عادل از دامنه های هندوکش 

 

 نیزک ستاره ای درآسمان  آزادی

آشیان کشورما که ازسال ها وقرن ها بدینسو مورد تجاوز اجنبی ها درهمکاری با بردگان داخلی آن قرار می گرفته و می گیرد، درمقاطع مختلف آزادی اش همرا ه با همه ارزش های ملی ما برباد رفته است.

اگر ازیکسو این تجاوزات باعث کشتارهموطنان ما شده است، ازسوی دیگر کشور باربار به ویرانه وخاکسترتبدیل شده است.

ازآنجا که کشورآشیانه و مهد زیست انسان های این سرزمین بوده وآزادی نعمت و ارزش بزرگیست که زندگی وشکل زندگی را رونق وشگوفایی می بخشد، لذا تاریخ میهن ما رنگین وسبزاست  ازنبرد برای رهایی ازستم و برده گی و رسیدن به آزادی واقعی که انسان بتواند آن چنان که لازم است آزادانه وبدون مزاحمت کسی زیست نماید.

نبرد بین متجاوز ومبارز آزادی خواه،  بین نیروهای رجعت گرا و ترقی ِپسند وبین محکومین تاریخ و ستاره های درخشان رهایی بخش شب های تار، امریست ماندگارتاریخ که تا تجاوز هست، مقاومت نیز وجود دارد وتا تاریکی وظلمت است، ستاره ها می درخشند وآفتاب سیاهی شب را گم کرده درخشش و روشنی نیز امریست استواربرقانون هستی طبیعت.

درمسیرنبرد رهایی بخش دهۀ هشتاد قرن بیست علیه تجاوز ارتش اشغالگر روس وایادی دست نشاندۀ داخلی اش، مبارزه ونجات افغان ها اسطوره وافسانه آفرید وحماسه ومقاومت ملت همه دنیا وجهان را به تعجب واداشت. داکترمحمد ایوب “نیزک” آن ستارۀ درخشان تاریخ این جنگ آزادیبخش کشورمااست که درخشنده گی اش مستدام تاریخ است.

وی تابنده اخگری بود که آن زوایای نبرد علیه دشمن ملی را، که کمتردرآن نورآزادگی و رهایی تابیده بود، آن زوایا را درخشان کرد، سیاهی های درون جنبش رهایی را روشنایی بخشید و برای رسیدن به آزادی واقعی راه های نامکشوف و نا نوردیده را تابان کرد.

وی ازمحوریک ستاره بودن به سوی آفتاب “ساما” شتافت؛ درماحول آفتاب روشنی گرفت، روشنایی اش چون آفتاب نه تنها کم نشد که با فرستادن هر اشعه به اطرافش تابندگی اش بیشتر شد، به دوردست ها رسید وخود به آفتابی درسرزمین ما مبدل گردید.

وی درمسیر ازستاره به آفتاب شدن، راه های پر ازحادثه وحماسه را درنوردید، با توده ها رفیق مهربان شد، با رفقا یار پرباورشد، درمسوولیت پذیری و ره جستن به سوی رسیدن به بیکران های آزادی هرنوع مخاطره وخطررا به جان ودل با عشق بزرگ پذیرفت.

وی درسلول های کارهای مبارزاتی وتشکیلاتی ره جویی و ره پیمایی کرد، راه رفتن را توسعه داد، نشیب وفراز راه را باعرق ریزی و فداکاری هموارکرد تا کاروان رفقا و توده هایش ازآن خوب بگذرند، به بیراهه نروند، جایگاه دم راسی داشته وچراغ رهنمایی درتاریکی ها را( خط مبارزاتی سیاسی – ایدیولوژیک “ساما”) چگونه محکم گرفته، تا سوزندگی چراغ را تحمل کرده باشند.

نیزک درمحوردرک درست ازآفتاب “ساما” درمحور “رهبر”، “ولید”، “رستاخیز” و… زیست. با “قیوم” رهبرشد، با “ولید” مقاوم شد، با سرود های سرمد و رستاخیز بُعد شعرمقاومت را نوردید و جاذبۀ کلامش سحرآمیز شد. گام های رفتن به جبهه اش استوارشد وخود به آفتابی دیگر تبدیل شد که ستاره ها را روشنی زایی آموخت  ودرتاریکی های شکست و پیروزی اشعه های فکر و اندیشه اش به دوردست و ساحات جدید تابید.

نیزک می خواند، می سرود، می تپید، موج می زد، محرک بود، مقاوم بود، زلال بود، شفاف بود، مولد بود، مستهلک فکر نبود، هرگزناامید نمی شد، نمی هراسید، نتوانستن نمی شناخت، ناتوانستن را عیب می دانست و هرکاره شدن سرمد وسرخط کارش بود.

وی متبسم می بود، خندان بودن را یک ضرورت می پنداشت، سرور وشادمانی درهرکلام وهربیانش متجلی بود، شوروشعف می آفرید، زیبندگی وبالندگی درسیمایش هویدا وتابان بود.

نیزک مظهرعشق بود، محورعاطفه، نماد صمیمیت، کلامش پرازترنم وطراوت بود، سخنانش پرازشوخی و دلداری، کلامش مهرمی آفرید و سخنش رفاقت ببارمی آورد.

رفاقتش وفا داشت، وعده اش عمل داشت، عملش مهارت داشت، مهارتش سحر و شگفتی.

درسنگلاخ ها راه های نارفته را می ‍پیمود، در بحث ها تز، انتی تز وسنتیزهای جدید می کشید، دردوراندیشی ها عقب کوه ها را وآنسوی جهان امروزی را ترسیم می کرد، درعقب سختی ها راحت متداوم را پیش بینی می کرد، درغم ها خوشی می آفرید و درخوشی ها جلوگیری غم های فردارا می جست.

وی انسان فوق العاده ای بود که خصوصیات عجیب و زیبایی داشت که مایۀ تعجب وتحسین هرکس واقع می شد. چون آب زلال وانعطاف پذیربود که خصوصیت انطباقی اش با محیط های مختلف و فرهنګ های متفاوت انسان را به تعجب وامیداشت.

یک باربه دیدنش به شهرمردان پشاوررفتم، دریک شفاخانه به عنوان داکترچشم کارمی کرد، وقتی ازچوکیدارخواستم که برایش ازآمدنم احوال بدهد، سخت مورد احترام قرارګرفتم، چون او در شفاخانه مورد تحسین همه کارمندان آن شفاخانه بود. برایم الگو شد، که وقتی کاری یافتم چنان با علاقمندی کارم را انجام بدهم که چون نیزک می کرد.

احساس های انسانی اش سخت متاثر ازافکار ونظراتش بود، قهر را نمی شناخت ولی خوب درجلسات ودرپافشاری ها براصول جدی عمل می کرد که جدیت وموضعګیری های مختص به خودش نیزمایۀ تحسین می بود.

تبسم وشاد بودن خصوصیات خیلی بهینه و جدایی ناپذیرشخصیتش بود که گاهی هنگام جدیت نیز با چنان شادی وتبسم جانب مقابلش را سرزنش ویا قانع می نمود که این خود نوعی درس بود که آدمی درمصاحبت وبحث ها با وی می آموخت.

کلامش سحر وجادوی گفتاری داشت که قلب  مخاطبش را به زودی وآسانی تسخیرمی نمود، کلمات وجملات را با خیلی زیبایی وهنرمندانه ادآ می نمود که شنونده نه تنها کلامش را درک وقبول می کرد، که اثری اسرارآمیز ازلحاظ روانشناسی بروی می داشت.

روانشناس ماهری بود که دریک کلام و گفتارکوتاه عمق اندیشه ها و دیدگاه های شخص را درک کرده، گاهی با یک شخص تازه و ناآشنا چنان برخورد می کرد توگویی که وی را ازسال ها می شناسد.  فروتنی وعدم خود خواهی درضمیر و وجدانش خوب جا گرفته بود که گاهی بحث هایی چون سقراط می نمود وآن قدربا جانب مقابل ومخالفش بحث می کرد که شخص خود اظهارقبول نظر وی می نمود وهرگز امری وحرفی را بر کسی تحمیل نمی نمود.

خیلی عاشق اندیشه ودیدگاه های سیاسی وایدیولوژیک خود بود؛ هرقدری که می آموخت می گفت که من کم میدانم، هرقدری که عمیق وارد بحث ها ودرک ها می شد، روزنه های جدیدی را بازمی کرد.  می گفت که اگر رفیق رهبر و راهرو مجید شدی چنین باید بود.

او نه تنها شاعر شیرین زبان بود که هرحرف وعملش چون شاعرهنرمندانه بود که حرفش  چنگی بدل هرشنونده وعملش اثری برافکار و اخلاق بیننده می داشت. وی حماسه وماندگاربود،  وی خود تشبیه واستعاره بود، درهرزمان یک سوژه بود، درهرکلام یک متن وعبارت بود.

 قدم وقلمش هنرمندانه راه می جست , حقایق را دررخداد های واقعیت ها چون گل می چید و در روشنایی نگارستان  اندیشه ونظریاتش ازآن دسته گل رهنمودی ترتیب می کرد که گاهی درقالب رنگین کمان شعرش چون “یادوارۀ خون” و… می سرائید وگاهی درقالب کلام زیبایش آن را چون “اندیشه، هدف وامید”  می نوشت که رهنمود سربازان واندیشه ورزان سامایی درجبهات نبرد می شد. قلمش  درشعر و ادب و قدمش درعمل ومیدان نبرد آنچنان آبدیده وصیقل شده بود که ابعاد مختلف شخصیت اش برجسته ونمایان بود.

وی نه تنها مرد تیوری ونظریه پردازی درقضایای سیاسی، ایدیولوژیک، فرهنگی واجتماعی بود که عملورز و مشهور پراتیک اجتماعی بود که نه تنها افکارش ارزش صفحات کتاب را داشت که باخواندنش خواننده باورمند می شد، بل که اگر باچنان اندیشه وافکارزیست،  می شود که به آسانی راه عمل را پیداکرد وپیروزی را ازآن خود ساخت.

وی درعین حالی که یک مبارز انقلابی بود و باور به انقلاب قهری علیه متجاوزین و ایادی و دست نشاندگانش داشت، درعین حال قهرمان وناجی صلح ومصوونیت های اجتماعی بود که به آسانی می توانست اختلافات گونه گونه را دربین رفقا وتوده ها حل کرده و راه باهمی و وحدت را جست. ازمرز قومیت ودایره های تنگ تعصب وکوتاه بینی هامی توانست به آسانی بگذرد وهمه را باخود به سوی دنیای منافع ملی وبین المللی سمت وسو دهد.

زبان مادری اش که دری بود وبا لهجه های زیبای هراتی، کابلی و مزاری خوب می توانست صحبت کند، زبان پشتو را نیز بالهجه های بومی اش خوب می توانست صحبت نماید. زبان انگلیسی را خیلی شیوا و زیبا یاد داشت. یک روز که من را تشویق به آموزش زبان انگلیسی می کرد، می گفت که برایم آسان است که زبان بلوچی، عربی و فرانسوی را نیز به ساده گی یاد بگیرم، ولی افسوس که وقتش نیست ومن مصروف کارهای سیاسی هستم.

با اینکه درزندگی  خانواده گی خانم و فرزندانش را با معیارهای عالی و وصف نا‍پذیر دوست داشت وعشق آن ها چنان بود که یک عاشق دراوج فداکاری برای رسیدن به معشوقش جان می دهد؛ ولی وی بیشتر با عشق به وطن، مردم، اندیشه، سازمان و رفایش عاشق جانباز و فدایی شده بود که کمترمی توانست به آنها رسیدگی نماید. دردومین روز عروسی اش راه مزار و صفحات شمال را گرفت وماه ها درآنجا به دور ازخانواده دربین توده های ملیونی عاشقانه زیست؛ انواراندیشه هایش را تاباند، راه رفقای شهیدش را گل باران نمود، برمزارشهدا شعرمقاومت سرائید، دربین افکار اخوانی وعقبگرایان چراغ سرخ را تابان کرد.

با این تشریح ساده و کوتاه ازشخصیت چند بعدی رفیق نیزک شهید دانسته می شودکه “ساما”، انقلاب ومردم به چنین فرزندان فداکار، صادق وعاشق نیازدارد که آزادی بیافریند، استقلال سبب شود، مولد فکر شود، ازدنباله روی جلوگیری نماید، منافع ملی را برمنافع فردی ترجیح دهد، سنگ محک مقاومت و استواری شود، نماد تابان عشق ورزی شود، اخگر شب ها و روزهای تاریک شود، درنبودش زیست کند، در بودش عصیان انقلاب بیافریند، درعصیان هایش سرود مقاومت بسراید و درمقاومتش الگوی مجید، رهبر، رستاخیز، ماما قدوس، انیس، سرمد، پویا، لالکو، پردل، گلاب، جرئت، مختار و… باشد.

نیزک! ای ستارۀ درخشان آزادی سرزمین من !

ما باتوئیم، همراه با تو نفس می کشیم، درراه های سنگلاخی بامایی، درشب زنده داری جلسات داغ، توشب چراغ مایی؛ درتبسم های پیروزی احساست می کنیم و دردرماندگی های زمانه وشکست های پی درپی تبسم های معنی دارت به ما انرژی می دهد،  برماروشنی می افگنی.

نیزک! ای شاعر متعهد دیارمن !

درسرسبزی های بهارهرات، درشادمانی قطرات آبشارنورستان، دررنگ های رنگین کمان بهاران دشت های مزار، درشگفتن گل های لالۀ صحرای نیمروز، درعطر نرگس وشقایق “دیارغربت”، درشفافیت قطرات شبنم تاکستان های شمالی و درکوچه های کابل می جویمت.

نیزک! ای ادیب رسالتمند هستی من !

  تو به حافظ پیوسته ای، تو با سعدی همراه شده ای، تو با بیدل رفیق شده ای، تو با سرمد اخگر انقلاب جسته ای، تو با رستاخیز علمبردارآزادی شده ای، تو با رهبر پیامبرشعرا شده ای و تو بامجید اسطورۀ توده ها شده ای و…

نیزک! عشق ماندگارمن!

“ازاین کرانه خون تافراز دوران ها”

سخن” تو” بنام مجید است عاشقانه “میخوانم”