شعر از بانو حماسه حسينى(لیلی غزل)

             پرچم آزادی

در شهر برافراشته‌ام روسری‌ام را

این پرچمِ آزادی و عصیانگری‌ام را

“پیراهن گلدار مرا باغ ندارد”

خورشید تحمل نکند دلبری‌ام را

هر آیینه از صورت من وام گرفتند

گل‌ها همه جذابیت “آجری‌ام” را ٭

چشمم غزل و گیسوی من رقص قصیده‌ست

آیینه بخوانند تن مرمری‌ام را

در حافظه‌ی برکه‌ی کوچک نتوان یافت

گل‌برگ لبان ترِ نیلوفری‌ام را

پرورده مرا، دامن یک مادر عاشق

دریا بخورد حسرت پهناوری‌ام را

در باور من فلسفه‌ی مرگ نگنجد

من عاشقم این شیوه‌ی خودباوری‌ام را

یک‌ روز به نام زن و انسانیت و عشق

اعلام کنم حکمتِ پیغمبری‌ام را

٭ درۀ آجر: نام مکانی در زادگاه مادرم  (شهرستان کُهمرد)