انجینیرشیر”آهنگر”

چهارم اسد فراز دیگری از جنبش مردم هرات

در قسمت قبلی گفتیم که برمبنای شیوۀ کاری حاکم برجریان مبارزه و پشتوانۀ این مشوره ها، درچهارم اسد مظاهرۀ بزرگی  را درهرات برپا نمودیم. البته ناگفته نباید گذاشت که عدۀ از کادرها و فعالان مان ( شامل دختر و پسر) را  از چند روز قبل درمکاتب، در بین اصناف پیشه وران شهری، در خانواده ها و عده ای فعالان مرد را در روستاها برای تدارک چنین مظاهرۀ موظف ساخته و اعزام کرده بودیم. روز چهارم اسد با تدارک گستردۀ رفقای “محفل هرات” این مظاهره با شرکت هزاران نفر از شهر و روستا برگزارشد و چهارم اسد ۱۳۴۸ش به تداوم دهم سرطان همان سال، ثبت تاریخ پرشکوه مبارزاتی خلق مبارز هرات به رهبری محفل رزمنده و مردمی هرات گردیده است.

چهارم اسد فراز دیگری از جنبش مردم هرات

دراین روز نیز مردم و رزمندگان هراتی شکوه خاصی از مبارزه را به نمایش گذاشتند. دراین روز باز هریوا می جوشید و… هرات شاهد صف آرائی دو نیروی متضاد در برابر یک دیگر بود. در یک طرف هزاران انسان مظلومی که با دست خالی برای خواستن حد اقل های زندگی، که حق شان بود، تحت رهبری یک محفل مبارز، بی سلاح و بی امکانات، ولی با عقیده، با اراده، مردم دوست، وطن پرست و سرافراز و مستقل (محفلی که بدون هیچ انگیزۀ سودجوئی، نامجوئی، وابستگی و… شکل گرفته بود)، صف بسته بودند.

درطرف دیگر، نظامی قرون وسطائی، خودکامه و مستبد با تعداد کثیری از قوای پولیس و ژاندارم و عسکر تا دندان مسلح قرارداشتند. جمعی از آن سپاه مسلح دربام های قوماندانی امنیه و مدیریت مکلفیت آن زمان، مقابل مردم سنگر گرفته و تفنگ های شان را به طرف مردم نشانه گرفته بودند؛ جمعی دیگر شان با وسایط زرهدار(بیردیم و تانک زرهپوش) دربرابر مردم بی سلاح قرار گرفته بودند و تعدادی هم سوار براسپ، با شلاق و باتوم و اسلحۀ گرم … مردم را تهدید می نمودند.

روز چهارم اسد ۱۳۴۸ش، که درنتیجۀ یک کار گستردۀ تدارکی و براساس اعتماد توده های شهری و روستائی هرات به “محفل هرات” و رهبران سرشناس و مبارزش، موجی از توده ها، از شهر و روستا، به محل تعیین شده در مرکز شهرهرات سرازیر شدند؛ صحنه های جالب و فراموش نشدنی ثبت تاریخ نمود. علی رغم موجودیت تعداد فراوانی پولیس، و حتی عساکر مسلح فرقۀ هرات، و گشت و گزار سواره نظام که براسپ گشت می زدند، از هر ولسوالی صدها نفر، و در پیشاپیش شان کادری از محفل ما که برای بسیج و سمت دهی شان موظف شده بود، با نظم خاصی به طرف میعادگاه حرکت می کردند.

کادرهای متعلم وظیفه داشتند شاگردان مکاتب را سازماندهی کرده و به مرکز شهر به جریان ملحق بسازند. صفوف گسترده و منظم شاگردان مکاتب دخترانه و پسرانه تحت رهبری کادرهای دختر و پسرما، به طرف مرکز شهر در حرکت بودند. زنان و مادران خانواده ها، به صدهاتن، با سازماندهی دختران و زنان مبارز شهر، به جنبش تظاهراتی مردم پیوستند و موج بیکران توده ها علیه رژیم به فریاد آمده و خیزاب سان در شهرهرات به راه افتاده بود.

رژیم به صدها پولیس و ژاندارم مسلح را در اطراف لیسۀ جامی، به ویژه در دروازۀ مکتب در جوار قوماندانی امنیه موظف ساخته بود که مردم را تهدید کنند و نشانه بگیرند و از بیرون شدن شاگردان لیسۀ جامی، که ماما غلام محمد و میرویس و عدۀ دیگر از کادرهای نامدار محفل هرات درآن جا درس می خواندند، جلو بگیرد. شاگردان لیسۀ جامی به رهبری ماما غلام محمد، کریم مستری و عدۀ دیگر از رفقای ما، پیش روی دروازه در برابر صف مسلح پولیس میتنگ پرشکوهی دایر کرده و سخنرانی های غرائی ایراد نمودند. ماما غلام محمد و کریم مستری به فارسی و میرویس فراهی به پشتو با صحبت های شان چنان بر مردم جمع شده در بیرون دروازۀ مکتب و حتی بر افراد پولیس تأثیر گذاشته بودند، که قوماندان امنیه ترسید مبادا افرادش زیر تأثیر این سخنرانی ها قرار بگیرند. او فرمان حمله به لیسۀ جامی و گرفتاری ماما غلام محمد و رفقای دیگری را صادرکرد. قوماندان امنیۀ آن زمان، ملنگ شاه پغمانی، به قول بعضی ها، یکی از غلام بچگان ظاهرشاه پادشاه افغانستان بود که برای سرکوب مردم هرات و انتقام گیری از مبارزات شان به آن ولایت اعزام شده بود.

به فرمان همین قوماندان سنگدل، پولیس نظام ظاهرشاهی وحشیانه و با بیرحمی، حریم مکتب را زیرپا کرده و بر استادان و شاگردان حمله برد. استادان و شاگردان لیسۀ جامی را با قُنداق تفنگ و با باتوم زیر لت و کوب گرفت و قوماندان شان فریاد می زد که اگر غلام محمد را به ما تسلیم نکنید همۀ تان را می کشیم.  ده ها شاگرد واستاد لیسۀ جامی از اثر لت و کوب زخمی و بی هوش شده بودند، ولی حاکمیت بی رحم نظام به هیچ کسی رحم نمی کرد.

قصۀ جالبی از این روز وحشت درلیسۀ جامی به یادگار مانده که از نظر نوع برخورد، علی رغم بیان ستمگری اش، شکل فکاهی را به خود گرفته است و از هراتی های همان زمان کمتر کسی است که آن را نشنیده باشد؛ و آن چنین است که قوماندان پولیس درجست و جوی غلام محمد چنان به خشونت برخورد می کرده که کسی دیگر را که غلام محمد نام داشته زیر لت و کوب بی رحمانه قرارداده است. این جوان مظلوم برای نجات جانش فریاد می زده که : به لحاظ خدا مه غلام محمد “سیاه” نیستم مه غلام “گاو” هستم. درآن زمان هراتی ها به هرکس مطابق میل شان لقبی می دادند؛ چنان که غلام محمد، کادر مبارز برجستۀ ما را غلام محمد “سیاه” می گفتند و به همین ترتیب آن غلام جان را هم که لت وکوب شده بود لقبی داده بودند که او برای نجاتش ازآن استفادۀ بجا کرد.

 سرانجام قوماندان ملنگ شاه، این غلام بچۀ کینتوز و بی رحم پادشاه، به غلام محمد سیاه رسید و دستور داد سربازان زیر فرمانش غلام محمد را با مشت ولگد و باتوم و قنداق تفنگ زیر لت و کوب بگیرند. این وحشت به حدی تند و خشن بود که تا بی هوش شدن غلام محمد، این فرزند مبارز خلق، دوام پیداکرد. سپس پیکر بی رمق او را  با چند رفیق فعال دیگرش تحت تدابیرشدید امنیتی به زندان برده و کوته قلفی نمودند.

جریان این وحشت و دهشت را متعلمینی که توانستند بیرون بیایند و به جریان بزرگ تظاهرات بپیوندند، به ما گزارش دادند و درستیژ تظاهرات  به مردم حکایت کردند که باعث نفرت بیشتر مردم نسبت به نظام و تحکیم ارادۀ شان به تداوم مبارزه شد.

روز سختی داشتیم. مقامات دولتی بهانۀ برای حمله به مردم، و حتی کشتار مردم جست و جو می کردند. چنان که جنرال غفارخان معروف به “غفارخفه”، فرقه مشر هرات، از موترش پایین آمد  و از پیش روی مردم خشمگین از برخورد نظام، با پای پیاده عبور کرد تا مردم را تحریک به یک عمل فزیکی برعلیه خود کند و برای توجیه دفاع از خود، دستور آتش برمردم بی سلاح را صادر کند. من(آهنگر) و جمعی از رهبران محفل ما که گردانندگی این تظاهرات پرشکوه را برعهده داشتیم، به زودی به این توطئه پی بردیم. از تدارکات مسلحانۀ دولت فهمیده می شد  که حاکمان ولایت می خواهند مردم و جنبش را به خون بکشند و از هراتی ها انتقام شکست دهم سرطان را بگیرند. آن ها نیروهای مسلح شان را طوری صف آرائی کرده بودند که جادۀ کلان دروازۀ خوش به طرف سینما و هردو جادۀ دوطرف مسجد جامع که با موج انسان پرشده بود در تیر رس قرار داشتند و تیراندازان آماده  و سراپا مسلح به یک چشم به هم زدن می توانستند دریای خون بی گناهان را جاری سازند؛ و معلوم بود که از کشتار مردم بی گناه دریغ نخواهند کرد. عوامل نفوذی دولت نیز در درون جریان به تحریک مردم می پرداختند تا برخورد ایجاد کنند و بهانۀ حمله به مردم را برای دولت فراهم کنند. دوتن ازاین عوامل که یکی بچۀ یک فئودال و دیگرش از یک خانوادۀ فئودال – روحانی مرتجع بودند و ارزش ذکر نام را ندارند، در جریان تحریک مردم به ماجراجوئی، شناسائی شده و از جریان طرد شدند.

لذا ما با تمام قوا از برخورد فزیکی مردم با مقامات دولتی جلوگیری کردیم تا این پلان کثیف دولت، مبنی برقتل عام مردم بی گناه ما، خنثی شده وعملی نشود.

(امروز که پنجاه و اندی سال ازآن جنبش می گذرد و ما تجارب و نمونه های فراوانی از مظاهرات وجنبش ها داریم، ارزش رهبری سالم جنبش های سال ۱۳۴۸ش توسط “محفل هرات” برجسته تر می شود. درهمان هرات، جنبش بیست و چهارم حوت ۱۳۵۷ش که از سازماندهی و رهبری سالم برخوردارنبود چسان به خون کشیده شد؟ درسال های اخیر،  درکابل مظاهراتی با رهبری های متکثر سودجو و گروهگرا چه قدر قربانی داد؟ و … دراین شک نیست که شرایط این جنبش ها متفاوت بوده، اما نقش رهبری سالم  را درجلوگیری از تلفات بی جا و نبود چنین رهبری را در قربانی دادن های بی جا، می توان به وضاحت دید و یادآوری کرد – ویراستار) 

ما فوراً به مردم توطئه را روشن ساخته و مردم را به راه پیمائی به جاده های شهر رهنمون شدیم. موج خشمگین انسان ها جاده های شهر را چون رودخانۀ مواجی زیر نظم و رهبری محفل ما می پیمود که هرانسانی را زیر تأثیر قرار می داد. سخنرانان ما پلان شوم دولت مستبد شاهی را به مردم تشریح کرده و سپس صحبت های روشنگرانۀ می کردند که با استقبال پرشور مردم و سردادن شعارهای رزمنده استقبال می شد. رهبران جنبش، عصر همان روز مظاهره را با نظم خاصی پایان دادند و مردم بدون کدام آسیبی به روستا و محله های شان برگشتند. بدین ترتیب تظاهرات چهارم اسد سال ۱۳۴۸ش نیز به عنوان یک جنبش وسیع توده ئی با شرکت هزاران انسان، اعم از زن و مرد، از شهر و روستای هرات، تحت رهبری خردمندانۀ “محفل هرات” ثبت تاریخ مبارزاتی جنبش دموکراتیک نوین کشور گردید.

اما از فردای آن، رژیم مطلق العنان و مستبد سلطنتی اذیت و آزار و تعقیب و زندانی ساختن مردم ومبارزان را درهرات شدت چند چندان بخشید و ده ها نفر زندانی ومخفی شدند و…

پرسشگرسایت …: انجینیرصاحب آهنگر! می خواستم بپرسم که با سرکوب وحشیانۀ جنبش توسط نظام سلطنتی، که نه تنها درهرات  بلکه در سرتاسر کشور اعمال گردید و دیگر حرکتی به چشم نمی خورد، رهبران باقیماندۀ “محفل هرات” که آزاد مانده بودند، درادامه چه کردند؟ به کارشان پایان دادند یا برنامۀ کاری دیگری درپیش گرفتند؟ سرنوشت رفقای مخفی چگونه شد؟

ادامه دارد