنی و دانش سیاسی، خود پرداخت. حیدرخان طبق توصیه انجمن مجاهدین فنون ساختن بمب و سایر اسلحه و ادواتی که به کار مبارزه انقلابی می خورد آموخت. در سال ۱۹۰۷ میلادی – ۱۲٨۶ شمسی، وی مجددا به ایران بازگشت و فعالیت انقلابی خود را در راس مجاهدین و مبارزین نهضت مشروطیت از سر گرفت.
عارف قزوینی شاعر و ترانهسرای ایران، حیدرعمواوغلی را چکیده انقلاب نامیده و تصنیف معروف «از خون جوانان وطن لاله دمیده» را به حیدر عمواوغلی هدیه کرده است.
قیام تبریز در عصر استبداد صغیر که به تجدید بنای مشروطیت در ایران قرن نوزدهم منجر شد، نتیجه زمینههای اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی آن منطقه بود که پیشتر به دلیل استبداد حکومتی ناشی از حضور محمدعلیمیرزا، اجازه تبلور نمییافت. اما زمانی که عامل سیاسی یادشده ضعیفتر شد، رخنه اندیشههای نو در قالب افکار مشروطهخواهی، در میان مردم آذربایجان بسیار سریع، گسترش یافت. تبریز، دروازه افکار سیاسی نو بود، از قبل آمادگی خیزشی عمومی را در خود داشت و اینک، نارضایتی از جو سیاسی، سیر شکلگیری قیام را تسریع میکرد. در غیاب ولیعهد محمدعلیمیرزا، مراکزی مانند انجمن ایالتی و مرکز غیبی، اداره شهر را بهدست گرفتند و رهبران قیام، با تاثیرپذیری از اندیشههای سوسیال دموکراتهای مستقر در تبریز و مجاهدان قفقازی، پرچمدار سیل عظیمی از مردم شدند که هر یک با انگیزههای مختلف به قیام پیوسته بودند و یگانه راه بهبود وضع خویش و انقلاب مشروطه در سراسر ایران میدانستند. در این بین، هرچند دولت مرکزی تمام توان خویش را برای سرکوب این قیام بهکار گرفت، اما مقاومت مردم تبریز سرانجام به عقبنشینی حکومت و گسترش قیام به سایر شهرها منجر گردید که فرجام آن چیزی جز احیای مشروطیت نبود.
رضا خان که توسط کودتایی طراحی شده در سوم اسفند ماه سال ١٢٩٩ شمسی به قدرت رسیده و در سال ١٣٠۴ با عزل احمد شاه قاجار، خود را شاه خواند، تا شهریور ماه ١٣٢٠ در نهایت استبداد و در همکاری فکری و عملی تنگاتنگ با هیتلر حکومت کرد.
در طول این مدت، نه تنها از آزادی و دموکراسی کوچکترین نشانهای در ایران وجود نداشت، بلکه رضاخان کلیه دستاوردهای انقلاب مشروطیت را نیز از بین برده و در ثروتاندوزی و غصب اموال مردم دست کمی از آخوندهای حاکم امروز نداشت. رضاخان میرپنج که پیش از رسیدن به قدرت آهی در بساط نداشت، با قلدری و زورگویی، املاک برخی از مالکین بزرگ را تصاحب کرد و به بزرگترین مالک ایران تبدیل شد. چنان که در زمان برافتادن از قدرت و تبعید از ایران توسط متفقین، مالک بیش از ۲ هزار پارچه از آبادترین دهات ایران بود.
در چنین شرایطی، در سرتاسر آذربایجان، فرقه دموکرات به رهبری جعفر پیشهوری از کمونیستها و مبارزین قدیمی، قدرت سیاسی را در دست گرفت. بیگمان این واقعه، در تاریخ معاصر ایران، بسیار مهم بوده است. در سال ١٣٢۴، جمهوریهای دموکراتیک در آذربایجان و کردستان ایران تاسیس شدند.
فرقه دموکرات که در روز ۲۱ آذر سال ١٣٢۴ در آذربایجان، به قدرت رسید اصلاحاتی وسیعی در شرایط زنان، کارگران و آحاد مردم هم چون لولهکشی، اسفالت کشی، تاسیس مدرسه و دانشگاه و… بهوجود آورد.
در نتیجه در ٢١ آذر ١٣٢۵، این جنبش مردمی به شکل وحشیانهای از سوی حکومت مرکزی و اتش و فئودالهای محلی سرکوب و هزاران نفر از افراد آن که برای آزادی، برابری و عدالت اجتمایع مبارزه کرده بودند به جوخههای اعدام سپرده شدند. برخی از تاریخنگاران و روزنامهنگاران با استناد به منابع مختلف، تعداد اعدامیها را در همان روزهای نخست بیش از ۲۵۰۰ تن در تبریز نوشتهاند. ٨٠٠٠ هزار زندانی، ٣۶٠٠٠ تبعیدی به مناطق جنوب و ٧٠ هزار پناهنده به آن سوی ارس، از اقدامات وحشیانه و سرکوبگرانه و نسلکشی حکومت مرکزی ایران بوده است.
آنچه در ٢١ آذر ١٣٢۵ در آذربایجان اتفاق افتاد، جنایت علیه بشریت و نسلکشی است و فراموش نخواهد شد تا چه برسد این بار نژادپرستان امروزی، آذربایجان را بهسوی نسلکشی جدید سوق دهند.
این اقدامات تاریخی در آذربایجان آزادیخواه و آنهم در تبریز که قلب انقلابات ایران، از انقلاب مشروطیت تا انقلاب ۵٧ بوده، اکنون اجازه نخواهد داد یک مشت جاهل و گروههای پانترکیست به مردم کرد حمله کنند که سرشان به مثلث شوم «آنکارا – باکو – واشینگتن» وصل است تا اینچنین مردم آذربایجان و تاریخ درخشان آن را آلوده کنند.
در تاریخ ایران، حکومتهای ناسیونال فاشیستی پهلوی و هم حکومت اسلامی فاشیسی، نه تنها زبانهای مادری غیر از زبان فارسی را در سراسر ایران ممنوع کردهاند، بلکه هر کسی هم خواهان آزادی زبان مادریاش در ادارات، سازمانها، احزاب، نهادهای دمکراتیک، رادیو و تلویزیون، روزنامه و مجله، مدرسه و دانشگاه شده، بهعنوان «تجزیه طلب» و به «خطر انداختن تمامیت ارضی کشور»، به وحشیانهترین شکلی سرکوب و زندانی و شکنجه و حتی اعدام کردهاند.
این رضاشاه بود که با سرکوب بیرحمانه دستاوردهای انقلاب مشروطیت، زبانهای مادری مناطق مختلف ایران غیر از زبان فارسی را ممنوع کرد بدون این که حتی به آرای مردم مراجعه کند. بنابراین، در موضعگیریهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بسیار مهم است که مردم فارس زبان مورد خطاب و نقد قرار نگیرند. چرا که آنها در ممنوعیت زبانهای مادری مناطق مختلف ایران، نقشی نداشتهاند و تنها حاکمیتها هستند که این جنایت بزرگ را در حق اکثریت شهروندان ایرانی مرتکب شدهاند. بهعبارت دیگر، مردم فارس زبان هم مانند همه مردمی که با زبانهای دیگر تکلم میکنند متشکل از گرایشات مختلف سیاسی و اجتماعی است. همانطور که ما در جامعه ایران گرایشات سیاسی پان فارسیسم داریم گرایشات پان ترکیسم و پان عربیسم و غیره هم داریم.
تاریخ کردستان و آذربایجان تاریخ مشترک مبارزه و تلاش و آگاهی است و از اینرو، نباید اجاز داد گروهی نژادپرست از درون حکومت فاشیست اسلامی و یا بیرون از آن، این روابط تاریخی و کنونی و آتی را خراب کنند و جنگ ترک و کرد نقده را که ملاحسنی امام جمعه معروف ارومیه و معبودی در اوایل انقلاب راه انداخته بودند در آینده نیز تکرار کنند. اکنون شهروندان کرد و ترک آذربایجانی بهویژه در آذربایجان غربی، آن چنان در هم تنیده شدهاند و از هر نظر به هم وابستهاند که جدا کردن آنها مانند جدا کردن گوشت و پوست است و امکانپذیر نیست.
بهعلاوه طبیعیست که باید همه شهروندان جامعه ایران فارغ از ملیت، ملیت، باورهای سیاسی و عقاید مذهبی، از حقوق یکسان و برابری برخوردار گردند از جمله باید همه زبانهای مادری در ایران آزاد شوند و این هم امر مبارزه مشترک همه خلقهای تحت ستم ایران است. این مبارزه نیز نه بر علیه مردم فارس زبان، بلکه مسقیما بر علیه حکومت جهل و جنایت و فاشیست اسلامی ایران است. از اینرو، حکومت اسلامی تلاش میکند با سیاست «تفرقه بیانداز و حکومت کن» بین مردم ترک، فارس، عرب، بلوچ، کرد، ترکمن و غیره جدایی و خصومت بیاندازد و ناسیونالیستها و ملیگراها نیز آلت دست این بازی خطرناک محسوب میشوند تا از آب گلآلود ماهی خود را بگیرد. در حالی که همه خلقهای سراسر ایران از تهران تا اهواز، از خراسان تا تبریز، از سنندج تا رشت درد مشترک و دشمن مشترک دارند. درد مشترکشان آزادی، برابری، دموکراسی و عدالت است و دشمن مشترکشان هم حکومت اسلامی و البته همه گروههای نژادپرست و فاشیست است. یعنی همه گرایشات عقب مانده و ارتجاعیتر سیستم سرمایهداری؛ سیستمی که نوع مدرن آن در اروپا و آمریکا سیاستهای راست و نژاپرستانه پیش گرفتهاند و نوع عقب ماندههای آن نیز در سوریه، افغانستان، عراق، ترکیه، ایران، عربستان، اسرائیل، هند و قاره آفریقا مشغول جنگهای فرقهای ملی و مذهبی و استثمار شدید نیروی کار هستند.
از آن واقعه هولناک چهل سال میگذرد و آن رویداد فراموش شده است. اکثریت مردم نقده در این چهار دهه به دنیا آمدهاند و هیچ تصوری از آن سالها ندارند. هماکنون مردم کرد و آذربایجانی در کنار هم با صفا و صمیت و دوستانه زندگی میکنند، البته اگر عوامل حکومت اسلامی و یا اپوزیسیون ناسیونالیست و ملیگرای آن بگذارند!
شکی نیست که جریانات «پان ترکیست» اعم از طرفداران «آتاتورک»، «گرگهای خاکستری»، طرفداران «الچی بیک»، علی اف و… گرایشات قوی ناسیونالیستی و نژادپرستی دارند. طرفداران «چهرگانی» و بهطور کلی نژاپرستان آذری، اهداف و سیاستهای خود را با اهداف و سیاستهای لابیهایی در حاکمیت ترکیه، آمریکا، جمهوری آذربایجان و…، هماهنگ میکنند اما خوشبختانه جایگاه چندانی در نزد مردم آذربایجان، بهویژه کارگران و نیروهای آگاه جامعه ندارند. چرا که چنین سیاستهایی، نه تنها ربطی و نفعی برای مردم حقطلب و آزادیخواه آذربایجان ندارد، بلکه بسیار هم مضر و خطرناکند!
*گفتوگوی صدای نو در سیدنی – استرالیا با بهرام رحمانی در باره حمله گسترده ترکیه و ایران به کردستان عراق. لینک این گفتگو: