مــــاتــــم ســــرا س. روشنگر مــــاتــــم ســــرا خـون گـریـه میکنـد دل من از برای تــان تـا سـر زدم بـه گــوشـۀ ماتم سرای تــان اندوه گرفت شـهـر و دهــســتان این دیـار وانگه که شد خموش صدای رسای تــان ویــرانـه کــرد خــانـه و کــاشــانـۀ هـمـه نــابـخــردانــه دشـمـن دیـرینه پـای تـان گردون ندیده ظلم و ستم بیش ازین بخـود نـه از تــــبـار آدم و نـه از خـــدای تــان خــیــزاب زد بــه گـلـشن و باغ امید مــا از اشـک مادران و ز شور و نــوای تــان سـوز و گـداز و نــالــۀ طــفلان این دیــار تــا اوج بـیــکـرانـه رســد از بـرای تــان در ایــن دیـار غــمکــده انسان سر بکـف جان میدهد به راه و به عشق و وفای تان تـــا ســـر زنــد ســپـیـده دم صـبــح آرزو تــا بـشـکـفـد بـه بـاغ، گــل با صفای تان تــا زنــدگـی و زنده دلی در جهان بپاست مـی گـسـتـرد به تارک گردون صدای تان در روشـــنـی صـبـح ظـفـرمــــند انـقـلاب صدها شکوفه بشکفــد از شاخه های تان admin2020-08-16T08:06:48+00:00