پیام اندوه سایت “افراشته” به مناسبت سیلابهای ویرانگراخیر

باز هم طبیعت و ارتجاع به نابودی مردم ما همدست شدند

کشور بی کس و کوی و بی در و دروازۀ ما از سالیان درازی است که به همدستی عدۀ از فرزندان خیانت پیشه اش زیر پای زورمندان جهان مُثله شده و غرق دریای خون گشته است. خلقی – پرچمی های جلاد و اربابان روس شان ما را به نام انقلاب و سوسیالیزم به خون کشیدند، مجاهدین و طالبان خون آشام و غارتگر با اربابان بی وجدان پاکستانی – عرب و امریکائی شان به نام الله وإسلام خود سرزمین ما را چور و مردم ما را قتل عام کردند، خود فروخته لیبرال های مزدور غرب با اربابان امریکائی – اروپائی و متحدان شان بیست سال تمام خون کشور ومردم ما را مکیدند و سپس با آوردن دوبارۀ طالبان با اندیشۀ ماقبل قرون وسطائی شان خفاش گونه از رگ رگ مردم ما خون می مکند و با وحشت حیوان منشانۀ شان ملت ما – به ویژه زنان مظلوم این سرزمین را – از هستی ساقط می  کنند. ننگ و نفرین براین مجموعۀ از خون آشامان و ویرانگران داخلی و خارجی.

واما درتمام این دوران وحشت وخون ریزی، خشم طبیعت نیز همسوی ارتجاع پیوسته برما ستم رواداشته و با انواع ویرانگری ها مردم ما را به خاک وخون کشیده است. گاهی زلزله تمام هستی منطقۀ از سرزمین ویران شدۀ ما را به خاک یکسان کرده و زمانی سیلاب ویرانگر هست وبود مناطقی را با جمعی از باشندگانش  با خود برده و مردمش را به ماتم نشانده است. حاکمان مزدور وجلاد در این کشور هم هیچگاهی به فکرایجاد زیرساخت های ایمنی در برابر چنین حوادثی نبوده وپیوسته برای بلعیدن هستی ما توسط خود و اربابان شان به ساز جهانخواران رقصیده اند و بر نابودی وتباهی ملک و مردم ما افزوده اند.

اینک دراین روزها باز طبیعت بی رحم با طالب جهل و وحشت همدست شده و خاک و خون مردم ما را درشمال و شمال شرق کشور به کام خود فروبرده است. قسمت هائی از تخار، بدخشان و به ویژه بغلان را سیلاب ویرانگربه کامش کشیده ونابود کرده است و هستی وجان عدۀ از هموطنان مظلوم ما را نیز گرفته است.

سایت “افراشته” عمیقاً شریک غم واندوه مردم خود بوده و از همگان تقاضا می کند که هرچه درتوان دارند برای کمک به آسیب دیدگان به کار بگیرند.

درهمین راستا شعری را از انترنت برگزیده وضمیمۀ این پیام اندوه مان میسازیم:

به بغلان دردمندم  

به سینه ، این غمی بسیار بغلانم نمی گنجد

چنین دردی به لای جسم ویرانم نمی گنجد

به صد ها مادری در غم نشسته زار می گرید

که این ماتم به روحی نا بسامانم نمی گنجد

برو سیلاب ویرانگر، دگر هرگز نیا این جا

که داغِ بی کسان در قلب نالانم نمی گنجد

گرفتی جانِ صدها طفل معصومِ وطن را تو

چنین وحشت به ذهن و فکر انسانم نمی گنجد

هزاران خانه را ویران نمودی لعنتت بادا

غمینم ، نم به چشمانِ پریشانم نمی گنجد!

شعر از شيرمحمد شفیق