برهان عظیمی

هوشنگ ابتهاج و مدعیان کمونیست!

مفهوم واقعی موضع اولترا چپ دگم در برخورد به امیر هوشنگ ابتهاج چیست؟

برخی از اولترا چپ ها  می گویند که هوشنگ ابتهاج توده ای بود و شاملو نبود! شعرش بی مایه بود، شاملو وار نمی سرود! و با چرخاندن لولوی حزب توده و انتشار عکسش با خاتمی او را شاعری به بن بست رسیده، نادان و همراه نظام جمهوری اسلامی معرفی میکنند!

این آقایان و خانم های اولترا چپ نمی گویند که ابتهاج در عین حال که زمانی مانند صدها هزار نفر از نسل قدیم که به حزب توده گرایش داشتند و عضو آن بودند (که ابتهاج هیچگاه عضو آن نبود) اما عضو کمیته مرکزی خائن حزب توده نبود؛ و با تکیه صرف با انگ “توده ای بودن” زدن به او(که خود او گفته است هرگز عضوش نبوده است) او اکتفا کرده و به سرکوبش می پردازند! پس چون “توه ای بود”( در واقع توده ایش کردند!) و شاملو نبود، پس بکوبیمش، تا خود را به عرش کبریا و بالاتر از ابتهاج سوق دهیم!

شکی نیست تا زبان هست ادبیات و هنر و شعر موسیقی نیز وجود خواهد شد. اما روشنفکرانِ فعال در حوزه هنر و ادبیات و تحصیل کردگان تحت حاکمیت نظام جهانی سرمایه داری-امپریالیستی و نظام سرمایه داری جمهوری اسلامی مرتبط با آن به خودی خود و اساسا قادر نخواهند بود که فکر خلاق و پیشرو کسب نمایند، بیشتر سرمایه داران بزرگ در این عصر که بقول لنین عصر انفجارها است نیروهای متخصص را برای امورات بوروکراتیک در زمینه های تسلیحات نظامی و فناوری و عرصه های دیجیتال و تولید کالا و سرمایه مالی بکار میگیرد. هنر و ادبیاتِ تولیدِ کالایی را تحت فرمانروایی خویش رواج و بسط میدهد، آنرا در انقیاد کامل خویش در آورده و هرگونه چالشگری، اندیشه و تفکر انتقادی و کنجکاوی  پیشرو را مهار کرده و به حاشیه می راند! برای همین در نظام سرمایه داری اکثریت روشنفکران فعال در حوزه هنر و ادبیات محصولاتی را ارائه میدهند که با فرهنگ اصلی حاکم بر جامعه مطابقت دارد و منافع استراتژیک آنرا در عرصه ملی و جهان تولید و بازتولید میکنند؛ اکثریتی که سرشان را در قفس تنگ حق بورژاویی پایین انداخته اند و فراتر از آن دنیای دیگری (کمونیسم) برایشان متصور نیست. از طرف دیگر اقلیتی و شمار کمی از روشنفکران(از جمله هنرمندان، نویسندگان و شاعران) سر خود را بالا کرده و علیه فرهنگ منسوخ و کهنه اصلی حاکم  با تفکر انتقادی و کنجکاوی علمی(که امری اکتسابی است و با کار فعال و مطالعه پرتلاش بدست می آید) توانمند میشوند تا به دنبال حقیقت تا هر جا که رهنمون می شود بروند و به این ترتیب، به طور مستمر در مورد جهان آگاه شوند و بهتر بتوانند آن را در تطابق با منافع اساسی بشریت تغییر دهند. اما در شعور اجتماعی اولترا چپها یک جور توهم به بورژوازی که گویا میتوان عناصر فرهنگ و هنرمندان درگیر در آن را تا بالاترین حدش یعنی فرارفتن از افق تنگ حق بورژوایی رشد دهد نهفته است. ابتهاج با اینکه محصول نظام سرمایه داری معوج و ارتجاعی جمهوری اسلامی است، اما  اینها درک‌ نمیکنند بورژوازی در این عصر که تکامل نیروهای مولد و جامعه را سد میکند و پس میزند روشنفکران و هنرمندان در بهترین حالت از محدوده آنچه مارکس “افق تنگ حق بورژوایی” نامید فراتر نمی روند و به هیچ مسیری بجز یاس و سرخوردگی(در تقابل با شکوفایی و پشت سرگذاشتن “افق تنگ حق بورژوایی”) براند. برای همین است متوهمانه میگویند ابتهاج انقلابی نبود، توده ای بود و غیرمستقیم با دهها الم و اشاره میگویند او ضد انقلابی بود!

تاکیدکرده و می گویند ابتهاج به بن رسید. این هست شناخت اولتراچپهای ما از وظایف کمونیستها نسبت به جامعه، شعرا، نویسندگان، هنرمندان و روشنفکرانش. ابتهاج مرد ولی دیدگاه ابتهاج نمرده است و در جامعه وجود دارد، دیدگاهش و کار هنریش ضد انقلابی نیست. نباید در مقابلش کرنش غیر علمی کرد ولی نباید با آن بطور خصمانه برخورد نمود و سرکوبش کرد. 

بنابراین به این سوال مهم و اساسی خواهیم رسید که: شما چه نوع معرفت شناختی(اپیستمولوژی) بکار میبرید که معتقدید یک هنرمند و بطور مشخص ابتهاج که یک عنصر فرهنگی است تحت این شیوه تولیدی که در همه زمینه ها تا عالیترین نهادهایش در روبنای جامعه ارتجاعی شده است باید به نقطه و مسیری بجز بن بست(!) رسیدن و محصور بودن در افق تنگ حق بورژوایی برسد؟ این چه رابطه ناصحیح سیاسی-اجتماعی است (با رویکرد غیر علمی) که می خواهید با هنرمندانی و روشنفکرانی که با خط سیاسی شما موافق نیستند برقرار کنید؟ که به این پاسخ میرسیم: درک حقیقت عینی برای دگم اندیشان اولترا چپ سخت است، زیرا میخواهند با مته و چماق و انگ زدن(ضد انقلابی به او!) عقاید غیرعلمی شان را به روشنفکران و هنرمندان تحمیل کنند و بگویند اینگونه مثل من باید فکر کنید!

هوشنگ ابتهاج  شاعر توانمند، موسیقیدان و هنرمندی پرذوق با وجدانِ مردمی ولی محافظه کار و ساده اندیشی بود که هرگز نان در خونِ مردم در زنجیر نزد زیرا خودش هم در زنجیر و رنج بود. دوره اصلاحات با توسل به شبحی از توهمات مدرنیته و آشتی با جهان مدرن و “آزادی اندیشه” و گفتگوی تمدنها تلاش کردند بخشی از هنرمندان را برای تبلیغاتِ سیاستهایشان بفریبند و عده ای شان را هم در قتل های زنجیره ای کشتند،‌ اما ابتهاج با وجود اینکه در انتخابات شرکت کرد و رای داد اما هرگز از خوان غارت حاکمان ستمگر سهم نگرفت.

اولترا چپ ها که ماتریالیسم شان مکانیکی، دگم و پایه اش چوبین و خشک است و می خواهند ادای لنین(برخی هم ادای باب آواکیان!) را در بیاورند، نمی خواهند و در واقع نمی توانند این حقیقت عینی را قبول کنند که در نبود یک حزب کمونیست انقلابی که بتوانست در زمان انقلاب ۵۷ میلیونها نفر از توده های مردم تحت ستم، شاعران، نویسندگان، زنان، کارگران، کشاورزان فقیر، اقلیتهای ملی و مذهبی را بدور یک پلاتفرم کمونیست واقعی بسیج نماید که هیچ، بلکه خود این اولترا چپ های در همان زمان به طرفداری و دنباله روی از “خمینی ضد امپریالیسم” و نظام مرتجعی که خمینی و گروه بنیادگرای مشروعه چی منسوخ تاریخی اش تاسیس کرد روان شدند و به راستروی افراطی در غلتیدند! و ابتهاج ها را تا مرگش به حال خود رها کردند! و موقع مرگ چماق سرکوب بر سرش کوبیدند! این افراد می خواهند تاریخ ابتهاج را بنویسند، در حالی که از پرداختن به تاریخ و گذشته خویش وحشت دارند! این مدعیان کمونیست به جای زیر ذره بین گذاشتن حرکت و گذشته خود و انتقاد رادیکال با اتکا به رویکرد علمی، هر آنچه در واقع درخور خودشان است را بر سر ابتهاج میریزند! اینها مانند اسبی که بر دو طرف چشمانش نقاب گذاشته شده که فقط جلوش را ببیند چهار نعل مانند کور اسبی که نمیداند از کجا حرکت کرده و به کجا رهسپار است به بیراه میتازند!

اولترا چپهای دگم اندیش نمی گویند که در گذشته خودشان به عنوان مدعی رهبری کمونیستی لکه تاریک و سیاه در دنباله روی از خمینی جلاد که “ضد امپریالیسم” اش دانستند و نظام ضد بشری جمهوری اسلامی که او تاسیس کرد، قرار دارد! این سازمانها در زمان انقلاب ۵۷ توهم مردم ناآگاه تحت ستم را نسبت به جمهوری اسلامی و خمینی با راستروی دامن زده و نهادینه کردند.

آری، ابتهاج نه انقلابی بود و نه کمونیست و نه ادعای رهبری داشت! اما ما هم در سمت و سوی و جهتگیری ناصحیح او به طور نسبی تا حد زیادی مقصر هستیم! بقول شاملو روشنفکر حق اشتباه ندارد! اما اشتباه بسیاری از روشنفکران مدعی رهبری کمونیستی در دنباله روی از «خمینی ضد امپریالیسم» آنچنان نابخشودنی است، که جنبش کمونیستی هنوز نتوانسته است کمر خویش راست کند! ابتهاج با سادگی مفرط و نداشتن درک عمیقی از سوسیالیسم و علم کمونیسم در راستروی که در یک سویش تعدادی زیادی از سازمانهای مدعی کمونیست و در سوی دیگرش حزب توده خائن در دنباله روی از خمینی و جمهوری اسلامی، دومی را انتخاب کرد!

بقول گنجور «از کوزه همان برون تراود که در اوست» آنهم کوزه ای که در او بودنش حاصل و محصول ندانم کاری مدعیان کمونیستی است که امروزه گذشته راستروانه خود را با کوبیدن ابتهاج توجیه میکنند!

اولترا چپ های مدعی کمونیست نیز به یک مفهوم واقعی کوزه‌ای هستند که با چنین رویکردهای غیر علمی دگم و خشک شان با تراوش کردنشان،  یعنی حرفی زدن و اعلام موضع کردن به باطن‌شان میتوان پی برد و متوجه شد که کوزه ای هستند که در آن نه عسل(تاکتیک و استراتژی کمونیستی با رویکرد علمی کمونیسم نوین)، بلکه راهکاری ضد کمونیستی و شوکران(سم مهلک) که جامعه و آینده ای بدفرجامی را در تقابل و در تضاد با جامعه سوسیالیستی نوین را نوید می دهند، می تراود! جامعه سوسیالیستی این اولتراچپها نه تنها از یک جامعه ای که در آن از جوش و خروش روشنفکران، نویسندگان، شاعران و منتقدین خبری نیست بلکه همه باید به خط شوند و مانند اسبی بی فکر و بدون تعقل با گذاشتن چشمبندی بر دو طرف چشمان با بند اسبی که به دهانشان وصل شده است به اینور و آنور  در ناکجا آباد رهسپار شوند، و این یعنی آزادی اندیشیدن، دگر اندیشی و جوش و خروش* را مهار زدن و جامعه را به سمت نظام سرمایه داری و نه هدف نهایی کمونیسم راندن!

اولترا چپهای مدعی کمونیست در واقع می خواهند سانسور را در جامعه سوسیالیستی مورد نظرشان با اینچنین برخوردهایی به هنرمندان شاعران و نویسندگان از همین امروز تحمیل و نهادینه کنند! 

یکبار دیگر تاکید مجدد به این نکته مهم است:

اولترا چپ های دگم در برخورد به ابتهاج به جای زیر ذره بین گذاشتن گذشته راست روانه خودشان(که نقش تعیین کننده در تارومار شدن این سازمانها توسط جمهوری اسلامی داشت) که در ابتدای انقلاب تا مدتهای زیادی خمینی و جمهوری اسلامی را “ضد امپریالیسم” قلمداد میکردند و در تحکیم توهمات توده های تحت ستم ناآگاه در پیروی از خمینی چه در همراهی شان در گرفتن سفارت آمریکا توسط دانشجویان “پیرو خط امام خمینی” و چه در شرکتشان در جنگ ایران و عراق در دفاع از جمهوری اسلامی سهیم بودند، او را بطور خصمانه سرکوب می کنند. ابتهاج بین راستروی و دنباله روی سازمانهای مدعی کمونیسم و حزب خائن توده از خمینی و نظام جهل و جنایت جمهوری اسلامی دومی را انتخاب کرد. اما ابتهاج همان کمیته مرکزی خائن حزب توده نبود. منصفانه برخورد کردن به گذشته این است که این حقیقت را بپذیریم که بسیاری از سازمانهای مدعی کمونیست در برخوردهاشان به جمهوری اسلامی دست کمی از کمیته مرکزی خائن حزب توده نداشتند، به تثبیت هیولای نظام جهل و جنون و اعدام جمهوری اسلامی کمک کردند و زمانیکه جمهوری اسلامی یورش همه جانبه ای برای متلاشی کردن سازمانهای مرتبط با جنبش کمونیستی آغاز کرد، هیچکدامشان آمادگی سیاسی، ایدئولوژیک و تشکیلاتی که در خط سیاسی شان متبلور میشد نداشتند(تاکید خستگی ناپذیر بر این ضروری است که بسیاری از رهبران سازمانهای منتسب به جنبش کمونیستی ایران در آن دوران سخت مشغول دنباله روی از خمینی و جمهوری اسلامی بودند). برخی از آنها حتی با شروع پروژه امنیتی اصلاحات در زمان خاتمی باز بنای راستروی را آغاز کردند و با توجیهات مختلف (همچون به نماینده اصلاح طلبان حکومتی خانم شیرین عبادی در ترونتو-کانادا شال سرخ هدیه دادن! که اصلا تصادفی نبود) به توهمات توده های تحت ستم ناآگاه در شرکتشان در انتخابات فرمایشی و آن پروژه امنیتی کمک کردند!

برای همین علل برخوردهای غیرمارکسیستی و نامنصفانه این اولترا چپها در عدم برخوردشان به گذشته راستروانه خویش در حقیقت در سایه انکار انداختن اشتباهات مهلک خود است نه انتقاد اصولی و به روشنی انداختن جوانب منفیِ سایه شاعر . بقول آن ضرب المثل “موی را در چشم دیگران میبینند تیر را در چشم خود نمیبینند” زمانیکه اولتراچپها خصمانه به سایه میتازند او را به طرف نظام فاشیست جمهوری اسلامی هل میدهند و این نظام نیز روی آن مانور میدهد و سرمایه گذاری کثیفی میکند!

به تعبیر دیگر این موضعگیرهای اولترا چپ ها در واکنش به مرگ سایه مرتبط است در پاسخ به سوال اساسی که چرا سال ۵۷ انقلاب به ضد انقلاب مبدل شد و جامعه سوسیالیستی تشکیل نشد، که گویا این مردم بودند که خمینی را انتخاب کردند و نه امپریالیستهای پرقدرت در نشست گودالوپ، و بنابراین از دید آنها مردم مقصر هستند و این وسط سازمان‌ها و احزاب کمونیستی هیچکاره بودند و تقصیری ندارند که انقلاب واقعی صورت نگرفت!

نخیر، احزاب و کمونیست ها از منظر جایگاه حرکت عملی تاریخی شان مقصر بودند زیرا منسجم و علمی پیش نرفتند و خمینی و دار و دسته‌اش با اشتباهات مکرر متوهمانه آنها به مردم غالب شدند و انقلاب به ضد انقلاب مبدل شد.

این مسئله (فرجام انقلاب ۵۷) هم همانند همین قضیه برخورد به ابتهاج است، ما به دنبال تقدیسگرایی از ابتهاج و امثالش نیستیم ولی خواهان روشن شدن ریشه این اتفاقات، از گذشته که سال ۵۷ میباشد و چه بعدش و تا الان هستیم؛ همه اینها را باید با دید علمی و ماتریالیسم دیالکتیکی دید و نه سطحی و خشک و با اتکا به ماتریالیسم مکانیکی!

یک کمونیست بر خلاف اولترا چپها، چریکیستها، حکمتیستها، تروتسکیستها، آنارشیستها و شبه آنارشیستها باید از سطح به عمق برود و نه اینکه در سطح باقی بماند و بگوید ابتهاج و یا هرکسی دیگر چون مثلا در انتخابات رای داده به بدبختی و سکوت و اختگی رسید!سایه تنها شرکت کننده در انتخاباتی که به تثبیت جمهوری اسلامی کمک کرد نبود، میلیونها نفر از مردم تحت ستم ناآگاه و به ویژه قشر متوسط در آن شرکت کردند!

اینها همه سطحی نگری و بنظر من یک دیدگاه تنگ نظرانه، بچه‌گانه(چپروی کودکانه) و کینه توزانه است، و این دیدگاه نه تنها به سمت کمونیسم پیش نمی‌رود بلکه اگر بر فرض محال روزی جامعه سوسیالیستی تحت رهبری اولتراچپها تشکیل شود(که امکانش بسیار بسیار کم است)، بخاطر خشک بودن و چوبینه بودن دیدگاهشان(که پا در ماتریالیسم میکانیکی شان دارد)، شکننده و با اطمینان خواهم گفت که به سمت رویزیونیسم و سپس به صورت علنی به سوی ایجاد جامعه سرمایه‌داری دولتی می‌رود.

برهان عظیمی

۲ شهریور ۱۴۰۱

* برای آشنایی با نظرات رفیق آواکیان در همین زمینه برخورد به هنرمندان و روشنفکران به این نشوه ایشان تحت عنوان «انقلاب فرهنگی در چین، فرهنگ و هنر، دگر اندیشی و جوش و خروش…. و پیشبرد انقلاب به سوی کمونیسم: مصاحبه با باب آواکيان» در لینک زیر در شبکه اجتماعی تلگرام مراجعه کنید:
https://t.me/New_Communism/2478

 

دو نوشته مرتبط با همین نقد در :
کانال کمونیسم نوین

https://t.me/New_Communism/2123

https://t.me/New_Communism/2264