ش. آهنگر

 

قسمتی از یک سند تاریخی

تاریخ نگارش ۱۳۵۸ ش

               

    وضع فرهنگی بعد از کودتای “ثور”

۱

کودتای ثورعلیرغم اینکه یک تغییر میکانیکی در تصرف قصرسلطنتی بود، ولی چون طاعونی سرتاپای جامعۀ ما را بیمارساخت و درمعرض نابودی قرارداد. فرهنگ و روابط  نهادهای فرهنگی نیز ضربۀ مُهلکی از دژخیمان “ثوری” برداشتند.

سرنسائیدن به آستان بیگانه یکی از آن ویژگی های فرهنگی و سنتهای انقلابی مردم ما است که در راه حفظ آن تا صدها هزارقربانی نیز، این مردم مایه گذاشته اند. و این غرورملی را از ازمنۀ پیشین با سرافرازی ازبوتۀ آزمون های سخت گذشتانده و باخون خویش عجین ساخته اند:       

 

           “همه سر بسر تن به کشتن دهیم  

        ازان به که کشور به دشمن دهیم.”

 

دهارۀ کودتا این سنت دیرینۀ انقلابی وستودۀ خلق مانرا زیر ضربه قرار داده وبا آستانبوسی کرملین نشینان، ننگ تاریخ را برخود کمائی کردند. فاجعه از آنجا توانفرساتر می گردد که گستاخانه و ظالمانه از خلق غیورما نیز خواستار این افتضاح تاریخی هستند. شما پس از کودتا سخنرانی، محفل و نوشته(شعر و نثر) و یا پردۀ تمثیلی و… نمی بینید که در آن سخن از مدح و ثنای زورمداران روسی نرفته باشد.

همین خود بس است که  پرتگاه هولناکی بین خلق کشورما و این خلق فروشان بی وطن ایجاد کند و موج خون درآن جاری سازد، که بیشک چنین شد. امروز دیگر یک فرد خلقی – پرچمی در انظار توده های ملیونی خلق ما، موجودی زبون، وطنفروش، بی ننگ وبی غیرت است که غلامی بیگانگان را پذیرفته و برشرف و ناموس  وغرور ملی اش پانهاده است. چنین موجود پستی را هرگز مردم غیور و باشرف افغانستان نخواهند بخشید، او ارزش های فرهنگی والائی را فروخته است و فرهنگ خلق ما با فرهنگ فروشان و فرهنگ زدایان سر سازش ندارد.    

ناموس داری و دفاع از ناموس، به معنای مثبت آن، نیزآن سنت فرهنگی انقلابی و عجین شده در رگ و پوست خلق ماست که هیچ فشار و زوری آنرا ازعروق ملت ما بیرون کشیده نمی تواند. ناموس در قاموس فرهنگ خلق ما بالاترین ارزش معنوی را دارا است تا آنجا که افغانها “دفاع از وطن را دفاع از ناموس” می دانند و درپای آن خون گرم خویش را نثارمی کنند. افغانها تجاوز به زن را تجاوز به ناموس می خوانند و سخت در مقابل آن حساس اند. ولی باند شرف باختۀ خلق و پرچم با الهام از فرهنگ ارزش زدای استعمار روس تحت عنوان تمدن، هرگونه آمیزش بی رویه  و تجاوز به زن را روا میدارند و رایج می سازند. و دراین راه تا آنجا به پیش می روند که اختلاط شانرا با روسها بارمی آورد. خلق ما به هیچ قیمتی حتی به قیمت نابودی تن به تن شان حاضر نیستند بی ناموسی را بپذیرند. ولذا هیچ فشار و یا حتی امتیازی نمی تواند آنها را به گذشت ازاین مسئله بکشاند. روسها و مزدوران کودتاچی شان این مسخ فرهنگی را از حلقه های حزبی آغاز و به نهادهای تعلیم و تربیت  کشاندند و ازآنجاهم خواستند با طرح دروغین ومفتضحانۀ به اصطلاح سواد آموزی زنان، همه جا گیرش کنند که موج خروشان خشم خلق دست شانرا برید و برفرق شان کوبید. بعد با بوق وکرنا فریاد کریه برآوردند که گویا افغانها، با سواد آموزی مخالفت می کنند، حالانکه افغانها در برابر تجاوز به یک اصل انسانی و انقلابی فرهنگی خویش و دفاع از حریم زن- دفاع از ناموس- حاضر شدند، سیل خون شانرا هدیه کنند. قبل ازکودتا مردم به سواد آموزی علاقه داشتند و هم اکنون نیز نیروهای انقلابی درجبهات شان کورسهای سواد آموزی دارند، ولی با حفظ شرافت وناموس مردم.

علاوتاً دفاع از خانه و کاشانه و قریه و محل نیز درقاموس فرهنگی ما دفاع از ناموس است، وقتی روسها پای تجاوز به آن نهادند، کوه مقاومت را در برابر خود یافتند. چه، افغانها در دفاع ازاین ناموس هر بوته و سنگی را سنگر ساخته اند. در رابطه با این دو مسئله قطعۀ از یک شعر را که بیانگر شناخت مردم ما ومعرفی دهارۀ کودتاست نقل میکنیم:

حزبی فریبکار و گروهی وطن فروش      درگاه روس را  ز غلامان حلقه  گوش

یکسر ز جام بدعت و بیداد، باده نوش     از بار ننگ و نام سبک بار کرده دوش

   بــــر آبروی  ملت ما  پشت پازدند

   بیگانه را به خانۀ ملت صلا زدند*

و ده ها وصدها سنت انقلابی مردم ما را کودتاگران و اربابان روسی شان زیرپا گذاشتند و با این کار تخم دشمنی آشتی ناپذیر با مردم ما کاشتند که تا نابودی یک طرف خصومت، خلق ما آنرا به پیش خواهد برد. شرح مبسوط این مسایل فرهنگی زمانی طولا می خواهد که فعلاً همین اشارت را بسنده می دانیم.

در ساحۀ تعلیم و تربیت روسها محو کامل کادرهای علمی- فرهنگی جامعۀ ما و تولد قشری انگل از مسخ شدگان در فرهنگ استعماری روس را هدف قرار داده اند.

درمکاتب پروگرامهای تحصیلی سطح کاملاً نزولی را پیموده و معیاربلند رفتن از صنفی به صنف دیگر، خلقی- پرچمی شدن اطفال معصوم و یا درجۀ مزدوری و وابستگی اولیای متعلمین است. اطفال پیوسته درنمایشات حزبی به نمایش گذاشته می شوند و لحظاتی  هم که درمکتب می گذرانند تخلیۀ مغزی می شوند وغلامزادگی روس برایشان آموختانده می شود. سطح آموزش و پرورش حتی از دوران سلطنت مطلقۀ ظاهرشاه نیز پائین ترآمده است و اکثراً متعلمینی، که روی همان ملحوظات ذکر شده تا صنوف هشتم و نُهم و بالاتر ارتقاء داده شده اند، سواد به معنی اولیۀ  آنرا هم ندارند. بیشترمکاتب در شهرها مسدود و در روستا اصلاً نهادی به نام مکتب وجود ندارد و روسها عامل اصلی این سقوط تعلیمی هستند.

از سوئی هم استعمار فرهنگ زدای روسی با گشایش نهادهای به اصطلاح فرهنگی و کلتوری شکوفه های ناشکفته  و تازۀ فکری نونهالان تازه پای مانرا با پُنگ ناسور وناجور مغیلان حشو و زواید  وامانده از اسلاف تزاری شان پیوند می زنند. انواع فساد و فحشا را تمدن و پیشرفت قالب می کنند و نوجوانان و جوانان افغان را با این وصله های ناجور به تارهای عنکبوتی پیچانده و تا رمقی دارند وسیلۀ اغراض شوم سیاسی خویش می سازند و بعد کالبد نمیه رمق و یا بی رمق شان را زیرچکمه های پولادین خود له می کنند. پردۀ دیگر این تراژیدی، رنگی “متمدن” تر دارد. بدینگونه که سیلی و خیلی از نوباوگان فقیر و تشنه کام علم و دانش را در پوشش بورس های تحصیلی به دانشکده های از خود بیگانگی به مراکز فحشا وفساد و جاسوس سازی و میهن فروشی روسیه – این کانون زشتیهای عصر- گسیل می دارند تا زیر فشار شستشوی مغزی از خود بیگانه شوند و با تزریق زهر انسان زدایانۀ شان، اراذل و اوباشی بسازند که به دشمن بردۀ بی صدا و برۀ بی آزار، و به مردم خویش دژخیمی ستمکار و گرگی وحشی بارآید. هرکسی با این اهداف شوم مخالفت کند ویا همنوائی نکند، چه معلم باشد و چه متعلم ده پانزده ساله، آنرا روسها از دم تیغ می کشند، گورستان خونین و بی نشان شهدای میهن ما صدها معلم وطنپرست و دانشمند وصدها نوجوان پاک طینت در همین رابطه درآغوش دارد. ما معلمین ارزشمندی را از دست داده ایم که در کلیۀ عرصه های سیاسی- اجتماعی  فرهنگی، ستاره های پرفروغ علم وفرهنگ و سیاست  بشمار میروند وعدۀ رهبران خردمند و بحق جنبش انقلابی بودند. از صدها استاد و شاگرد زندانی به طورنمونه استاد مسجدی خان، استاد عبدالاله رستاخیز، استاد قدوس کارمند و… را نام می بریم که از ماه سرطان ۱۳۵۷ش یعنی دوماه بعد از کودتای ثور، خلقی- پرچمی ها گرفتاری و کشتن شانرا به جرم مخالفت فکری آغازکردند.

پوهنتون هم اکنون دانشگاه الینیشن(Alienation) و از خود بیگانگی  گشته و هدفش تربیت مشتی طفیلی ومزدور روسی است. تدریس زبان روسی در اکثر فاکولته ها اجباریست و چوکی های کادر علمی، و حتی اداری پوهنتون را روسها اشغال کرده اند.

کنکور پذیرش محصل، قبول سیاست های روس و مسخ فرهنگی است. اگر عده ای هم از این کنکور خطا بخورند با آمیزش با دختران آبی چشم و موی طلائی روسی که لفافۀ کادرعلمی، فنی و یا اداری به تن دارند و وظیفۀ جاسوسی دردل، به جانب منجلاب کشیده می شوند و اگر این دام نیز کارگرنیافتاد دیگر نبودش بر بودش غالب می شود و روسها آن را به یکی از قتلگاه های متعدد می فرستند و به آن افتخار شهادت می بخشند.

این پروسۀ مسخ فرهنگی و یا کشتار کادرهای علمی– فرهنگی آنچنان به شدت جریان دارد که در مدت کوتاهی تقریباً اکثریت کادرهای علمی– فرهنگی پوهنتون که به میهن و مردم پشت نکرده اند، یا به خیل شهدا پیوسته اند و یا به جبهات جنگ مسلحانه پیوسته اند، و یا به ترک پوهنتون و زندگی علنی وادار شده  و یا از وطن بیرون رفته اند و در خارج از کشور ضایع می شوند.

ادامه دارد