عزت آهنگر نیزک

 

کجاست برف حقیقت؟

به بین که فصل صدای سپیده مان برف است
بروی خون و سیاهی حریر جان برف است

کجاست برف حقیقت؟ دل زمان بنگر
ته دل مردان جهل سکان ، برف است

چگونه میشود تشبیه زن به صورت برف!
تنی زنان به ته کوره آشیان برف است

سکوت و سرد و سیاهی همیشه همزاد اند
و تیرگی و تباهی و تارستان برف است

بزیر برف و کنارش و نیز در دل او
شکسته قامت سرو، غنچه ارغوان برف است

ز گهواره بشکسته و ز خیمه خیس
صدای ناله طفل و پیر و جوان برف است

کجا حقیقت معقول آدمیت مرد؟
در این فضا و زمینی که رهبران برف است