عزت آهنگر

          هوای وطن

این روز ها دلم به هوای وطن گرفت

ابر سیه، بهار ستم با محن گرفت

عزم سپاه دی همه را گیج کرده است

مهتاب را حصار ستم پیچ کرده است

این درد بی دوای جهالت که بی گمان

از ره رسیده و همه را کرده ناتوان

مضمون عامدانه ی او دین و خنجر است

از غاصبان علم ، رهایی مکدر است

درد می کشیم به داغ دل دخت آرزو

بر اشک دیدگان گهربار قلب او  

عمرش به انتظار تلف می‌شود کنون

ذهنش فدای راز کنف می شود کنون

از کاروان رویش گل دور می شود

بی باغبان و خسته و رنجور می شود

نخل جوان فدای هدفهای شوم دهر

افسوس ازین تبانی قدرت و جام زهر  

خشم جهان به میهن ما گرگ آفرید

این معضل عجیب درین عصر شد پدید

اندر طلوع صبح رهایی چه با غرور

آزادگان به حرمت آزادی و شعور

در کهکشان دانش و بینش بسوی نور

پرواز در مسیر عدالت سبوی نور

 شام ۲۴ اسد ۱۴۰۳