شعر از بانو لیلی غزل

وطن دچار سیاهیست   

درفش‌های سفید و نوشته‌های سیاه

و حکمرانیِ خونینِ اژدهای سیاه

قیافه‌های عبوس و درودهای دروغ

حدیث‌های پریشان و محتوای سیاه

چراغ‌ها همه خاموش و آسمان تاریک

نمانده است به جز غم درین فضای سیاه

کبوتران رها در حجاب پیچیدند

ستاره‌هاست نهان پشت ابرهای سیاه

سکوت مشمئزی شعر مرگ می‌خواند

چگونه شعر بخوانیم با هجای سیاه

چه داشت مقدم شان غیر مرگ و دربدری

چه است نقشه‌ی شان غیر ماجرای سیاه؟

گرفته‌اند ز لب‌ها هوای زمزمه را

چه داده‌اند به‌جز مالیخولیای سیاه

مسیر مبهم شان غیر هیچ و پوچ نداشت

از ابتدای سیاه تا به انتهای سیاه

وطن طویله‌ی شهوت‌پرست‌ها گشته

گرفته جای وطن را حرم‌سرای سیاه

وطن دچار سیاهی‌ست، کار باید کرد

بس است قصه‌‌ی نقل و نبات و چای سیاه

و مرگ لشکر شب در طلوع خورشیدست

بتاب عشق، که روشن شود هوای سیاه