اثری از زنده یاد عبدالقیوم رهبر

          پیام به جوانان قرن  بیست و یکم

          Untitled        

قسمت دوم 

تقدیم به اطفال و جوانان مجاهد و مهاجری که گذشته و آیندۂ شانرا استعمار و ارتجاع بلعیده و در زمان حال نیز چیزی جز آرزو ندارند. 

۲– سیمای جهان در آغاز قرن جدید:

 قرن آینده، قرن جوانان و کودکان کنونی، قرن ماجراها و پیشرفت‌های بزرگ بشری خواهد بود. اگر بشریت با معیارها و مقیاس‌های نیمهٔ دوم قرن بیست، بدون موانع جدی مانند جنگ جهانی سوم و خطرات غیر قابل پیش بینی، مسابقات هسته‌ای در زمین و فضای کیهانی وغیره به پیشرفت خود ادامه دهد، در قرن آینده، ما با شگفتی‌های باورنکردنی ‌روبرو خواهیم بود که نه تنها در ساحهٔ علمی و تخنیکی دگرگونی های بزرگی را سبب خواهد شد، بلکه مجموعهٔ مناسبات اجتماعی و شاید جهان‌بینی انسانی را در کل دستخوش تغییرات ژرفی خواهد کرد.

ولی به هر حال قرن آیندۀ ما مشکلات و معضلات دوران کنونی را با خود به میراث خواهد برد. اگر ما پرابلمهای دوران آینده را بطور دقیق نمیتوانیم پیش بینی نمائیم، ولی معضله های دوران کنونی و سمت حرکت کلی آنها را تا حدودی میتوانیم بسنجیم.

یکی از مسایل و معضلاتی که در نیمهٔ دوم قرن بیست به شدت خود را مطرح ساخته است، مسئله رشد اقتصادی – اجتماعی در پهنای جهان است.

جهان کنونی ما روز تا روز بیشتر به قطب های متضاد تقسیم می ‌گردد، تفاوت‌ میان شمال ثروتمند و جنوب نادار اکنون به هیچوجه کمتر از تناقضات میان قدرت‌های بزرگ در شرق و غرب نیست. شگاف میان دارا ها و نادارها از نگاه درآمد سرانه، درآمد ملی، سطح مصرف و تولید، آهنگ رشد تولید، امتیازات علمی، صنعتی وغیره در پهنای جهانی نه اینکه کمتر نشده که روز تا روزعمیقتر و وسیع ‌ترنیز گردیده است.

اگر تعداد کمی از کشورهای جهان در حدود (۵٪)مردمان جهانحدود (۶۰٪) تولیدات جهانی را به مصرف میرسانند، بیش از (۸۰٪) مردمان جهان فقط (۱۵٪ــ ۲۰٪) تولید جهانی را مصرف میکنند.

این یک جانب بی عدالتی حاکم بر اوضاع جهانیست، جانب وحشتناک دیگر آن، همانا ارقام سرسام آوریست که از ثروتهای بشری در راه‌ های ضد بشری یعنی مسابقات تسلیحاتی به مصرف میرسد. سال‌های هشتاد قرن کنونی ما افزایش جدیدی را در این گرایش نشان میدهد که نه تنها قدرتهای بزرگ درگیر آنند، بلکه با ایجاد مناطق آتشزا در گوشه و کنار جهان این وباء به کشورهای فقیر، عقب مانده و کوچک نیز سرایت کرده است.

مشکل دیگر، مسئله عقب ماندگی کشورهای بسیاری در سه قارهٔ آسیا، افریقا و امریکای لاتین است. حل این معضله، اساساً با داشتن سرمایهٔ کافی، انتقال تکنولوژی و دانش پیشرفتهٔ بشری میسر است که تغییرات روبنایی مناسبی را به همراه داشته باشد.

تجربهٔ سالهای بعد از جنگ عمومی دوم نشان داده است که جریان سرمایه، بیشتر از کشورهای فقیر به کشورهای پیشرفته بوده است که با ظالمانه ترین انواع بهره کشی و مناسبات استثماری همراه بوده است و نه بالعکس آن. کشورهای قدرتمند جهان که اکثراً دارای سطح تخنیکی، علمی و فنی پیشرفته اند، موانع جدی در راه انتقال آن به کشورهای عقب مانده از طریق محدودیت‌های تجاری و”دزدیدن مغزها” از کشورهای سه قاره بوجود آورده اند و در عین حال، قدرت‌های بزرگ، همواره در مناسبات روبنائی، از کشورهای وابسته بخود حمایت کرده ‌اند که درست در نقطهٔ مقابل پیشرفت و ترقی اجتماعی قرار دارد.

بدینصورت، مشکل عقب ماندگی در طول تقریباً نیم قرن اخیر در دایرهٔ تهیی حرکت میکند و بطور کلی بشریت نتوانسته است این معضلهٔ انسانی و فراگیر را از قیود رهزنانهٔ امتیازخواهی های سیاسی وارهاند.

این معضله در سالهای اخیر آنچنان حاد و جدی شده است که پایه‌های اخلاقی و ارزشی مجموعهٔ نظام حاکم بشری را زیر سوال قرار داده و رسوائی‌های بزرگی را برای مدنیت حاکم کنونی بوجود آورده است.

بنابر تفاوت های روزافزون اقتصادی میان کشورهای فقیر و دارا، مسابقات تسلیحاتی وحشتناک و بهدر دادن ثروت های بشری در راه‌های غیر انسانی و خلق نفرت، بدبینی وبی اعتمادی در میان ملل همراه با مشکل عقب ماندگی و تاثیرات مخرب اقتصادی- اجتماعی آن بر نظام اقتصادی جهانی، خطوط اساسی سیمای رشد اقتصادی جهانی را در سالهای اخیر قرن بیست می‌سازد.

 معضلهٔ دیگری که ما با خود به نسل آینده به ارمغان می‌بریم، مشکل استعمار و امپریالیسم است. این معضله که از گذشتگان برای ما به ارث رسیده است، در قرن اخیر اشکال تازه ‌ای از عملکرد ها و مانور ها را بخود گرفت و نمونه‌های زشت و ننگینی را ثبت کتیبۀ خارائین تاریخ نمود. پافشاری روی امتیازات استعماری و کشتار بیرحمانهٔ میلیونها انسان در افریقا، آسیا و امریکا (الجزایر، چین، ویتنام و افغانستان نمونه‌های متبارز آن است)، جنگهای جهانی اول و دوم و کشتار بیهودهٔ میلیونها انسان بخاطر ارضای هوس‌های جهانگشایانهٔ، مداخله در امور داخلی دیگر کشورها از طریق غیر مشروع احیاناً به کمک خونریزی های بی حساب، کودتا، سرکوب آزادی خواهی و ایجاد عدم ثبات و ناامنی همراه با استثمار اقتصادی بیرحمانهٔ کشورهای کوچک و عقبمانده، هنوز هم پایان نپذیرفته است و به عنوان عملکردهای مشروع، سیاست قدرت‌طلبانه هنوز هم پایه‌های اساسی روابط بین‌المللی را میسازد.

گرچه قرن ما و بویژه نسل ما و یک نسل پیشتر از ما کارهای بزرگی را درین زمینه انجام داده اند. از جنگ جهانی دوم بدین سو درخشان ترین نمونه‌های مبارزات آزادیخواهانه در طول تاریخ بشری بوجود آمده است، بیش از صد کشور و اکثراً از طریق مبارزات مسلحانهٔ آزادیبخش به استقلال سیاسی رسیده اند و آگاهی عمومی و افکار عامه در سرتاسر جهان علیه استعمار و امپریالیسم، نژاد گرایی، ترور و اختناق بسیج شده است. ولی هنوز هم افغانستان، اریتیریا، آیرلند، افریقای جنوبی و نامیبیا مانند زخم ناسوری وجدان بشریت را آلوده و معذب میسازد.

هنوز استعمار بیرحمانهٔ افریقا، امریکای لاتین، خاورمیانه و میلیونها خلق زحمتکش دیگر در سرتاسر جهان پردهٔ تاریکیست که بر چشمان امیدوار بشریت کشیده شده است.

این قرن به پایان خود نزدیک میشود، ولی هنوز وقاحت و بیشرمی قدرتهای استعمارگر و استثمارگر پایان نگرفته است. این زخم چرکین بر وجدان بشری، بر فرزندان ما در قرن بیست و یکم به میراث میرود و ما همگی باید ازین بابت شرمنده و خجل باشیم که در قرن بیستم علی الرغم پیشرفتهای بزرگ علمی، نتوانستیم آن پیشرفتها را در ساحهٔ اجتماعی و انسانی امتداد بدهیم، نتوانستیم بر مزار استعمار و امپریالیسم سنگ بگذاریم و بنویسیم: اینهم هدیه‌ای کوچک برای فرزندان ما در قرن بیست و یکم! ولی امیدواریم این افتخار را فرزندان ما صاحب شوند.

همگام با مشکل استعمار و امپریالیسم، مسٲلۀ آزادی‌های فردی و اجتماعی و یا به عبارت دیگر مسالهٔ دموکراسی است، که ما تا کنون هم به حل قانع کننده‌ای نرسیده ایم.

مسٲلۀ دموکراسی قضیهٔ تازه‌ای نیست. هزاران سال است که بشر طرحها و نظریاتی در بارۀ معنی دموکراسی و چگونگی پیاده کردن آن و حدود و ثغور آن ارائه کرده است. در قرن بیستم، عظیم ترین کوششها برای تعمیم دموکراسی و غنای مفهوم آن صورت پذیرفت وهم درین قرن به اثبات رسید که عظیم ترین جنایات و تخطی از دموکراسی زیر نقاب دموکراسی و آزادی علیه بشریت اعمال شده است. درس بزرگ و اساسی ‌ای که از حرکت‌های عظیم توده‌ای در قرن بیستم و کوشش‌های ناکام و یا کامگار آن میتواند بدست آید، اینست که مفاهیم ارایه شدهٔ فلسفی در مورد دموکراسی اکثراً محدودیت‌های زمانی و مکانی خود را داشته و تطبیقات آن اگر در تناقض با طرح‌ها و مفاهیم اساسی قرار نداشته است، اقلاً انحرافات عمیقی از فلسفهٔ نظری را با خود حمل میکرده است. علاوتاً اینکه اگر دموکراسی فردی و دموکراسی اجتماعی هر دو را نتوانیم توده ‌ای بسازیم، اگر نتوانیم دموکراسی را بعنوان جزئی از زندگانی طبیعی انسان‌ها مسجل نماییم و اگر قادر نگردیم آگاهی اجتماعی و شعور اجتماعی را از طریق دموکراتیزه کردن اجتماع اعتلا بخشیم؛ در آن صورت تغییرات و دگرگونی‌های ساختی هر قدر هم جدی، ژرف و گسترده باشد، نمیتواند در جهت اعتلای سطح مادی و معنوی انسانی بخدمت گرفته شود و امکانات عقب گشت، سوء استفاده، فریبکاری و یا اختناق اجتماعی بیش از حد زیاد است.

بدینصورت دموکراسی به مفهوم آزادی انسان از محدودیت‌های غیرانسانی اگر هم در زمانهٔ ما ابعاد تازه‌ای گرفت و افق گسترده تری را درنوردید، ولی تکامل اوضاع در دو دههٔ اخیر نشان دهندهٔ این واقعیت است که با بغرنجتر شدن زندگی اجتماعی و با ارتباط نزدیک مردمان جهان با همدیگر باید با جسارت بیشتری در پی تعمیق مفهوم دموکراسی برآمد، آنرا در زندگی میلیون‌ها انسان زحمتکش عجین کرد و آنرا بعنوان شرایط لازم پیشرفت واقعی بشری در کل و در هر جامعهٔ مشخص شناخت و بدینصورت با غلبه بر فریبکاری و تحجر فکری به جنگ نظام‌های غیر انسانی که اکنون با جلوه‌های مختلف، سد راه تکامل انسان شده اند، رفت.

بناءً، قرن آینده با سه مشکل اساسی: رشد اقتصادی و یا عادلانه ساختن نظام اقتصادی جهانی، مشکل استعمار و امپریالیسم و معضلهٔ دموکراسی و آزادی انسان مواجه خواهد بود و به یقین، موضع گیری نسل‌های آینده در مورد این سه معضلهٔ اساسی، سیمای آتیهٔ جهان بینی ما را نشان خواهد داد…

ادامه دارد

برگرفته از آرشیف سایت افراشته