انجینیر شیر”آهنگر”

“مقاومت ملی” را حمایت کنیم

این ملت من است که تخدیر گشته است                  از فرط جهل پای به زنجیر گشته است

دراین روزها اتفاقات شگفت انگیزی در افغانستان رخ می دهد و عکس ها و ویدئو هائی از کابل و ولایات افغانستان پخش می شود که دو رُخ و دو جهت متضاد دارد. دریک جهت زنان شجاع و دلیری را می بینی که با تقابل به جهل و عقبگرائی، سینه سپرکرده دربرابر چوب وچماق ومسلسل بیرحم ترین موجود جامعۀ شان به نام طالب می ایستند و حق خود و “آزادی” ملک شان را می خواهند. این پیشتازان پیکارگر دراین برش تاریخ میهن ما تاریخی پویا، رزمنده و متمدن به خلق و کشورشان می سازند و جهانی را که از ترس طالب می لرزد، درحیرت شجاعت شان فرو می برند. درود و تعظیم بیکران به این فرشتگان دلیر و مبارز.  

درجانب دیگر طالب وحشی ضمن لت وکوب و استعمال گاز اشک آور و نشانه گرفتن سینه های پرمهر وبی کینۀ  این مادران وخواهران ما با مسلسل، برای سرکوب وخاموش ساختن این بانوان دلیر، گروهی از زنان تخدیر شده و سیاه پوش را موظف می سازد تا در مقابل جنبش خروشان زنان آزدیخواه بایستند. لباس، کردار وگفتار این سیه پوشان کوردل، انسان متفکر را تا مغز استخوان می سوزاند. آخر چگونه می توان پذیرفت که پس از گذراندن دورۀ چند سالۀ امارت اسلامی وحشت و دُره و سنگسار طالبان بازهم دراین قرن بیست ویک، زنانی – آری زنانی – از درون کشور ما بلند شوند و به حمایت از همین “امارت اسلامی” طالبان بی رحم، بی فرهنگ و مزدور اجانب، شعار بدهند؟؟؟؟

زنانی پیداشوند که درتقابل با مدافعین حقوق پایمال شدۀ خود، با قباحت تمام ولباس های قرون وسطائی فریاد بزنند که “ما آزادی نمی خواهیم”، و بدتر ازآن، “مرگ برآزادی” بگویند؟؟؟ این فریاد های کریه، پس از مبارزات و تجارب خونین هزاران سالۀ انسان ها برای بدست آوردن گوهر “آزادی” بمثابه یکی از والاترین ارزش های انسانی، برای هرانسانی که شعورش چهار ناخن از شعور حیوان بلند تر رفته با شد، غیر قابل باور و حیرت انگیزاست. کسی گمان نمی کند که دراین جهان آدم نمایانی هم زیست می کنند که “آزادی” نمی خواهند و “مرگ بر آزادی” می گویند؟؟؟؟!!!!! فقط می توان گفت که این ها مردمی تخدیر شده ودر زنجیر هستند که از فرط جهل به جهنم می روند.

طالبان اگر ده دلقک مشاطه گر دیگر مثل ذبیح الله مجاهد هم داشته باشند که بخواهد با کلمات و الفاظ مُد روز چهرۀ سیاه، مزدور و شوم طالبان و نظام قرون وسطائی امارت شان را بزک و مشاطه کند، باز هم این موجود وحشی از اینجا وآ نجای عملش چهرۀ کریه اصلی خود را می نمایاند. تا ذبیح الله مجاهد با طمطراق و با کلمات به عاریه گرفته، خواست وانمود کند که به هیچ کشور خارجی اجازه نمی دهند که درشکل وترکیب نظام وحکومت شان مداخله کند، فردایش جنرال حمید فیض رئیس استخبارات پاکستان “آی، اس، آی” آمد و لیست اعضای حکومت را به میل خود و علیرغم مخالفت کرسی طلبان طالب، ترتیب کرد و به هیچ مرجع طالبی(طبق روایات حتی به ملا غنی برادر) حق گفت وگو نداد. از این برهنه تر مزدوری فقط خود طالبان و پیشینیان حکومتی فاسد (کرزی، اشرف غنی، عبدالله وهمپالگان شان) می توانند بکنند. در نشستی دیگر از سخنان همین ذبیح الله مجاهد مشاطه گر، می شد فهمید که کابینه، ویا اقلاً پست ومقام او، به میلش نیست. او درتوجیه کابینۀ آخوندی اش گفت که “دراین جا مسایل سیاسی درنظرگرفته شده و این کابینه تکمیل نیست و سرپرست است” و سفسطه های این چنین.

به هرحال کسی که از امارت اسلامی طالبان انتظار بهبود امور زندگی مردم را داشته باشد، یا خیالباف است و یا مشکل ذهنی دارد. در تداوم وابستگی کشورهم دیدیم  که مرگ بر “آزادی” را خود شان از زبان زنان بی زبان شان سردادند و گفتند که ما دموکراسی و “آزادی” نمی خواهیم، پس “همین مکتب و همین ملا است”. سلاح های جدید مبارزه برعلیه آن باید حدادی شوند، که ابزار و ابزارنماهای قبلی با کاربران شان کارآ نیستند. نباید با افتادن به گرداب احساسات و جهل قومی، گروهی، مذهبی و … دوباره به جهنمی دیگر فرو رفت و زنجیری دیگر را در پای خود و کشور خود پذیرفت.

روی جهل های مان بیشتر مکث می کنیم.  تاریخ ما بیانگر این است که ما ملت جالبی هستیم، بیش از چهل سال است که بی درنگ در کشورما جنگ است، خون ما جاری است و پی در پی نظام حکومتی تعویض می شود. طی این مدت گروه های مختلف حزبی، قومی و مذهبی به حمایت مسلحانه و بیدادگرانۀ اجانب رنگارنگ برما حکومت رانده اند و هریکی به نوبۀ خود با توپ وتانک وطیاره آبادانی های ما را ویران و هزاران فرزند این سرزمین را به خون کشیده اند، آواره ساخته اند و ملک ومردم را پایمال امیال شوم خود و اربابان خارجی شان نمودند. همۀ ویژگی های این حاکمان و رهبران و اهداف شان با وابستگی های برده منشانۀ شان به اجانب، وعملکرد جنایتبارشان طی این زمان طولانی مثل روز برما روشن و برملا شدند، و آن ها هم چیزی را پنهان نکرده اند. اما، ما ازاین تاریخ خونبارسراسر رنج و تحقیر و توهین، ظلم، ستم  وفقر و آوارگی و دربدری چه آموخته ایم؟ آیا بارها ازجهل، کینه، عقده و خرافات پسندی در رویاروئی با این گروه و آن قوم و زبان  و یا آن مذهب، خود را به جهنم گروه دیگرنیانداخته ایم؟؟؟؟؟؟

بگذار نگاه مختصری به آن بکنیم.

خلقی – پرچمی ها در زمامداری شان وحشت کردند، زندان ها را پر از دانشمند و متخصص و دانشجو و استاد و کارگر و دهقان ساختند و در پولیگون های زندان ها از خون همین نخبگان ملت رودبار خون جاری نمودند. در خیابان ها وکوچه های شهر و روستای کشور خون بی گناهان را جاری ساختند، میلیون ها انسان مظلوم این سرزمین را زیر تهدید وفشار به مهاجرت و فرار اجباری وادار کردند که برای بدست آوردن لقمۀ نان وسرپناه، تن به زندگی به اردوگاه های حکام مغرض و بی رحم پاکستان وایران دادند. از همین جا بود که زمینۀ سربازگیری به مزدوران خودفروختۀ ایران و پاکستان فراهم شد و باگردآوری لشکر از این آوارگان مجبور، سازمان های تروریستی – مذهبی “هفت تنظیم” و “هشت کمیتۀ” جهادی در پشاور و قم، زیر تسلط  پاکستان و ایران شکل گرفت؛ و با این آغاز بود که صفحات دیگری برای جنایت وکشتار باز شد. حال آیا ملت ما از این عملکرد جنایتبار و خونین و ویرانگر خلقی – پرچمی ها آموخت؟

نه آنچنان که باید!!! اگر می آموخت هرگز عدۀ با مقایسۀ جاهلانۀ دو گروه جنایت پیشۀ “خلقی – پرچمی” و “جهادی”، دوباره در تابعیت و دنبال این قاتلان ملت خود راه نمی افتادند و در دفاع از آن ها عکس “نجیب خاد”، قاتل صدها روشنفکر وطن را بلند نمی کردند و برای برائتش طبق فرهنگ خود به او شهید خطاب نمی نمودند. به عاملان این گونه عمل چه می توان گفت؟ در گفتار معمول مردمی، می گویند تخدیر شده هستند و “از جهل به جهنم می روند”.

با نگاهی به کردارهفت تنظیم وهشت کمیتۀ مجاهدین و رهبران آن ها، چه در دوران جهاد و چه هم در دوران سیاه و خونین حکومت شان، می بینیم که کارنامۀ آن ها مالامال از وحشت وخون وچپاول و غارت اموال مردم و وطنفروشی است، که یاد آن لرزه برتن قربانیان و شاهدان باقیمانده از آن دوران سیاه می اندازد. کابل هنوز از زخم راکت پرانی های این تنظیم ها خون گریه می کند. همین مجاهدین برسرتقسیم قدرت، با تانک وتوپ و خمپاره ومسلسل بریکدیگر و برمردمی که به آن ها پیوند قومی (اتنیکی) و گروهی نداشتند تاختند و از کشته ها پشته ساختند. راکت باران کابل توسط گلبدین و راکت باران افشار توسط احمد شاه مسعود و همقطاران شان که درنتیجۀ آن هزاران انسان مظلوم وبی گناه جان باختند و کابل  به ویرانه بدل شد( از تفصیل دردانگیز آن اینجا می گذریم)، میخ برفرق مردم کوبیدن توسط حاجی محمد محقق و یارانش، به راکت بستن مردم توسط سیاف و همدستانش به علاوۀ جنایات رشید دوستم “گلم جم” را چه گونه می توان درصورت زایل نشدن عقل و درحالت عدم تخدیر فراموش کرد؟؟ حال با این تجربۀ خونین و نا زدودنی ازتاریخ، بازهم عدۀ به استقبال ورود گلبدین به کابلی که قلبش را او پاره پاره و زخمی کرده، فریاد می زنند وخوش آمد می گویند و دوستم و محقق و خلیلی و سیاف و… را به شانه بلند می کنند. به این جنون وحشتزا جز تخدیر شدن چه می توان گفت؟؟؟ این ها با مخدر قومی، حزبی، دینی، مذهبی و پول اجانب  تخدیر و از فرط جهل پای به زنجیر گشته اند وبرای شان نه تجربه و تاریخ کشور و آبادانی و ویرانی اش مهم است ونه خون های ریخته شدۀ مخالفان شان. مخدرهای فوق برای این ها مغز سالمی به تفکرکردن نگذاشته است، ورنه چه گونه از انسان سالم ومتفکر، چنین کرداری سر می زند؟؟؟ جهل وتخدیر این قماش را به جهنم سوزان وطن فروشی و انسان کشی می اندازد.

پس از این همه تجربه، هم اکنون مخدر قومی، لسانی و منطقه ای باز برتاریخ کشور و بر ذهنیت مردم ما سمپاشی می کند تا پردۀ جهل بگسترد و هرآن چه به دست اینان از خون وآتش و غارت و چپاول برما و خلق ما رفته است را مکدر بسازد و جوانان ما را با تخدیر وجهل و برانگیختن احساسات، دوباره به جهنم سوزانی که باری درآن تا مغز استخوان سوخته ایم بیاندازد و پای به زنجیرکند. اینک داد وفریاد های پرطمطراق “مقاومت دوم” علیه طالبان، گوش فلک را کرکرده و مظلوم نمائی جمعی از ظالمان آزموده، ابر تیره ای برفضای تبلیغات مجازی گسترده  و برآن است تا آسمان تفکر نسل جوان را تیره و تار ساخته و باز دوباره همان ها برخوان نعمت بنشینند و بر اریکۀ قدرت تکیه زنند؛ “این چه شوریست که در دور قمر می بینم”. مگر می توان سیاهی قیر را با قیر سفیدکرد؟

من دراینجا به تکرار از عملکرد جمعیت اسلامی وشورای نظار که آمیختۀ از صفات مزدورمنشانۀ وابسته با انواع اجانب، به رویت اسناد(پاکستان، فرانسه، روس، ایران و امریکا)، عملکرد خونین (قتل عام شخصیت ها و جبهات در وقت جهاد و قتل عام مردم افشار و… دروقت حاکمیت شان)، ستمگری و غارت ( ثروت ها و قصرهای ورای فرعونی) است یاد نمی کنم و فقط متذکر می شوم که جز جهل مرکب وتخدیر مغزی چیز دیگری نمی تواند اثرات این عملکرد های شوم و این جنایات بیکران جمعیت اسلامی و شورای نظار را از ذهن قربانیان، و کلاً مردم ما، بزداید. حال بازهم اگر کسی برای تکرار چنین تاریخ سیاهی در مظلومیت و به قدرت رساندن این جنایت پیشگان وقاتلان خلق داد می زند و تلاش می کند، یا جاهل و احساساتی است و یا تخدیر شده به سم قوم پرستی و بسته به زنجیرمحلی گری و زبان پرستی؛ و قدرت تفکر در عقب نگری، طرح وعملکرد حال و آینده نگری از او سلب شده است.

بیایید نگاهی به وضع واقعی گویا “مقاومت دوم” در پنجشیر بکنیم: در محاسبات جامعه شناسانه در چنین حرکاتی که شخصیت هایش بدنام هستند و منفور، حرکت به افرادی مثل احمد مسعود به مثابه وسیله ویا روکش ظاهری خود نیاز دارد، و جاه طلبان مجرب، ولی بدنام، برای پنهان ساختن خود، تلاش می کنند که به مصداق ضرب المثل “از کاه کوه ساختن” این وسیله و روکش را بی اندازه بزرگ نمائی کنند. از دانش و تجربۀ احمد مسعود که در بیانات وعملکرد او تبارز می کند می توان فهمید که این جوان نوآموز را به نام فرزند احمد شاه مسعود بد جوری وسیله قرارداده اند. ورنه هم اکنون در اولین رویاروئی با طالبان ضعف های فوق العاده زیادی در رهبری پنجشیر تبارز کرده است. مثلاً احمد مسعود نشان داد که درساحۀ نظامی  و سازماندهی نیروها هیچ توان وکنترول جنگی و آرایش قوا را ندارد. او و مشاورانش پلان  به عمق کشیدن و به تله انداختن طالبان را با انفجار قسمتی از کوه درمنطقۀ “دالان سنگ” کرده بودند و انجام آن را به  قوماندان گل حیدرسپردند. این قوماندان جاه طلب که احمد مسعود را شایستۀ رهبری اش نمی دید، نه تنها به دستور او  وقعی نگذاشت، بلکه مانع جنگ با طالبان شد و طالبان با این پیشروی به راحت مناطق مهم پنجشیر را یکی پس از دیگری گرفتند.

حسب توضیح یکی از حاضران درجنگ پنجشیر، در ساحات لوژیستیکی نیز رهبری ناکارآی احمد مسعود عامل نرسیدن مهمات( علی رغم وفرت آن در دیپوهای شان) وحتی آذوقه به گروپ های مسلح شد که درشکست شان نقش داشت. از سوی دیگر بنا برتفکر دینی افراطی رهبری شورای نظار و با نیت تخدیر دینی مردم پنجشیر، از مدتها پیش افرادی به نام حزب التحریر و حزب الله دراین ولایت به تبلیغ اسلام بنیادگرا مصروف بودند، که با آمدن طالبان به آن ها پیوسته وگویا بخش تاجیک طالبان را ساختند؛ این ها با بهره گیری از ضعف رهبری در پنجشیر توانستند برخی از پنجشیری ها را به تسلیم شدن به طالبان وادارکنند.

مشکل تکاثف نفوس با ورود گروپ هائی از تخار، بدخشان، کابل و پروان به پنجشیر وعدم توانائی احمد مسعود ویارانش در تنظیم و سازماندهی شان، به زودی تبارز کرد و به نا رضائیتی این گروه ها منجرشد و آن ها نخواستند به دستور رهبری بی کفایت پنجشیر بجنگند و قربانی بدهند. عدۀ واپس رفتند وعدۀ تسلیم طالبان شدند؛ و این ضعف رهبری عامل دیگر شکست پنجشیر شد. کوتاه سخن این که ضعف رهبری پنجشیر در همه عرصه های سیاسی، نظامی، لوژیستیکی و سازماندهی، که در رأس آن احمد مسعود است، پنجشیر و مردمش را دراسارت طالبان وحشی و انتقامجو گیرانداخت و مردم پنجشیر تاوان این ناتوانی ها وستیزه جوئی های احمد مسعود وهمپالگانش را می پردازند. این شکست نظامی و ناتوانی رهبری، روحیۀ جنگجویان پنجشیررا به حدی ضربه زده که هم اکنون طبق تازه ترین گزارشات ازمحل، عدۀ محدودی از افراد، بسیار مأیوسانه درکوه های صعب العبور روزمی گذرانند و همین که زمینه مساعد شده برخی تک فردی ویا گروپیک فرارکرده و برخی هم در فکر فراراند.

در ترکیب گردانندگان به اصطلاح “مقاومت دوم”، شاه مار هائی مثل امرالله صالح که به عنوان جاسوس حرفه ای، به وساطت احمد شاه مسعود در چندین سازمان مخوف جاسوسی مثل “آی اس آی”، کا جی بی”، “سی آی ای” و سازمان جاسوسی انگلیس آموزش دیده و نه تنها آن را یاد دهانی، بلکه به جاسوسی اش افتخارهم می کند؛ فضل احمد معنوی اخوانی آموزش دیدۀ که برایش قدرت طلبی(پُست های بلندی را کار کرده) و وابستگی های فکری اخوانی اش برتمام ملک وملت افغانستان ترجیح دارد، حفیظ منصور اخوانی متعصب و افراط گرای قومپرست که تا تجزیۀ افغانستان هم برای تأمین اهدافش پیش رفته است و مغرضینی چون صالح ریگستانی، ایزدیار و… جا دارند. در ساحۀ نظامی قوماندان های میلیونر و جاه طلب و جبار شمالی مثل امان الله گذر و مسعود اندرابی، حاجی الماس و رده های پائین تر ازاین ها که دست شان به خون صدها هموطن ما آلوده است قراردارند. به این خیل جانیان، برادران مسعود، عطا محمد نور، یونس قانونی، عبدالله عبدالله و… را هم اضافه کن و ببین باز تو را به چه جهنمی خواهند برد وچه زنجیری به پایت خواهند انداخت. این ها به کرات و مرات، درجهاد و درقدرت امتحان شان را داده اند که برای رسیدن به قدرت و ثروت به هر ظلم وجبر و رنگ ونیرنگی دست می زنند و به هر خریدار بیگانه ای وطن و ارزش های ملی را فروخته اند و بازهم می فروشند. احمد مسعود، که ازاین میراث بهرۀ کامل برده است، هنوز جنگ شروع نشده به رئیس جمهور فرانسه نامه نوشت(نامه اش درمیدیا نشرشد) که او را تحت الحمایۀ خود بسازد و برایش پول، مواد خوراکی و مهمات بفرستد(!!!) توگوئی فرانسه امپریالیست و استعمارگر نیست و به قول مردم برای خدا کمک خواهدکرد. وهمین اکنون هم هوادارانش برای تقویۀ روحی شکست خوردگان، غلغله راه انداخته اند که کمک های سرشاردولت های خارجی در راه است(؟؟؟!!!).

حال اگر کسی جاهل، احساساتی افراطی و یا تخدیر شده نباشد، این آزمودگان را که نتایج آزمون شان جنایت وخونریزی، وطنفروشی، تجزیۀ کشور و گردآوری سرمایه های سرسام آور و قصرهای فرعونی برای شان بوده، چه گونه به پیشتازی خود ومردمش می پذیرد و غوغای شان را “مقاومت” پنداشته، دوباره به همان جهنم سوزانی می رود که این ها هم درجبهات و هم در حکومت شان به مردم ساخته بودند؟؟؟

برگردیم به برخی کردار و اهداف این به اصطلاح مقاومت: مردم ما در اولین روزهای حاکمیت وطنفروشان طالب، در تقابل با حرکت ضد ملی طالبان در تعویض پرچم “سیاه وسرخ وسبز” – که مردم آن را “پرچم ملی” می دانند – به پرچم قرون وسطائی طالبان، اعتراض کرده، این عمل طالب را ضد ملی دانسته و دریک حرکت خودجوش در ولایات مختلف، پرچم “سیاه وسرخ وسبز” را بلندکردند و آن را سنبل وحدت ملی خواندند. طالبان این حرکت خودجوش را با خشونت و با گلوله سرکوب کردند؛ مردم درحفظ “بیرق ملی” خود در شهرجلال آباد یک کشته هم دادند. حال چرا “مقاومت” پنجشیرحق داشته باشد پرچم “سیاه و سرخ وسبز” را بردارد و پرچم جمعیت اسلامی را، که هرگز پرچم ملی نیست، با رنگ “سیاه وسفید وسبز” جایگزین آن کند؟؟؟ این عمل به اصطلاح “مقاومت دوم” با بلند کردن پرچم حزبی شان عین عمل ضدملی طالبان نیست؟؟؟  

این به شکل آشکارش نفاق افگنی و برهم زدن وحدت ملی است. هرگز و در هیچ حرکت ملی و تظاهراتی درداخل وخارج کشور نباید حق بلند کردن بیرق و تصاویرحزبی، به هیچ حزب و گروه، ومنجمله  به دهارۀ جمعیت و شورای نظار، داده شود. شعار و درفش تظاهرات باید صبغه و رنگ همگانی یا ملی داشته باشد.

من شهروند افغان ومیلیون ها مثل من، اعم از هزاره و پشتون و تاجیک و اوزبیک و…، که برضد نظام خونخوار و وطنفروش طالبانی هستیم (درقندهار هزاران پشتون علیه طالبان مظاهره کردند) و می خواهیم علیه آن مبارزه کنیم؛ ولی داغ رنج وستم تفنگ و قدرت و غارت جمعیت اسلامی وشورای نظار نیز هنوز برپیکر ما است، چرا باید به نام “مقاومت ملی” زیر بیرق جمعیت وشورای نظار بایستیم؟؟؟ بلندکردن این بیرق “سیاه وسفید وسبز” ازهمین حالا نوعی انحصارطلبی و تعصب قومی وحزبی تا سرحد زیرپاکردن “پرچم ملی” و تفرقه انداختن بین مردم ضد طالب که شامل همه اقوام افغانستان می شوند، نیست؟؟؟

تازه درهمین شنبه یازدهم سپتامبر جمعی از زنان افغان مقیم آلمان در شهرفرانکفورت، که می شود گفت شهر بین المللی است، گردهم آمدند تا برعلیه طالبان و جور وستم شان بر زنان، مظاهره کنند. آن ها ضمن برافراشتن پرچم “سیاه و سرخ وسبز” برای رساندن فریاد خود به گوش مردم آلمان  وموسسات حقوق بشری گرم سخنرانی به زبان آلمانی و انگلیسی بودند که عدۀ اوباش جمعیتی – شورای نظاری آمدند و آن ها را زیر رگبار توهین وملامت گرفتند که چرا آلمانی و انگلیسی صحبت می کنید و چرا بیرق جمعیت اسلامی (مقاومت دوم) را بلند نکرده اید. وقتی زنان مبارز و آزاده این دستورات را نپذیرفتند و توضیح دادند که برای فهماندن خواست شان به دنیا، آنها باید به زبانهای بین المللی حرف شان را بیان کنند و “بیرق ملی” را برافرازند؛ مورد حمله وضرب وشتم و توهین این اوباشان “مقاومت دوم” قرارگرفتند؟؟!! هکذا در شهر ایسن آلمان نیز درتظاهراتی به نام افغان ها، عدۀ تخدیرشده، پرچم جمعیت اسلامی و عکس احمدشاه مسعود را بلند کردند وتظاهرات را به گمراهی و انحصار و تفرقه کشاندند. یا للعجب این هنوز قبل از شروع کاراست(کار سازمانیافته هنوز شروع نشده) که با چنین استبداد حزبی – قومی سرکوب و به تفرقه کشیده می شود، با این حال عواقبش همان نیست که دردوران حاکمیت این باندهای مجاهد برملک وملت ما گذشت؟؟

وطنداران عزیز، به ویژه جوانان برومند وطن! لطفاً، لطفاً، لطفاً! از مخدرات دینی و قومی و جهل واحساسات مفرط بدرآئید!!! نگذارید این مخدرات و مروجان جنایت کارآن بیش از این باعث تفرقه، دربدری و ویرانی ملک وملت تان شوند و شما  و کشورتان را دراذهان مردم جهان بیش از این تحقیر وبدنام نمایند. ننگ پذیرش حاکمیت طالب و ننگ پذیرش حاکمیت جهادی ها دوروی یک سکه  و هردو ننگین و تباه کننده است.

درمورد اهداف “مقاومت دوم” به تمام سخن رانی ها و پیام های احمد مسعود مراجعه کنید. اولاً که او مدعی است که راه پدرش را ادامه می دهد. چه راه وحشتناکی؟؟  چون پدرش یک اخوانی متعصب یا فوندامنتالیست مسلمانی بود که به اعتقاد او هیچ عقیدۀ مخالفی در کنارش حق زندگی نداشت. او برای یک دست سازی اعتقادات اخوانی اش حتی به قتل عام دگراندیشان دست زده است. نمونه مثالش قتل یک صد وبیست نفر از جوانان روشنفکر پنجشیر و اقارب شان – که بر ضد حاکمیت خلقی – پرچمی ها مبارزه می کردند – در منطقۀ “چاه آهو در دهن ریوت” در سال 1360 ش است که به شکل بی رحمانۀ این جنایت سنگین بشری را احمدشاه مسعود و همپالکانش مرتکب شدند. به همین ترتیب باری احمدشاه مسعود و همراهانش جمعی از روشنفکران نخبۀ دگراندیش – ضد تجاوز روسها می جنگیدند – از کوه صافی اسیر گرفته و دست وپا بسته از بلندای کوه به دریای خروشان پنجشیر انداختند که فقط یک نفر ازآن ها زنده ونیم جان برآمد ودیگران همه شهید شدند، و مواردی چند ازاین جنایات. چه مستبدانه، انحصارگرایانه وخونین است راهی که احمد شاه مسعود رفته است. تداوم این راه توسط پسر سوگند خورده اش، احمد مسعود، چه سرنوشت سیاه وخونباری به دگراندیشان درقبال خود دارد؟

سخنان احمد مسعود پیوسته از تأکید بر اعلای کلمه الله و زندگی فقط زیر پرچم اسلام، از خواندن نماز پنج وقت، امربه معروف ونهی از منکر پُراست و خود ش می گوید ما درهدف اسلامی  با طالبان هم عقیده هستیم، مخالفت ما در تشکیل حکومت است، به نظرما باید درحکومت همه(یعنی ما) خود را بیابند. همین!! یعنی که اگر طالبان چند پُست وزارت به ایشان بدهند، آن ها دیگر اختلاف و “مقاومتی” ندارند!!!! یعنی در سرشت انحصاری و استبدادگرانۀ دینی، منشای وابستگی ها به اجانب(که جمعیت اسلامی و طالب از ریشه به دست “سی آی ای” امریکا و “آی اس آی” پاکستان ساخته شده اند)، عقبماندگی تاریخی سیستم حاکمیت مطلق اسلامی و… طالب و جمعیت اسلامی همسان وهمسو هستند، منتها طالب تمامیت خواه است و کل افغانستان را زیر سیطرۀ شوم “امارت اسلامی” خود می خواهد. جمعیت اسلامی  وشورای نظار – این مدعیان “مقاومت ملی” – راه حل مشاکل افغانستان را درتجزیۀ کشور تاریخی ما می بینند، که کشور براساس قومیت تجزیه شود؛ چون اینان با سلطه بر به اصطلاح قوم شان خود را راحت تر وحاکمیت دینی – قومی شان را دوامدارتر می بینند، و این بزرگترین خیانت ملی است. باز همین تجزیه طلبان متعصب، ستیزه و جدل شان بر سر تقسیم قدرت و تجزیۀ کشور را “مقاومت ملی” قلمداد می کنند و تخدیرشدگان و جهالی هم اینجا وآنجا برای شان “نعرۀ تکبیر” می گویند.؟؟؟؟؟!!!!!

شباهت دیگر حکومت وحشت طالبان با حکومت دهشت جمعیت اسلامی وشورای نظار دراین است که در حکومت مجاهدین، اولین کسی که به تبریکی به کابل آمد، جنرال حمیدگل رئیس “آی اس آی” پاکستان بود که با رهبران جهادی درمسجد پل خشتی، به قول خودش اصالتاً از طرف خود و وکالتاً از طرف جنرال ضیاء الحق رئیس جمهور پاکستان، نماز شکرانه خواند و دساتیرش را صادرکرد. اینک درامارت طالبان نیز اولین کسی که به کابل آمد، جنرال حمید فیض رئیس “آی اس آی” پاکستان بود که کابینۀ مسخرۀ طالبان را شکل داد. احمد مسعود راست گفته که قرابت های اعتقادی، وابستگی و عملی شان با طالبان زیاد است.

به نظرمن، به حیث یک شهروند افغانستان، درشرایط کنونی، با سلطۀ حاکمیت دینی “شمشیر وطیلسان” یا “دار و دُره”، جامعۀ ما به قرون وسطا رجعت کرده و درتغییرآن، ما هم مثل اروپای قرون وسطا، ولی متناسب با شرایط و ویژگی های خودمان، درقدم اول به یک رنسانس یا روشنگری همگانی آزادی خواهانه نیازداریم که بتواند با آگاهی و بازوی مردم، سد تخدیر دینی طالب – مجاهد را بشکند و دین فروشان مستبد، جبار وخونریز را – ازهرقماشی که باشند – به مسجدها وتکیه خانه ها فروکند و دست آن ها و اربابان خارجی شان را از مداخله به امور زندگی مردم کوتاه سازد. هم اکنون “مقاومت ملی” ما باید جنبش ویا مقاومت همه گیری باشد که درآن تمام ملت افغانستان شامل کلیه شهروندان کشور، بدون درنظرداشت تعلقات  جنسیتی، قومی، دینی، مذهبی، فکری و زبانی روی اهداف مشترک ملی و مترقی متحد و با اشکال مختلف مبارزه، سازماندهی و وارد عمل شوند. این “مقاومت” نباید بگذارد که به قول زنده یاد میرغلام محمد غبار “ملت افغانستان بعد از غسل خون وآتش، دوباره پیراهن چرکین گذشته را به تن کند”. پس باید به تمام عوامل داخلی وخارجی جنگ های تباه کن چهل ساله و حاکمان مزدور و جنایتکار این چهاردهه – طالب، جهادی، تکنوکرات مزدوربیگانه – “نه!” بگوید و نگذارد که باز این مداریان هزارچهره، مردمی را با افیون دین و قوم و زبان  ومذهب و دموکراسی غربی… تخدیر کنند و به زنجیر بکشند، و ملک وملت ما را همچنان درچرخۀ حاکمیت شان گیرانداخته و ازاین دست به آن دست کنند و به این اجنبی و آن بیگانه بفروشند.

“مقاومت ملی” باید از استقلال، آزادی ملی، تمامیت ارضی و یکپارچگی ملی، دموکراسی مردمی دفاع کند و حقوق اولیۀ انسان، که آزادی عقیده و حق داشتن و یا نداشتن دین واعتقاد را نیز شامل است، و حق برابر مرد و زن – نه حق شرعی دوزن برابر یک مرد – که شامل حق ازدواج به انتخاب خود، حق کار با مزد برابر زن و مرد، حق تحصیل در مکتب و دانشگاه، زنان در کنارمردان، و حق انتخاب پوشش لباس و نحوۀ زندگی برای مرد و زن توسط خودشخص، حقوق برابر مذاهب واقلیت های قومی و فکری درهمۀ امور و مناصب … را درسرلوحۀ کارش قراردهد.

به تاکید متذکرمی شوم، که این “مقاومت” درانتظار هیچ “رهبر” و سازماندهی سالخورده و روبه زوال نباید باشد. برعکس چون جامعۀ ما یک جامعۀ با اکثریت جوانان است و اولین قربانی حاکمیت های دینی – استبدادی جوانان هستند و توان واستعداد سازندگی و تکامل به پیش  وساختن آینده را همین جوانان دارند، لذا سازماندهان و رهبران این جنبش هم باید از جوانان آگاه، وطنپرست و دلسوز تخدیرنشده، بدون تفکیک قوم ومذهب وجنسیت وعقیده، برمبنای شایستگی  و از درون مردم ستمدیده و زجر کشیدۀ افغانستان بدرآیند وسکان جنبش را دردست های توانمند شان بگیرند و تا به سرمنزل آزادی از هرگونه بردگی، برسانند. آنگاه است که مقاومت خلق ما “مقاومت ملی” و رهسپار راه پرافتخار “آزادی” و سازندگی می شود و مخدرات دین و مذهب و قوم و گروه، دیگر نمی تواند کسی را پای به زنجیرکند و از جهل به جهنم بکشاند. همه باهم باید برای نجات هستی ملک و ملت خود ازاینچنین “مقاومت ملی” حمایت نموده و درحدتوان و تخصص مان بی دریغ به آن پیوسته و با کار و پیکار خود آن را درهمه زمینه های مورد نیاز یاری و تقویت کنیم.