استاد عبدالهادی رهنما

  میوه های کالی نیست

مپرس که خسته ام و هیچ هیچ حالی نیست

برای شادی دل اندکی مجالی نیست

مکن رنجه دوپایت که سال ها پیهم

به باغ من به جز از میوه های کالی نیست

غنیمت است که غم یار و یاورم گشته

برای زندگی خوش که احتمالی نیست

عنان زندگی از دست من رها گشته

شکایه از کی کنم جای قیل و قالی نیست

به چشم دیده و دل هر دو بر تو معلوم است

کلیشه هیچ مرو جای پرس و پالی نیست

«بگیر این همه سرمایه بهار از من »

بدون چون و چرا حاجت سوالی نیست

برو و زندگی ات پای من خراب مکن

میان گفتۀ من بوی مکر و چالی نیست

بشین به تخت خیالت و چای سبز به نوش

که زندگی به جز از روز و ماه و سالی نیست