کانون ادبی فرهنگی مهتاب

هجوم آباد ظلمت

کانون ادبی فرهنگی مهتاب شام پنجشنبه 15/9/1397 خورشیدی محفل شعرخوانی خودرا برگزار کرد و خوب درخشید.

این شب شعر که توسط آقای مجید اکبرزاده گردانندگی میشد، درآن عدۀ از شاعران   و شعردوستان گرد آمده بودند تا اشعار انتخابی و یا اشعاری از سروده های خود خوشخوانی کنند. در کل شب خوب و ماندگاری بود.

در ابتدا دوشیزه ساناز غفوری یکی از غزلیات ناب حضرت بیدل را خوشخوانی کرد:

کرده‌ ام باز به آن گریهٔ سودا، سودا

که ز هر اشک زدم بر سر دریا، دریا

ساقی‌ امشب‌ چه‌ جنون ریخت ‌به‌ پیمانهٔ هوش

که شکستم به دل از قلقل مینا، مینا

محو اوگشتم و رازم به ملاء توفان‌ کرد

هست حیرانی عاشق لب‌ گویا،‌ گویا

داغ معماری اشکم‌ که به یک لغزیدن

عافیت ها شد ازین آبله برپا، برپا

دردعشقم من و خلوتگه رازم وطن است

گشته‌ ام اینقدر از نالهٔ رسوا، رسوا

نذر آوارگی شوق هوایت دارم

مشت خاکی‌ که دهد طرح به‌ صحرا، صحرا

دل آشفتهٔ ما را سر مویی دریاب

ای سرموی توسرکوب ختنها تنها

دور انسان به میان دو قدح مشترک است

تا چه اقبال‌ کند جام لدن یا دنیا

تا تقاضا به میان آمده‌، مطلب رفته‌ ست

نیست غیر ازکف افسوس طلبها، لبها

بیدل این نقد به تاراج غم نسیه مده

کار امروزکن امروز، ز فردا، فردا

*************************

سپس آقای نوروزی عاشقانه را خوشخوانی کردند:

دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی
که بیایی و در این تنگیِ دل جا بشوی

تو فقط آمده بودی که دل از من ببری؟
بروی، دور شوی، قصه و رویا بشوی؟

انقلابی شده در سینه ی من، فتنه ی توست
سبزیِ چشم تو باعث شده رسوا بشوی

من پس انداز دلم را به تو دادم که تو هم
بیمه ی عمر دلم روز مبادا بشوی

غرق عشق تو شدم، بلکه تو شاید روزی
دل به دریا بزنی، عازم دریا بشوی

حیف ما نیست که یک زوج موفق نشویم؟
حیف از این نیست که تو این همه تنها بشوی؟

نم باران، لب دریا، غم تو، تنگ غروب
دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی

*********************

سایه حریری آخرین سروده ی شیخ الشعرا استاد فدایی را خوشخوانی کرد:

امشب شبی خوشست شرابم بیاورید
یاران دو ساتگین می نابم بیاورید

از پای خم زمیکده همچون سبو بدوش
تا کوی دوست مست و خرابم بیاورید

عطار صبحدم در گلشن نموده باز
یک شیشه عطر بوی گلابم بیاورید

آرایشی دهید عروسان طبع را
شعر و شعار و شهد و شرابم بیاورید

از من غزال شوخ غزل وارمیده است
بار دگر به چنگ عقابم بیاورید

شب را به یاد حیدر خوشخوان سحر کنید
کیف سه تار و نغمه ی خوابم بیاورید

از حیدر و سه تار اثر نیست لاجرم
خیزید و چنگ و نای و ربابم بیاورید

فرسوده ساخت پیری اگر استخوان مرا
یادی ز روزگار شبابم بیاورید

تا پاسدار پیرخربات، حافظم
سبک کلام و کلک، کتابم بیاورید

من عشق باز کوی حقیقت “فدایی” ام
در بزم عاشقان به حسابم بیاورید

**********

آقای باباخانی سرودۀ پرمحتوائی را از حضرت بیدل خوشخوانی کردند:

زیر گردون طبع آزادی نوایی برنخاست

بسکه پستی‌ داشت این‌ گنبد صدایی برنخاست

هرکه دیدیم از تعلق در طلسم سنگ بود

یک شرر آزاده‌ای از خود جدایی برنخاست

عمر رفت و آه دردی از دل ما سر نزد

کاروان بگذشت و آواز درایی برنخاست

این که می‌ نالیم عرض شکوهٔ بیدردی‌ است

ورنه از ما نالهٔ درد آشنایی برنخاست

کشتی خود با خدا بسپار کز توفان یاس

عالمی شد غرق و دست ناخدایی برنخاست

در هجوم‌ آباد ظلمت سایه پُر بی ‌آبروست

مفت خود فهمید اگر اینجا همایی برنخاست

مفلسان را مایهٔ شهرت همان دست تهی‌ست

تا به قید برگ بود از نی نوایی برنخاست

خوش نگون‌ بختم که در محراب طاق ابروش

دیده‌ام را یک مژه دست دعایی برنخاست

دهر اگر غفلت رواج جهل باشد باک نیست

جلوه‌ها بیرنگ بود آیینه ‌رایی برنخاست

خاطر ما شکوه‌ ای از جور گردون سر نکرد

بارها بشکست و زین مینا صدایی برنخاست

گر زمین برخیزد از جا نقش پا افتاده است

زین طلسم‌عجز چون‌ من بی‌عصایی برنخاست

در هوای مقدمش بیدل به خاک انتظار

نقش پا گشتیم لیک آواز پایی برنخاست

****************

آقای عطایی از قیصر امین پور این سروده را خوشخوانی کرد:

یاد دارم در غروبی سرد سرد
می گذشت از کوچۀ ما دوره گرد
داد می زد: “کهنه قالی می خرم
دست دوم، جنس عالی می خرم
کوزه و ظرف سفالی می خرم
گر نداری، شیشه خالی می خرم”
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید، بغض اش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت، ولی این زندگی است؟!!!
سوختم، دیدم که بابا پیر بود
بدتر از او، خواهرم دلگیر بود
بوی نان تازه هوش اش برده بود
اتفاقا مادرم هم، روزه بود
صورت اش دیدم که لک برداشته
دست خوش رنگ اش، ترک برداشته
باز هم بانگ درشت پیرمرد
پردۀ اندیشه ام را پاره کرد…
“دوره گردم، کهنه قالی می خرم
دست دوم، جنس عالی می خرم
کوزه و ظرف سفالی می خرم
گر نداری، شیشه خالی می خرم”
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت: “آقا، سفره خالی می خرید؟!!”
***************

آقای سهیل سلطانیار این سرودۀ شاعر گرامی حسین منزوی را خوشخوانی کرد:

از زمزمه دلتنگیم ، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی ، نه میل سخن داریم

آوار پریشانی‌ست ، رو سوی چه بگریزیم ؟
هنگامۀ حیرانی‌ست ، خود را به که بسپاریم ؟

تشویش هزار «آیا» ، وسواس هزار «اما» ،
کوریم و نمی‌بینیم ، ورنه همه بیماریم

دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته‌ ست
امروز که صف در صف خشکیده و بی‌ باریم

دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمی‌ب ریم ، ابریم و نمی‌ باریم

ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید؟ گفتیم که بیداریم.

من راه تو را بسته ، تو راه مرا بسته

امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم

***************************

شاعر جوان و زیبا کلام آقای مهران پوپل ختم محفل را با خوشخوانی از سروده های خود اعلام کردند:

ای سارق تمامی صبر و قرار ها !
ای شاهکار خلقت پروردگار ها !

تو کیستی که بین همه خلق، سمت توست
چشمِ امید جملۀ چشم انتظار ها

از عشق توست این که هزاران جوانِ شهر
آویخته ست جان خودش را به دار ها

ای بهترین نشانه تخلیق، دست توست
داروی درد های دلِ بی شمار ها

ناممکن است جاذبهِ چشم های تو
مهتاب را خطا ندهد از مدار ها

تو کیستی که یکسره در بند می شوند 
با دیدنت تمامی یِ بی بندوبار ها

تنها دلیل زندگی من، بدون تو
هرگز به سر نمی شود این روزگار ها

تو کیستی که پشت سر هر (دلیل مرگ…؟)
(نام تو) هست بر سر سنگ مزار ها

***********

این بود چکیدۀ از شعرخوانی کانون مهتاب که خدمت سایت “افراشته” ارسال شد تا در دسترس علاقهمندان شعر و فرهنگ گذاشته شود.