مصاحبۀ با انجینیرشیر”آهنگر”

نگاهی به جنبش مردمی دهم سرطان درهرات

ماه سرطان یاد آورمبارزاتی است که درآن مردم هرات یکدست ویک پارچه با شرکت مستقیم ده ها هزارنفری شان در تظاهرات، به حمایت از فرزندان مبارزشان به میدان آمدند و از خواسته ها و سنگر مبارزاتی فرزندان دلیر و رزمندۀ خود دربرابرنظام کور ومستبد سلطنتی درعمل به دفاع برخاستند.

ماه سرطان سال ۱۳۴۸شمسی  درهرات و تحت رهبری محفل نامدار و مبارز هرات، مالامال از شورمبارزۀ توده ای بود. دراین ماه چهره های مصمم، صادق و آگاه  مبارزان “محفل هرات” مانند کریم، غلام محمد، میرویس(فراهی)، کریم مستری و جمعی از دختران مکاتب و معلمان شان… به حیث گردانندگان و سخنوران ماهر در رهبری جنبش درهرات تبارز کردند و خوش درخشیدند.

درهمین ماه رژیم قرون وسطائی ظاهرشاه با دستپاچگی و هراس از حرکت مردم هرات، به سرکوب وحشیانه، زندان افکندن و تعقیب مردم و فرزندان مبارز شان پرداخته و لکۀ ننگی بردامانش حک نمود. عده ای از کادرها و رهبران و ده ها عضو “محفل هرات” همراه با جمعی از مردم، به زندان افتادند، شکنجه و تبعید شدند و حبس های طویل المدتی از طرف نظام مستبد سلطنتی برآن ها تحمیل گردید. عده ای از رهبران محفل مجبور به ترک زندگی عادی وکار وتحصیل شان شده و به زندگی مخفی طولانی پناه بردند. تعداد زیادی اعضا و هواداران “محفل هرات” از مکاتب اخراج گردیدند و…

شرح جریان این مبارزات مردم و رزمندگان هرات، صفحات زیادی از تاریخ مبارزاتی کشور ما را رنگین می سازد که کاری طولانی می خواهد، ولی می باید ثبت شود. عده ئی از خوانندگان ما دراین رابطه سوالاتی مطرح کرده و خواهان توضیح شده اند. ما دراین جا جهت توضیح بهتر آن مسایل، به انجینیر”آهنگر” که خودش یکی از بنیادگذاران و گردانندگان “محفل هرات” و درمتن این حوادث بوده مراجعه کردیم و از اوخواستیم تا شمه ای از این مبارزات را برای ما و خوانندگان ما شرح دهد.

پرسشگرسایت:

انجینیرصاحب “آهنگر” لطف کنید مقداری مختصر روی علل و انگیزه های پیدایش جنبش ماه سرطان هرات توضیح بدهید.

آهنگر: سوال تان خیلی جامع است. شرح علل پیدایش هرجنبشی، منجمله جنبش ماه سرطان ۱۳۴۸شمسی هرات، نیاز به تحلیل وضع کامل جامعه، ماهیت نظام و… دارد که به هیچ وجه در یک صحبت مختصر نمی گنجد. با این حال برای این که سوال تان بی پاسخ نماند بحر را در کوزه نه، که در کوزه چه، می ریزیم تا قسمت یک روزه ازآن بیابیم.

نظام سلطنتی افغانستان که بربنای سیستم تولیدی قرون وسطائی فئودالیته، با همدستی مشتی تاجر دلال پایه ریزی شده بود، درنتیجۀ فرسودگی و ناتوانی اش، برای حفظ خود، روز تا روز به دامن امپریالیسم جهانی(سوسیال امپریالیسم و امپریالیسم) سقوط می کرد و بیشتر وابسته می شد. مناسباتی را که چنین یک نظام فرسوده  و وابسته با ستمگری مضاعف درونی و بیرونی بر جامعه تحمیل می کرد، درهمه عرصه های تولید، توزیع، مصرف و روابط اجتماعی و فرهنگی و… مناسبات ظالمانۀ حاکمانۀ بود که روز تاروز برفقر و تنگدستی  مادی و معنوی مردم، و بالاثر نارضائیتی آن ها، می افزود. ملیون ها انسان برای بدست آوردن کار، جهت تأمین قوت لایموت، راهی ایران و کشورهای عربی  می شدند.  

درست است که درآن زمان  جنگ نبود، اما واقعیت این است که مردم دریک حالت مرگ تدریجی بسر می بردند. چنان که درسال ۱۳۵۱شمسی درحوزۀ غرب افغانستان هزارن خانواده از اثر قحطی و گرسنگی، مانند دوران اولیۀ زندگی بشر در عصرحجر، به خوردن گیاه ها  و ریشۀ گیاه ها متوسل شده بودند و هزاران نفر از گرسنگی به کام مرگ فرو رفتند. من خودم به چشم خود اجسادی را که از گرسنگی مرده بودند، در شهر هرات دیده ام.

صدها خانواده، اطفال جگرگوشۀ شان را یا به قیمت ناچیزی فروختند و یا همچنان برای زنده ماندن شان در دروازه های خانه های مردم مستعد تر رها ساختند و رفتند؛ ملیون ها انسان این سرزمین، حتی لقمۀ نان بخور و نمیر هم نداشتند، چه رسد به رفاه و آسایش و تحصیل و درمان…. فقط آسوده حالان حسرت آن روزها را می خورند.

از نظر سیاسی نیز طی سالیان درازی نظام، با استبداد مطلق حاکمیت می کرد. مبارزان دموکرات را درسال های ۳۰ شمسی سرکوب و به زندان ها  وسیاه چال ها انداخت و صدای دموکراسی خواهی را برای سال های دیگر خفه کرد. درسال ۱۳۴۴شمسی جنبش سوم عقرب را درکابل به خون کشید و…

شما می دانید که با سرکوب، خواسته ها نه تنها حل نمی شود بلکه خواسته های دیگری برآن افزوده می گردد و فریادهای گره شده کانال خروج می جویند، و، وقتی مسیر باز درسطح برای تبارز نیابند، به عمق می روند و در اعماق ریشه می گیرند، وسپس با رشد بیشتر بیرون می جهند. این جااست که محافل و سازمان های مخفی مبارز شکل می گیرند و مبارزه دراعماق جریان می یابد تا راهش را به برآمد علنی باز کند.

در آستانه و بعد از سرکوب جنبش سوم عقرب ۱۳۴۴شمسی درکابل، محافل و نهادهای مبارزاتی مخفی در افغانستان به تشکل ومبارزۀ شان سرعت بخشیدند و می بایست به مراحل دیگری از مبارزه دست یابند، که “محفل هرات” هم درهمین زمان ایجاد می شود و به کارهای مبارزاتی متناسب با وضع خود ومحیط زندگی اش آغازمی کند. جهان هم درکل در این سال ها به کورۀ داغ مبارزات آزادی خواهانۀ خلق ها بدل شده بود.

با این حال نظام مردود و تاریخ زدۀ سلطنتی پاسخ گوی نیاز زمان نبود و می بایست تغییراتی را بپذیرد، لذا تحت تأثیر عوامل متعدد داخلی وخارجی، مجبور به نمایش دموکراتیک شد و حداقل، حق تظاهرات و اجتماعات  را که (فکر می کنم) در مادۀ سی و یک و یا سی و دوم قانون اساسی اش به کاغذ کشیده بود، باید درعمل به رسمیت می شناخت.

این عوامل، که بحرش را درکوزه ریختیم، می توانند عوامل اصلی تبارز جنبش ها و تظاهرات درکشورما و منجمله در ولایت هرات باشند.  البته جنبش دهم سرطان ۱۳۴۸شمسی انگیزه های خاص خود را هم دارد که به طور مشخص از این قرار است: 

پیشینۀ مبارزاتی

هرات پیشینۀ مبارزاتی خاصی دارد که من در برخی آثار و نوشته هایم به بخش هائی از آن ها اشاراتی کرده ام. ولی برای برشمردن علل خاص و انگیزه هائی که مردم هرات را به تظاهرات خیابانی ده ها هزار نفری درسال ۱۳۴۸شمسی،  و پس از آن همه شکنجه و تهدید و زندانی شدن ها، بازهم در دهم حمل سال ۱۳۵۱شمسی به هزاران  نفر را از شهر و روستا به جاده ها کشانیده است، در کنار عوامل اقتصادی و قحطی  و بیکاری و… که به عنوان عوامل پایه ئی مختصراً گفتیم، می توان درقدم اول به آگاهی و ارادۀ مردم هرات اشاره کرد. وقتی این آگاهی و ارادۀ مردم سمت وسوی سالم یافت و درجهت به پیش و تکاملی به کار رفت، آن گاه دیگر جنبش آفرین و تاریخ ساز می شود. ضمن این که مردم هرات از پیشینۀ مبارزاتی و فرهنگ بالائی برخورداراند؛ آگاهی رسانی سیاسی به مردم هرات از مدت ها قبل از جنبش سرطان  ۱۳۴۸شمسی، توسط شخصیت هائی مانند معلم عبدالرحمن بابا که استاد و محرک نسلی از روشنفکران، منجمله حلقۀ ما است، “داکترندا” و… و حلقات روشنفکران دموکرات قبل ازما، که دریکی از انتخابات، مقابل  روحانیت ارتجاعی ایستادند، شروع شده که درتداوم آن، با کارهدفمند و درحد توان منظم  و اصولی “محفل هرات” ادامه یافته و هم، این آگاهی به جهت سالم و تکاملی آن سمت و سو گرفته و سازماندهی و رهبری شده است.

همین جا باید یاد آور شوم که جریانات منحرف، مثلاً خلقی – پرچمی ها و اخوانی ها، درتمام این مدت نتوانستند حتی یک حرکت و تجمع چند نفری را به نفع، و تحت رهبری خود در هرات به وجود بیاورند. حتی در وقت قدرتمداری و به زور تانک و توپ شان هم (جز جذب عدۀ لومپن و اوباش)، از مردم این ولایت طرفی نبستند. شما حتی یک شخصیت مطرح و نامدار پرچمی – خلقی و یا اخوانی را که درهرات ریشۀ مبارزاتی داشته باشد، نمی یابید. درحالی که به قول معروف، “شعله ای ها” شخصیت های برجسته، نامدار و توان مندی را که درمتن مبارزه ساخته شده اند، درهرات داشته اند. از همین جهت است که مجموعۀ نظام ها و نیروهای ارتجاعی، مردم هرات را “شعله ئی” می گفتند، و می گویند، و با آن ها با کین توزی و عقده برخورد کرده و می کنند؛ با روشنفکران مبارز هراتی هم که کینۀ دیرینۀ آشتی ناپذیر دارند.

برای باز کردن این مسئله، باید کمی به عقب برگردیم:

از شرح پیشینه های دور می جهیم و آن را به نوشته های دیگری محول می کنیم، پس از سرکوب جنبش های دموکراتیک سال های ۳۰ شمسی درافغانستان، ضمن به قهقرا کشیدن زندگی اقتصادی و اجتماعی مردم به عنوان اصل و اساس، فرهنگ ستیزی و سیاست زدائی نیز در دستور کار نظام بود. سانسور وخفقان و دورساختن مردم از سیاست و در نتیجه بی علاقه گی به سرنوشت شان، توسط نظام، با جبر و زور و نیرنگ، و در ظرفیت و امکانات همان زمان، با گسترش فساد و لاابالیگری دامن زده می شد. هرات نیز قربانی این وحشت بود؛ مطبوعات کاملاً دولتی شده و به وصاف مراجع قدرت تبدیل گردید، و کانون های فرهنگی – آموزشی به سقوط مواجه شدند. حتی محیط مکاتب را که اولین تربیت گاه نوجوانان و جوانان است به محلی آلوده به انواع فساد اخلاقی و تربیتی بدل ساخته بودند. کسانی که درسال های ۴۰ شمسی به مکتب سر و کار داشتند – معلم و یا متعلم بودند – به یاد دارند که در اوایل آن دهه چه فسادهائی درمکاتب رایج ساخته نشده بود. قمارزدن، چاقوکشی و لوچکی، چرس و چلم کشیدن و حتی فسادهای اخلاقی مُد ساخته شده بود. بدمعاشان شهر در درون مکاتب افراد شان را داشتند و توسط آن ها به اغوا و شکار نوجوانان پرداخته و آن ها را به انواع فساد آلوده می ساختند؛ هرگاه کسی تسلیم شان نمی شد، با کارد و چاقو و “خوردوم”(وسیلۀ سیمی برای لت وکوب) و… به جان او افتاده، درپهلوی لت و کوب، لباس پائین تنش را نیز کشیده و او را بی سیرت می ساختند که دیگر جرئت مخالفت با آن ها را کسی نداشته باشد. به همین دلیل بود که فامیل ها، علی رغم میل شان، نمی خواستند فرزندان شان به مکتب بروند و به درس ادامه بدهند، و یا این که از فرزند شان باید مراقبت جدی می کردند؛ چون مکتب را محل فساد و فاسد سازی می دانستند.

شنیدن نام های بدمعاشانی (که ارزش بردن نام دراین جا را ندارند) درمکتب و بیرون از مکتب، لرزه براندام خانواده ها می انداخت و سایۀ شوم آن ها را برسر فرزندان خود می دیدند. جالب است بدانید که هیچ مرجع دولتی هم نه تنها به شکایت مردم از این بدمعاشان رسیدگی نمی کرد، بلکه مراجعی از پولیس و معارف با آن ها همدست بودند. واین خود حاکی از زد و بند دولت با این اراذل و اوباش، برای سمی ساختن محیط آموزش بود.

درساحۀ اطلاعات عمومی  و آگاهی رسانی مطبوعاتی نیز یک روزنامه(اتفاق اسلام) و محدود نشراتی که درهرات نشر می شد عمدتاً به مدح و ثنای شاه و مقامات عالی رتبه می پرداختند و هیچ مرجعی حق انتقاد جدی از نظام را نداشت و برای روشن شدن ذهن مردم کار نمی کرد. سخن را کوتاه کنیم، جو بدی در مراجع تعلیمی و تربیتی و آگاهی رسانی حاکم ساخته شده بود که جامعه را سال ها به عقب می راند.

دراین زمان است که عده ای از جوانان قد بلند می کنند و دربرابر این ناملایمات و زدودن این مفاسد سینه سپر می کنند. حرکت از لیسه های پسرانه و دخترانۀ شهر هرات آغاز می شود. عبدالاله، که هنوز “رستاخیز” نشده بود، با نعیم “ازهر” و… در لیسۀ سلطان غیاث الدین غوری بودند وعتیق و قدوس “راد” و رحمن منصوری و من(آهنگر)  و کریم وغلام محمد و… در صنوف  مختلف درلیسۀ جامی بودیم.

به ابتکارعبدالاله طرح نوشتن درامه و تدویر مجالس و کنسرت ها توسط متعلمین ریخته شد و خودش اولین درامه را روی صحنه آورد و در آن نقش انتقادی بازی کرد. درپی آن ما به تدویر کنسرت و سخنرانی درمکتب پرداختیم تا متعلمین را به مسایل هنری و فرهنگی جذب کنیم. همین کار را دختران مبارز و همسوی ما در مکاتب شان انجام می دادند. ازآن جائی که این رفقا(دختر و پسر) در درس های شان عالی و شخصیت شان هم درمجموع متبارز و مورد احترام معلمین و متعلمین بود، این ها توانستند از همین آغاز کار، تأثیرات مثبتی در مجموع مکاتب پسرانه و دخترانه بگذارند.

گام دیگر ما، ایجاد جراید دیواری برای هرصنف بود. صنف ما که صنف دهم و بلندترین صنف مکتب بود(ما اولین دورۀ لیسۀ جامی بودیم) پیشقدم شد و نوشته ها و اشعاری را در چوکات شیشه دار به دیوار بیرون صنف نصب کردیم تا همه بخوانند. سپس همین کار را صنف نهم و هشتم لیسۀ جامی به کمک حبیب منصوری و کریم  و غلام محمد و دیگران کردند. لیسه های دیگر نیز چنین برنامه هائی داشتند. کتاب خوانی بخش دیگری از برنامۀ کاری ما بود که درمکاتب پسرانه و دخترانه رایج ساختیم. بچه ها به شوخی می گفتند جیب های ماما غلام محمد و کریم “مستری” بوجی کتاب است. این کارکردها، روز تا روز عدۀ زیادی را به خود جذب می کرد. اما این کارها بی مانعه نبود. عده ئی از معلمین محافظه کار به تحریک و حمایت مقامات بالائی، با آن مخالفت کردند. عبدالاله را یک سال ازمکتب(لیسۀ سلطان) اخراج نمودند، و بر اخراج عده ئی از ما هم بر مدیر مکتب ما فشارمی آوردند، اما مدیرمکتب ما(شریف خان غوریانی) از ما حمایت می کرد و روشنگری های ما ادامه داشت.

بد معاشان هم که روز تا روز بازار فساد شان کساد می شد، به تحریک و پشتیبانی مقامات دولتی به تخریب ما می پرداختند، اما از برخی از رفقای ما می ترسیدند و گهگاهی هم این کارشکنی شان به برخورد فزیکی بین ما و آن ها منجر می شد که اکثراً نتیجه به نفع ما بود، چون عدۀ از جوانمردان نامدار شهر، و رفقای شان، که از پیوند عیاری با بعضی از رفقای ما، زیر کار سیاسی کشیده شده بودند، با دل و جان از ما حمایت می کردند.

سال ۱۳۴۴ش عبدالاله به کابل رفت و با وساطت کاکا و مامایش با شخصیت های مبارزی مثل داکتر رحیم محمودی، داکترهادی محمودی، استاد مسجدی خان، داکتر دادگر، انجینیرعثمان و… آشنا شد و با این آشنائی به همسوئی های فکری رسید و به چیزهای نوی دست یافت. 

سال ۱۳۴۵ش او واپس به هرات و به مکتب و به صنف ما آمد و لیسۀ جامی منزلت مرکز این مبارزات را گرفت. عبدالاله به سازماندهی بهتر ومنسجم تر ما پرداخت و چندی بعد اولین هستۀ تشکیلی بنیان گذاشته شد که بعدها با تکاملش درتاریخ مبارزات کشور به نام “محفل هرات” یا “محفل رستاخیز” شهرت یافت. این محفل، درحد توان خود، با جدیت تمام به انسجام و آموزش جوانان  و تبلیغ و ترویج گسترده در سطح ولایت هرات و ولایات همجوارش می پرداخت.

در همین زمان ما حتی کتاب “مادر”، اثر قطور “ماکسیم گورکی” و کتاب “بینوایان” اثر “ویکتورهوگو” را هم دست نویس و با “کاربُن پیپر” تکثیر کردیم و در دسترس مطالعه قرار دادیم و به ولایات بادغیس، فراه وغورهم می فرستادیم.

اولین برامد علنی این جمع، که اولین مظاهره درهرات بود، در تظاهراتی در دفاع از فلسطین پس از حملۀ اسرائیل به اعراب درسال ۱۳۴۶شمسی، برابر به ۱۹۶۷میلادی، صورت گرفت. این تظاهرات مردمی را، که دولت به وسیلۀ عمالش می خواست شکل دولتی بدهد، از کنترول و ادارۀ دولت بیرون آورده و جلوداری کردیم. عبدالاله و قدوس “راد” درآن سخنرانی کردند و من(آهنگر) شعرخواندم. شب همان روز درخانۀ یکی از رفقا جمع شدیم و شعارهائی را روی پارچه ها نوشته و برای برپائی تظاهرات فردا برنامه ریزی نمودیم. فردای آن، علیرغم مخالفت دولت، مظاهرۀ باشکوهی تحت رهبری محفل ما برگزارشد که درآن تمام مکاتب و جمع کثیری از مردم شرکت داشتند و تا شام، رفقا باسخنرانی ها و شعرخوانی های شان، به مردم آگاهی رساندند و خلاف میل دولت، از مبارزات برحق فلسطین در مقابل تجاوز صهیونیسم اسرائیل دفاع کردند.

پس از این برآمد و بذرافشانی، درامه و انترکتی، عبدالاله نوشت که بسیارآموزنده و راه نجات جامعه را با یک “انقلاب دموکراتیک نوین” به تمثیل کشیده بود. با نقش آفرینی خودما، آن را به مکاتب و عموم مردم در تیاتر شهرنمایش دادیم. والی هرات که از محتوای این نمایش خبرشد، ورود ما را به تیاتر شهر و ادامۀ نمایش را ممنوع ساخت. اما، ما در مکتب ستیج ساخته و به اصناف مختلف شغلی و خانواده های شان نمایش را ادامه دادیم که اثرات فوق العاده برمردم گذاشته بود. مکاتب دخترانه و دختران مبارزش(معلم و متعلم) که درحلقات آموزشی – تشکیلاتی تنظیم بودند، پا به پای مردان حرکت می کردند و  سخنوران  و سازمان دهندگان زبده و نامداری را پیشکش عرصۀ مبارزه نمودند که در زمرۀ کادرها و رهبران محفل ما و جنبش دموکراتیک نوین بوده و هستند(هم اکنون به خاطر مسایل امنیتی از این زنان مبارز نام نمی برم، ورنه تعدادی ازآن ها چهره های برجسته، آگاه و موثر جنبش چپ و بخشی از رهبران “محفل هرات” بودند).

در پهلوی تداوم کنفرانس ها، کنسرت ها و درامه ها، به انسجام تشکیلاتی و کار تئوریک و کتاب خوانی توجه بیشتر صورت گرفت. با این عملکردها و زحمات شبانه روزی رفقای ما و علاقمندی مردم، چهرۀ محیط آموزشی، و کلاً محیط اجتماعی هرات عوض شد. دیگر، مکاتب نه تنها محل فساد نبود، بلکه محل آموزش علم و مبارزه گشته بود. خانواده ها از فرزندان شان می خواستند که درمکتب با جلوداران مبارزات، که کادرها و رهبران “محفل هرات” بودند، تماس داشته و از آن ها بیاموزند. زندگی پاک و شرافتمندانۀ هریک از رفقای ما را الگو می گرفتند.

گفتنی است که عدۀ زیادی از شاگردان مکاتب آن زمان، بعدها شخصیت های زبده و نخبگانی در رشته های مختلف علمی، فرهنگی و سیاسی جامعه گردیدند.

در مطبوعات نیز تغییراتی به وجود آمد. کسانی که روزنامۀ “اتفاق اسلام” را درآن زمان درهرات خوانده اند، می دانند که ازاین سال ها و تحت تأثیر و فشارهمین جنبش است که درآن مقالات و اشعار انتقادی راه و اجازۀ نشر می یابند. نویسندگان و شعرائی که درپیوند با ما قرار داشتند، به نوشته ها و اشعار انتقادی روی آورده و بیشتر آثارانتقادی شان را در این  سال ها و بعد ازآن آفریده اند و چهرۀ روزنامه و مجلات شهر نسبتاً عوض شد.

اکثر خانواده های ساکن هرات سیاسی شده بودند و در مظاهرات ما، موج عظیمی از زنان، تحت تأثیر کار دختران همرزم ما، شرکت می کردند.

دختران مبارز عضو محفل ما، جنبش دیگری در هرات علیه مصارف گزاف مجالس و عروسی ها و شیک پوشی و تجمل پسندی درمیان خانواده ها راه انداختند که خیلی موثر افتاد و خانواده ها، لباس و شکل زندگی این دختران مبارز را نمونه و الگو می گرفتند و ازآن تمجید می کردند. و …

درآن شرایط فقر و استبداد، که زمینه های اصلی مبارزه را می ساختند، با چنین یک کار گسترده و نفوذ گستردۀ کادرها و شخصیت های(زن و مرد) “محفل هرات” در میان مردم هرات  و اعتماد مردم به آن ها بود، که با هر فراخوان شان هزاران نفر، اعم از زن و مرد، و از شهر و روستا، به تظاهرات می پیوستند و آمال و آرزوی خود را در سخنرانی ها و رهنمودهای سخنوران ما می یافتند.

اواخر سال ۱۳۴۶شمسی عده ای از ما، به شمول “رستاخیز” به پوهنتون کابل رفتیم  و در کابل با شخصیت هائی مثل داکتر رحیم محمودی،  داکتر هادی محمودی، انجنیرعثمان، داکتر دادگر، شاهپور، که “رستاخیز” و برخی رفقای ما با آن ها آشنائی داشتند، به تماس مستقیم شدیم.

جمعی از رهبران وکادرهای” جریان دموکراتیک نوین” در زندان دهمزنگ کابل، سال ۱۳۴۷ شمسی

“رستاخیز” و یکی دو رفیق دیگر با اکثر این شخصیت ها دیدار داشتند و درگزارشاتی که به محفل می دادند، از همسوئی فکری شان، به طور کل، با ما و پاکی شخصیت و مبارز بودن شان حکایت داشتند. هیچ کدام از این شخصیت ها ادعای داشتن “سازمان” نمی کردند. تداوم این دیدارها منجر به همراهی و کار مشترک ما با “محافل” دیگر درسطح یک “جریان” شد که بعداً بانشرجریدۀ “شعلۀ جاوید” به نام “جریان دموکراتیک نوین” مسمی گردید.

از وایل ماه ثور ۱۳۴۷شمسی هرمظاهره و حرکتی که در کابل در سطح جریان راه می افتاد، که ماهم درایجادش نقش داشتیم(دراین مورد بعداً بیشتر صحبت خواهیم کرد)، در هرات نیز از طرف محفل ما استقبال می شد. به این ترتیب هرات به رهبری محفل ما، بعد از کابل، دومین مرکز تظاهرات “جریان دموکراتیک نوین” گشته بود.

درسال ۱۳۴۸شمسی در اوج تظاهرات سرتاسری درکشور، در فخرالمدارس هرات که یک مدرسۀ دینی بود و ما درآن رفقائی داشتیم، به خاطر استبداد، فساد اخلاقی  و اختلاس مدیرآن مدرسه، که یک “اخوانی” و ازخانواده های روحانی بود، شاگردان اعتصاب نمودند. مدیرمدرسه به جای پاسخ گوئی، ابتداء توسط گروه اقلیت شاگردان “اخوانی” اش براعتصاب چیان حمله کرد و بعد از ناکامی این حمله، با خواستن پولیس به لت وکوب آن ها پرداخت.

شاگردان اعتصاب کنندۀ فخرالمدارس، خود را به لیسۀ جامی رسانده و از رفقای ما طلب حمایت و پشتیبانی کردند. فردای آن به حمایت شان تظاهراتی، به سازماندهی و رهبری رفقای ما، برپاشد که تمام مکاتب هرات( دخترانه و پسرانه) درآن شرکت کردند. همدستی پولیس با مدیر فاسد فخرالمدارس و برخورد زورگویانه و سرکوبگرانۀ پولیس به این تظاهرات و پافشاری مظاهره چیان بر خواست های برحق شان، آگاهی، اعتماد مردم به جلوداران و پذیرش حرف گردانندگان مبارزه، رزمندگی، نترس بودن و حمایت یک پارچۀ مردم هرات از فرزندان رزمندۀ شان، منجر به حادثۀ تاریخی دهم سرطان شد که مقاومت، رزمندگی  و پیوند محکم و آگاهانۀ مردم هرات را با مبارزان پاکباز وصادق شان ثبت تاریخ مبارزاتی سرزمین ما ساخت.

دراین روز موج مردم به حرکت آمدند و خشم شان تمام گروه های سرکوبگر دولت را چون خس و خاشاک روبید و شهر هرات به تصرف مردم، به رهبری رفقای ما، درآمد و بیش از چهل وهشت ساعت، با امن وامان در کنترول مردم بود. رادیوی “بی بی سی” همان شب به ناله افتاد که: “شهر هرات درافغانستان به تصرف مائوئیست ها درآمد” و رادیوی اسرائیل نیز شبیه آن را تکرار کرد.

لذا، با این مضمون و شکل وعمل ونتیجه و تا همان لحظه، این روز(دهم سرطان) و این جنبش نقطۀ عطفی در تاریخ مبارزات دموکراتیک کشورما است، که از طریق عملکرد و رهبری “محفل هرات”، به نام “جنبش دموکراتیک نوین” رقم خورده است و نباید فراموش تاریخ شود.

در قسمت های اول و دوم این بحث به بررسی مختصر علل و عوامل جنبش دهم سرطان ۱۳۴۸ شمسی در هرات و نحوۀ برامدش اشاره کردیم. دراین قسمت اشارۀ به پیامدها و تداوم آن خواهیم کرد.

دو روز بعد از پیروزی مردم بر قوای دولتی درهرات، ارگ سلطنتی و در رأس آن ظاهرشاه، نقاب عاریتی  دیموکراسی را از چهره به دورافگند و با همان سیمای پلید وحشت و سرکوب اسلاف مستبدش وارد میدان نبرد با خلق مظلوم هرات شد. ظاهرشاه با قهر وخشم شاهانه، به نوراحمد اعتمادی صدراعظمش دستور داد که مردم دلیرهرات را، که برای چندمین بار درتاریخ  رویاروی استبداد سلطنتی قرار گرفته اند، به شدت و بی رحمانه سرکوب کند. اعتمادی طی سخنرانی رادیوئی اش مردم هرات را تهدید کرد و به قوای امنیتی ونظامی اش دستورداد که هرکس احساسی هم درآن روز تبارزداده، گرفتار و به زندان انداخته شده و شکنجه شود.

طبق این دستورشاه و صدراعظم، پولیس به وحشت تمام برخانه های مردم یورش می بُرد و زن و مرد و طفل  را با اسلحه تهدید می کرد و اشخاص مورد نظرش را ربوده و به زندان می انداخت. طی چند روز زندان های هرات مملو از مردم شد که دربین زندانیان از متعلمین صنوف هفت وهشت مکاتب، مامورین ادارات و داکتر و پرستار، از دوکاندار تا گادی وان و موتروان، از کارگر تا دهقان و تا مردم عامی هفتاد ساله… دیده می شدند. طبیعی است که دراین میان تعداد زیادی از رفقای ما، به عنوان محرکین و رهبران جنبش زندانی شدند. استبداد وخفقان قرون وسطائی نظام مستبد ظاهرشاهی بال های شومش را در ولایت هرات گسترده بود و جست وجوی همراه با تهدید وشکنجۀ خانه به خانه روز و شب ادامه داشت.

درچنین حالی، ما جمعی از رفقای خود را، مانند کریم، غلام محمد، میرویس فراهی و حبیب فراهی و…  باید مخفی می کردیم تا به دام دولت نیفتند. کار بسیار دشواری بود که دشواری و ثقلتش در تعریف نمی گنجد. برای یک محفل نوپای، محفلی فاقد امکانات مالی ومادی(رهبرانش عمدتاً محصل و متعلم و فقیر بودند که هیچ گونه امکان پولی و درامدی هم نداشتند) پیشبرد چنین مبارزه ای با یک نظام بی رحم و میراث خواراستبداد، کمرشکن می نمود. اما رفقای باشهامت “محفل هرات” این بار سنگین را به کمک و پشتیبانی مردم غیور و از خود گذر هرات، و به ویژه برخی از خانواده های رفقا، به پیش بردند.