عزت آهنگرنیزک

               چه بگویم

چه بگویم که چسان غرق تمنا شده ام 
به  خرامی که دل از مستی آهو زده است
چشم فتان شده با سرمۀ احساس سیاه
به نسیمی نگهش دیده به جادو زده است
آشنای لب بحر و دم ساحل در موج
چتر دل را به سر قامت خوشبو زده است
اشعه پاک چو تابیده به اندام بلور
شعله بر قلب منی خسته ی ترسو زده است
رنگ گل را به نمایش بگذارد با مهر
 صفت غنچۀ بشکفته به یک سو زده است
نغمۀ ناز تنش مستی صد موج نگاه
از شراب تن خورشید، به گیسو زده است
عطر آزین و چه تمکین خدایا رحمی!
چادر از خلعت  فردوس به بازو زده است
یا چو خورشید خرامیده بروی امواج
یا که در تنگ غروب موج به پارو زده است
چه بگویم که چسان غرق تماشا شده ام
به خرامی که دلم در پی آهو زده است .

۱۲ /۴ /۲۰۲۱ دوشنبه