انجینیرشیر”آهنگر”

چهارم اسد فراز دیگری از جنبش مردمی

دراین روز نیز مردم و رزمندگان هراتی شکوه خاصی از مبارزه را به نمایش گذاشتند. دراین روز باز هریوا می جوشید و… هرات شاهد صف آرائی دو نیروی متضاد در برابر یک دیگر بود. در یک طرف هزاران انسان مظلومی که با دست خالی برای خواستن حد اقل های زندگی، که حق شان بود، تحت رهبری یک محفل مبارز، بی سلاح و بی امکانات، ولی با عقیده، با اراده، مردم دوست، وطن پرست و سرافراز و مستقل (محفلی که بدون هیچ انگیزۀ سودجوئی، نامجوئی، وابستگی و… شکل گرفته بود)، صف بسته بودند.

درطرف دیگر، نظامی قرون وسطائی، خودکامه و مستبد با تعداد کثیری از قوای پولیس و ژاندارم و عسکر تا دندان مسلح قرارداشتند. جمعی از آن سپاه مسلح دربام های قوماندانی امنیه و مدیریت مکلفیت آن زمان، مقابل مردم سنگر گرفته و تفنگ های شان را به طرف مردم نشانه گرفته بودند؛ جمعی دیگر شان با وسایط زرهدار(بیردیم و تانک زرهپوش) دربرابر مردم بی سلاح قرار گرفته بودند و تعدادی هم سوار براسپ، با شلاق و باتوم و اسلحۀ گرم … مردم را تهدید می نمودند.

روز چهارم اسد ۱۳۴۸ش، که درنتیجۀ یک کار گستردۀ تدارکی و براساس اعتماد توده های شهری و روستائی هرات به “محفل هرات” و رهبران سرشناس و مبارزش، موجی از توده ها، از شهر و روستا، به محل تعیین شده در مرکز شهرهرات سرازیر شدند؛ صحنه های جالب و فراموش نشدنی ثبت تاریخ نمود. علی رغم موجودیت تعداد فراوانی پولیس، و حتی عساکر مسلح فرقۀ هرات، و گشت و گزار سواره نظام که براسپ گشت می زدند، از هر ولسوالی صدها نفر، و در پیشاپیش شان کادری از محفل ما که برای بسیج و سمت دهی شان موظف شده بود، با نظم خاصی به طرف میعادگاه حرکت می کردند.

کادرهای متعلم وظیفه داشتند شاگردان مکاتب را سازماندهی کرده و به مرکز شهر به جریان ملحق بسازند. صفوف گسترده و منظم شاگردان مکاتب دخترانه و پسرانه تحت رهبری کادرهای دختر و پسرما، به طرف مرکز شهر در حرکت بودند. زنان و مادران خانواده ها، به صدهاتن، با سازماندهی دختران و زنان مبارز شهر، به جنبش تظاهراتی مردم پیوستند و موج بیکران توده ها علیه رژیم به فریاد آمده و خیزاب سان در شهرهرات به راه افتاده بود.

رژیم به صدها پولیس و ژاندارم مسلح را در اطراف لیسۀ جامی، به ویژه در دروازۀ مکتب در جوار قوماندانی امنیه موظف ساخته بود که مردم را تهدید کنند و نشانه بگیرند و از بیرون شدن شاگردان لیسۀ جامی، که ماما غلام محمد و میرویس و عدۀ دیگر از کادرهای نامدار محفل هرات درآن جا درس می خواندند، جلو بگیرد. شاگردان لیسۀ جامی به رهبری ماما غلام محمد، کریم مستری و عدۀ دیگر از رفقای ما، پیش روی دروازه در برابر صف مسلح پولیس میتنگ پرشکوهی دایر کرده و سخنرانی های غرائی ایراد نمودند. ماما غلام محمد و کریم مستری به فارسی و میرویس فراهی به پشتو با صحبت های شان چنان بر مردم جمع شده در بیرون دروازۀ مکتب و حتی بر افراد پولیس تأثیر گذاشته بودند، که قوماندان امنیه ترسید مبادا افرادش زیر تأثیر این سخنرانی ها قرار بگیرند. او فرمان حمله به لیسۀ جامی و گرفتاری ماما غلام محمد و رفقای دیگری را صادرکرد. قوماندان امنیۀ آن زمان، ملنگ شاه پغمانی، به قول بعضی ها، یکی از غلام بچگان ظاهرشاه پادشاه افغانستان بود که برای سرکوب مردم هرات و انتقام گیری از مبارزات شان به آن ولایت اعزام شده بود.

به فرمان همین قوماندان سنگدل، پولیس نظام ظاهرشاهی وحشیانه و با بیرحمی، حریم مکتب را زیرپا کرده و بر استادان و شاگردان حمله برد. استادان و شاگردان لیسۀ جامی را با قُنداق تفنگ و با باتوم زیر لت و کوب گرفت و قوماندان شان فریاد می زد که اگر غلام محمد را به ما تسلیم نکنید همۀ تان را می کشیم.  ده ها شاگرد واستاد لیسۀ جامی از اثر لت و کوب زخمی و بی هوش شده بودند، ولی حاکمیت بی رحم نظام به هیچ کسی رحم نمی کرد.

قصۀ جالبی از این روز وحشت درلیسۀ جامی به یادگار مانده که از نظر نوع برخورد، علی رغم بیان ستمگری اش، شکل فکاهی را به خود گرفته است و از هراتی های همان زمان کمتر کسی است که آن را نشنیده باشد؛ و آن چنین است که قوماندان پولیس درجست و جوی غلام محمد چنان به خشونت برخورد می کرده که کسی دیگر را که غلام محمد نام داشته زیر لت و کوب بی رحمانه قرارداده است. این جوان مظلوم برای نجات جانش فریاد می زده که : به لحاظ خدا مه غلام محمد “سیاه” نیستم مه غلام “گاو” هستم. درآن زمان هراتی ها به هرکس مطابق میل شان لقبی می دادند؛ چنان که غلام محمد، کادر مبارز برجستۀ ما را غلام محمد “سیاه” می گفتند و به همین ترتیب آن غلام جان را هم که لت وکوب شده بود لقبی داده بودند که او برای نجاتش ازآن استفادۀ بجا کرد.

 سرانجام قوماندان ملنگ شاه، این غلام بچۀ کینتوز و بی رحم پادشاه، به غلام محمد سیاه رسید و دستور داد سربازان زیر فرمانش غلام محمد را با مشت ولگد و باتوم و قنداق تفنگ زیر لت و کوب بگیرند. این وحشت به حدی تند و خشن بود که تا بی هوش شدن غلام محمد، این فرزند مبارز خلق، دوام پیداکرد. سپس پیکر بی رمق او را  با چند رفیق فعال دیگرش تحت تدابیرشدید امنیتی به زندان برده و کوته قلفی نمودند.

جریان این وحشت و دهشت را متعلمینی که توانستند بیرون بیایند و به جریان بزرگ تظاهرات بپیوندند، به ما گزارش دادند و درستیژ تظاهرات  به مردم حکایت کردند که باعث نفرت بیشتر مردم نسبت به نظام و تحکیم ارادۀ شان به تداوم مبارزه شد.

روز سختی داشتیم. مقامات دولتی بهانۀ برای حمله به مردم، و حتی کشتار مردم جست و جو می کردند. چنان که جنرال غفارخان معروف به “غفارخفه”، فرقه مشر هرات، از موترش پایین آمد  و از پیش روی مردم خشمگین از برخورد نظام، با پای پیاده عبور کرد تا مردم را تحریک به یک عمل فزیکی برعلیه خود کند و برای توجیه دفاع از خود، دستور آتش برمردم بی سلاح را صادر کند. من(آهنگر) و جمعی از رهبران محفل ما که گردانندگی این تظاهرات پرشکوه را برعهده داشتیم، به زودی به این توطئه پی بردیم. از تدارکات مسلحانۀ دولت فهمیده می شد  که حاکمان ولایت می خواهند مردم و جنبش را به خون بکشند و از هراتی ها انتقام شکست دهم سرطان را بگیرند. آن ها نیروهای مسلح شان را طوری صف آرائی کرده بودند که جادۀ کلان دروازۀ خوش به طرف سینما و هردو جادۀ دوطرف مسجد جامع که با موج انسان پرشده بود در تیر رس قرار داشتند و تیراندازان آماده  و سراپا مسلح به یک چشم به هم زدن می توانستند دریای خون بی گناهان را جاری سازند؛ و معلوم بود که از کشتار مردم بی گناه دریغ نخواهند کرد. عوامل نفوذی دولت نیز در درون جریان به تحریک مردم می پرداختند تا برخورد ایجاد کنند و بهانۀ حمله به مردم را برای دولت فراهم کنند. دوتن ازاین عوامل که یکی بچۀ یک فئودال و دیگرش از یک خانوادۀ فئودال – روحانی مرتجع بودند و ارزش ذکر نام را ندارند، در جریان تحریک مردم به ماجراجوئی، شناسائی شده و از جریان طرد شدند.

لذا ما با تمام قوا از برخورد فزیکی مردم با مقامات دولتی جلوگیری کردیم تا این پلان کثیف دولت، مبنی برقتل عام مردم بی گناه ما، خنثی شده وعملی نشود.

(امروز که پنجاه و اندی سال ازآن جنبش می گذرد و ما تجارب و نمونه های فراوانی از مظاهرات وجنبش ها داریم، ارزش رهبری سالم جنبش های سال ۱۳۴۸ش توسط “محفل هرات” برجسته تر می شود. درهمان هرات، جنبش بیست و چهارم حوت ۱۳۵۷ش که از سازماندهی و رهبری سالم برخوردارنبود چسان به خون کشیده شد؟ همین حالا،  درکابل مظاهراتی با رهبری های متکثر سودجو و گروهگرا چه قدر قربانی داد؟ و … دراین شک نیست که شرایط این جنبش ها متفاوت بوده، اما نقش رهبری سالم  را درجلوگیری از تلفات بی جا و نبود چنین رهبری را در قربانی دادن های بی جا، می توان به وضاحت دید و یادآوری کرد – ویراستار)

ما فوراً به مردم توطئه را روشن ساخته و مردم را به راه پیمائی به جاده های شهر رهنمون شدیم. موج خشمگین انسان ها جاده های شهر را چون رودخانۀ مواجی زیر نظم و رهبری محفل ما می پیمود که هرانسانی را زیر تأثیر قرار می داد. سخنرانان ما پلان شوم دولت مستبد شاهی را به مردم تشریح کرده و سپس صحبت های روشنگرانۀ می کردند که با استقبال پرشور مردم و سردادن شعارهای رزمنده استقبال می شد. رهبران جنبش، عصر همان روز مظاهره را با نظم خاصی پایان دادند و مردم بدون کدام آسیبی به روستا و محله های شان برگشتند. بدین ترتیب تظاهرات چهارم اسد سال ۱۳۴۸ش نیز به عنوان یک جنبش وسیع توده ئی با شرکت هزاران انسان، اعم از زن و مرد، از شهر و روستای هرات، تحت رهبری خردمندانۀ “محفل هرات” ثبت تاریخ مبارزاتی جنبش دموکراتیک نوین کشور گردید.

اما از فردای آن، رژیم مطلق العنان و مستبد سلطنتی اذیت و آزار و تعقیب و زندانی ساختن مردم ومبارزان را درهرات شدت چند چندان بخشید و ده ها نفر زندانی ومخفی شدند و…

پرسشگرسایت “رزمندگان”:انجینیرصاحب آهنگر! می خواستم بپرسم که با سرکوب وحشیانۀ جنبش توسط نظام سلطنتی، که نه تنها درهرات  بلکه در سرتاسر کشور اعمال گردید و دیگر حرکتی به چشم نمی خورد، رهبران باقیماندۀ “محفل هرات” که آزاد مانده بودند، درادامه چه کردند؟ به کارشان پایان دادند یا برنامۀ کاری دیگری درپیش گرفتند؟ سرنوشت رفقای مخفی چگونه شد؟

آهنگر: به اجازۀ شما، من قبل از آن که  قسمت اول سوال، یعنی “ما در ادامه چه کردیم؟” را توضیح کنم؛ به پاسخ قسمت دوم سوال تان یعنی سرنوشت و وضعیت رفقای مخفی می پردازم و سپس به آن موضوع برمی گردم.

طی چند روز بعد از چهارم اسد، داروغه های هار رژیم سلطنت ظاهرشاهی، به مکتب و مدرسه و خانه و کاشانه و محل کار مردم هرات یورش برده و همراه با لت و کوب وحشیانه، حتی ازکوچه و بازار، عدۀ زیادی از متعلمان، محصلان، معلمان، شاگردان مدارس دینی(فخرالمدارس) و استادان شان، پدران متعلمان، مأمورین پائین رتبۀ دولت، وکلای مدافع، صاحب منصبان خورد رتبه، دوکانداران، کوره پز(داشگر)، آشپز و حتی گادیوان را گرفتار و زندانی کردند(یک داشگر و یک آشپز، که هردوی شان ریش سفید بودند و ازما دفاع کردند، و یک گادیوان، مدت ها باما درزندان و تبعید ماندند). دربین این زندانیان جور و ظلم شاهی، از نوجوانان چهارده ساله تا پیرمردان هفتاد ساله دیده می شدند، که برخی مدت های طولانی را درتبعید و زندان گذراندند.

بیان و بازگوئی مقاومت و مبارزات در تبعید و درون زندان ها( این زندانیان هراتی را، که من هم جزء آن ها بودم، به زندان های مختلف فراه، قندهار و کابل هم تبعید نمودند)، فصل دیگری از مبارزات مردم هریوا زمین است که اگر فرصتی میسر شد آن را نیز شرح خواهم داد.

در چنین حالتی، هم رفقای مورد پیگردی را که تصور می کردیم به جزاهای سنگین مواجه می شوند، مخفی ساختیم و هم رفقای تحت خطری که از ولایات دیگر در هرات درس می خواندند وعضو محفل ما بودند، باید مخفی می نمودیم. اگر مردم هرات، درشهر و روستا به ما کمک نمی کردند، ما به هیچ صورت ازعهدۀ چنین کار بزرگی برآمده نمی توانستیم. مردم شهر و روستاهای هرات، تا آن جا که مقدور بود، رفقای ما را درخانه و باغ و حتی محل کار شان مخفی می کردند، که مرهون این همسوئی و همکاری مبارزاتی شان هستیم.

داستان رنج این رفقای مخفی و کسانی را که با پذیرش خطر و مشکلات توان فرسا آن ها را باید مخفی می کردند، می بایست درچندین صحبت و نوشته وحتی کتاب شرح داد. عدۀ از این رفقای مخفی که گاهی در زیرزمینی های نمدار و تاریک باید بسر می بردند، به بیماری های خطرناکی مبتلا شدند، مثلاً رفیق خوب و نامدار ما کریم جان، به بیماری توبرکلوز گرفتار شد و…

شرح این رنج ها فرصت زیادی می خواهد.

من این جا به طور نمونه یکی دو مورد جالب مخفی بودن ها را پیشکش می کنم:

در یکی از شب ها درخانۀ ما، کریم جان، که فرد اول مورد تعقیب پولیس بود، و دو رفیق مخفی دیگر حضور داشتند. ما شب ها که هوا هم گرم بود، به بام بلند خانۀ ما که دیوار داشت می خوابیدیم، تا درصورت پیشامد خطری، از بام خانۀ ما، درشهر کهنۀ هرات، که به تمام بام های محله راه داشت، بتوانیم فرار کنیم. هنوزهوای شام هرات(حتی بعد از ساعت نُه شب) قدری روشن بود که صدای غلغلۀ از بام ها، و صدای موتر سایکلی از کوچه به گوش رسید. همه مردم، حتی اطفال که خوابیده بودند، نارام و در تلاطم شدند. جویای حال و آمادۀ فرارشدیم؛ اما لحظۀ بعد به ما گزارش خیریت دادند و گفتند خطر گذشت و شما می توانید همین جا بمانید.

ما جرا به این شرح بود که آمر تعقیب قوماندانی امنیه، که اهل هرات و سرسپردۀ حکومت بود، با یکی از جواسیسی که متعلم لیسۀ جامی بود، با لباس شخصی به محلۀ ما، گویا “رد و پَل” افراد مهم تحت تعقیب را آورده بودند و می خواستند با تثبیت مسئله و محل بود و باش ما، نیروهای پولیس را جهت گرفتاری به محل بخواهند. دراین میان یکی از خانم های محله آن ها را شناسائی می کند و به سرعت به تعدادی خبر می دهد. مردم، که اکثراً دربام ها می خوابیدند و مقداری سنگ وچوب به خاطر چنین مناسبت هائی به بام ها منتقل کرده بودند، از دو طرف دیوارهای کوچه، آمر تعقیب و جاسوس همراهش را زیر رگبار سنگ می گیرند که راه فرارش را گم کرده و زده و زخمی با یک عالم مصیبت از محله فرار می کند و مردم امنیت ما را می گیرند.

طبیعی است چنین حالتی، که حضور رفقای مخفی باعث نارامی کتلۀ مردم، اعم از زن و مرد وطفل و پیر و جوان – آن هم دروقت خواب مردم – شده این رفقا را نا راحت می کند وتکرار آن، اثرات روانی بدی بجا می گذارد.

با این حال کوچه های شهر توسط توله سگان وابسته به رژیم بوی کشی می شد و مردم شهر مورد آزار واذیت قرار می گرفتند. ما مجبور به انتقال عده ای از رفقای مخفی به روستاها شدیم. بالآخره به موقعیتی قرار گرفتیم که تأمین امنیت و مصارف این رفقا بردوش ما، که اکثراً متعلم و محصل و بدون درامد بودیم، سنگینی می کرد و رفقای ما با مشکلات فراوانی دست به گریبان بودند. گوش کنید به یکی از این موارد:

بعد از چندین نقل وانتقال، ما مجبورشدیم توسط یکی از رفقای ما، که عضو فامیل میر گازرگاه (روحانی متولی مقبرۀ خواجه عبدالله انصاری) بود، رفقا، حبیب  و میرویس فراهی را به شکل مخفی به ساختمان معروف به “نمکدان” در گازرگاه پنهان کنیم. دراین جا ممکن نبود که رفیق ما از خانه اش آب ونانی به این دونفر ببرد، که درآن صورت حضور شان افشاء می شد. این رفیق پتوئی را برسرش انداخته در دروازۀ زیارت پیرانصار، در قطار گدایان می نشست تا چند روپیه ای گدائی کند و ازآن آب ونانی به رفقای مخفی تهیه نماید. این جریان چند روزی دوام کرد وبعد افشاء شد و ما با مشکلات فراوان مخفیگاه و امکان نقل وانتقال و مصارف رفقای مخفی دچار شدیم.

در همین وقت عدۀ از رفقای دیگر  هم توسط پولیس گرفتار شدند. سپس تصمیم گرفتیم به هر وسیلۀ ممکن چند رفیق را از ولایت هرات بیرون بکشیم. کریم جان و دو رفیق دیگر را با تهیۀ تکت سفر از پول فروش دستبند وساعت و گردنبند خواهران مبارزم، که درهمه زمینه های مبارزه یار و مددگار من و رفقایم بوده و تا هنوز هم هستند، به قندهار به خانۀ اقارب من فرستادیم. حبیب و میرویس فراهی را به کمک بی دریغ خانواده های رفقای دیگر به فراه منتقل کردیم و از آن جا به کابل رفتند، یکی دورفیق به سمت بادغیس فرستاده شدند و…

رفقائی را که به قندهار فرستادیم، بعد از یک ماه و اندی به کابل منتقل کردیم، در کابل ما فقط یک سرپناه(خانۀ خالی وبدون وسایل و اساسیه از پدر استاد رستاخیز) برای شان تهیه کردیم و مدت کمی توانستیم آن ها را تأمین کنیم. این رفقا مجبور شدند برای تأمین مایحتاج شان در دامنۀ کوه سخی به سنگ شکنی تن بدهند تا لقمۀ بخور ونمیری بدست آورند. این ها حکایت وقصه نیستند، سرگذشت مبارزان انقلابی این سرزمین است که با همه تنگدستی و تحمل رنج و زحمت، درفش مبارزه را فرو نگذاشتند و جمعی از آن ها تا هم اکنون کماکان این درفش پر افتخار را برافراشته نگهداشته و به دوش می کشند. این داستان رنج، سری دراز دارد و باشد به وقت دیگری.

ما درعین حال باید به رفقای زندانی مان نیز رسیدگی می کردیم و نحوۀ تحقیق و برخورد به قضایای زندان و طرح خواسته های سیاسی شان را تنظیم می نمودیم. برای تعیین سرنوشت این رفقای زندانی و تأمین خواسته های شان، رهبری محفل، طرح اعتصاب و تحصن خانواده ها را دربرابر ساختمان ولایت هرات ریخت و آن را سازماندهی و عملی کرد. بیش از صد زن و دختران همرزم ما به این طرح پاسخ داده و چندین روز از صبح تاشام در دروازۀ ساختمان ولایت گردهمآیی داشتند و روز تا روز برتعداد این زنان مقاوم و مبارز افزوده می شد. دختران مبارز عضو محفل ما، با سازماندهی و سخنرانی های شان این اعتراض را درمحل اعتصاب رهبری می کردند. سرانجام دربدترین شرایطی که مردها کوچک ترین حرکت اعتراضی دستجمعی انجام داده نمی توانستند، این زنان مبارز هریوا زمین بودند که دستجمعی، تحت رهبری دختران و زنان رزمندۀ “محفل هرات” خروشیدند و دولت را مجبور به پذیرش برخی خواست های برحق رفقای زندانی ما کردند.

مبارزات زنان درهرات نیز گستردگی و ویژگی های خود را دارد که امید است بتوانیم شرح مفصل آن را تدوین کنیم و مردم را در جریان مبارزات دشوار و کارساز و سازندۀ این خواهران همرزم مبارزمان، که نه تنها دوشادوش ما، بلکه گاهی جلو تر از مردان و در پیشاپیش شان می رزمیدند، قرار دهیم. من صادقانه اذعان می کنم که اگر همراهی جانبازانه و بی دریغ زنان و دختران مبارز هرات و حومه اش را با خود نمی داشتیم هرگزبه چنین مبارزات گستردۀ توفیق حاصل نمی شد.

و اما، با بیرون کشیدن رفقای مخفی از هرات، مقداری دست و پای ما باز شد و می توانستیم به خواسته های عمومی تر مبارزه رسیدگی کنیم. حال می پردازم به این قسمت سوال تان که پس از سرکوب جنبش، رهبران “محفل هرات” در ادامۀ کار چه کردند؟

همان طور که شما اشاره کردید سرکوب همه جانبه بود، پوهنتون کابل تعطیل شد، دروازه های برخی از مکاتب در کابل و ولایات موقتاً بسته شد و عدۀ زیاد محصلان پوهنتون و شاگردان معارف طرد و یا زندانی شدند و دیگر صدائی شنیده نمی شد.

از جانب دیگر سبک کار مبارزاتی ما، که تجربۀ غنی و اشکال گستردۀ در ماقبل خود نداشت؛ و همچنان طوری که عمل و نتیجۀ کار نشان داد، در جامعۀ سراپا عقبماندۀ آن زمان افغانستان و محدودیت های سیاسی – فرهنگی حاکم برآن، سطح فهم رهبران درمجموع جنبش – یعنی رهبران جنبش دموکراتیک نوین – هم نمی توانست سوای هستی اجتماعی شان به سطوح عالی تر مبارزاتی ارتقاء یابد؛ ولذا اشکال و سطوح عالی تر مبارزه برای شان مطرح و عمده نبود، اگرمی توانست و می بود، تاریخ جنبش طور دیگری نوشته می شد.

امروز نباید ما، در ذهن خود، رهبر و تاریخ و کنفرانس و کنگره و سازمان و جریان و جنبش… تکمیل و بدون نقص برای آن زمان بسازیم و ذهن خود را با تخیلات و… اقناع کنیم. من به عنوان یک سپاهی کوچک جریان دموکراتیک نوین، افتخار بحث و صحبت با همۀ رهبران مطرح آن وقت جریان را داشتم و ازآن ها آموخته ام. همه برای من مقام استاد و رهنما را دارند و مرهون و مدیون شان هستم و تا زنده ام درسنگر دفاع از آرمان والا و سجایای تک تک شان خواهم ماند. سطح فهم و عمل مجموع رهبران جنبش در آن زمان، همین بود که تبارز کرد و چنین تاریخی ساخت. هرکسی، هرتوانی داشت در نوشته ها، گفتار و عملکردش بیرون داد و هیچ توانی درمخفیگاه نماند. تمام دستاوردها، افتخارات، نارسائی ها و کمبودها محصول کار و مربوط همۀ آن هائی است که درآن دوران، متناسب با توان خود آن جنبش  و آن تاریخ را ساخته اند. هیچ کس صاحب افتخار درجه یک، و یا مسئول درجه یک، نیست که همه چیز خوب و یا بد به او ختم شود. همۀ آن هائی که درآن زمان اثر وعملی داشتند، متناسب با اثر و عمل شان صاحب افتخار و پاسخ گوی کمبودها هستند.

ما نمی توانیم و حق نداریم فهم ویا آرزوهای امروزین مان را به جای واقعیات دیروزین بگذاریم؛ چنین کاری نه تنها سودی به تاریخ و جنبش ما نمی رساند – و کسی هم آن را بدون سند و مدرک نمی پذیرد – بلکه مسئولیت تاریخی آن پیشتازان پاک باخته را سنگین تر می سازد. آن ها هرچه در توان فکری وعملی شان داشتند درطبق اخلاص تقدیم مردم شان کردند و نتیجه هم همین جنبش پرافتخار دموکراتیک نوین با دستاوردها، کمبودها وکاستی ها و اشکال و انواع مبارزات انجام شدۀ آن است که ثبت تاریخ کشور شده است.

از اشکال مبارزه، به فهم و تحلیل آن روز همه رهبران محافل جنبش دموکراتیک نوین، بدون استثناء، فقط اعتصاب و مظاهره عمده و اساس قرار داشتند( البته همه محافل، حلقات آموزشی  و نشر شبنامۀ درحد توان شان داشتند). بناءً همه درپیش برد شکل تظاهرات خیابانی تأکید داشتند، که ما هم جزء آن ها بودیم. من درقسمتی از همین مصاحبه تذکر دادم که برای مشوره به کابل رفتم و با نمایندگان محافل مختلف جریان تبادل نظرکردم و خواستار کمک شان شدم؛ همه در ارائۀ کمک اظهار عجز کردند و صمیمانه و با اخلاص به ما به تداوم مظاهرات مشوره دادند؛ علاوه می کنم که فهم آن زمان ما هم ازاین بالاتر به چیزی قد نمی داد و توان و تجربۀ مبارزاتی دیگری هم نداشتیم.

از جانب دیگر مردم هرات نیز از وحشت و سرکوب رژیم ظاهرشاهی به تنگ آمده بودند و از ما خواستار عکس العمل(برپائی مظاهره) در برابر این وحشی گری های مقامات حاکم می شدند.

بناءً رهبران “محفل هرات” برای تدارک مظاهرۀ دیگری تصمیم گرفتند و کار تدارکاتی را آغاز کردند.