ش. آهنگر

“محفل هرات” وارد جنگ مسلحانه می شود

قسمت هجدهم

     E ـ جبهۀ نیمروز:

 دربحث تحكیم پیوند اشاره رفت كه رفقا ارتباط منظم با نیمروز برقراركردند و درخطوط سیاسی كارنیز به توافق رسیدند وبنیاد یک جبهه(که بعداً نام جبهۀ نیمروز به خودگرفت) ریخته شد؛ ولی فرق است بین تن دادن به یك خط، و آرزوكردن یك آرمان، تاپیاده كردنش به عمل، آن هم دركورۀ سوزان و داغ انقلاب مسلحانه و كوره راه های پرازموانع وپرتگاه.(قابل تذکراست که برای مدتی غازی، که مقدتر ترین فرد نیمروز بود، از حضور گل محمد در جلسات با ما و درکمیتۀ رهبری نیمروز جلو می گرفت؛ ولی با پادرمیانی رفیق ولید و بحث های سازنده اش با غازی، این مشکل برطرف شد وگل محمد در جلسات ما و حلقۀ رهبری نیمروز راه یافت).

دوستان “نیمروز” وقتی می بایست برای رسیدن به مقصود، زیر پوشش مطروحه به عنوان ضریح مستورشوند و ضریح دار وارد كارزارشوند ودرمیدان برآمد كنند، كه از خدنگ زهرآگین تزویرگرایان فریبگرمردم درامان باشند؛ دریك صحنۀ مقدماتی نبرد(راهپیمائی درزابل) اندام برجستۀ شان را ازضریح (کارپوششی) بیرون كشیدند و با دادن شعار، بی دغدغه به هر طرف آتش گشودند. شعارهای چپ نمایانه نثاراین وآن كردند ونمایش قدرت دادند. اینجاست كه قبول شكل یك مشی وملحقاتش (برآمد وپوشش) و درک و پذیرش آگاهانۀ محتوا وهضم آن تاحد بكاربرد، سر از دو آستین می كشد و تفاوت ره از ثری تا به ثریا می شود.

اكنون دیگرعاملین دشمن (رجعت گرایان) كه درجبهۀ خلق خزیده اند، وقت را مساعد می یابند و به همیاری همفكران ایرانی شان، برسردوستان ما می ریزند وتقریباً سپاه ولشكر “نیمروز” را با سردارانش اسیر گرفته و پشت پنجره های آهنین زندان ها حبس شان می كنند. یاران شكنجه می بینند و تامرز اعدام نمایشی كشانده می شوند. دیگر نه جبهه است ونه هم درفکر وتوان رفقای بومی راه نجاتش، و دشمن هم شاد است. و اما كه یك تن ازین ورطه جان سالم بدر كرده است و یاد دوستان دیرین ـ یادما ـ می كند و به مشهد می شتابد. با كوله باری از شكست و ریخت، خواستار داروی درد تباه كن می گردد. دوستان ما، كه دیوان رهنمای عمل (مشی) زائیدۀ تفکر و رنج شان است، نقص كاررا درك كردند و سلاح لازم را درین پیكار تشخیص. ضریح را به دوش گرفتند(ازکار پوششی شان استفاده كردند). چه، مورد استعمال ضروری و ناگزیرش همین جاها است، و ای چه بسا، درهمچو مواردی “پوشش” وسیلۀ یگانه ایست كه باید به كارش گرفت. آن را به كارگرفتیم و كمیتهً “جمعیت علمای حركت انقلاب” را به دفاع از دوستان “نیمروز” پیش انداختیم. شب و روز تپیدیم، به عالیترین مراجع دولتی و مذهبی ایران سرزدیم، تاسرانجام به مقصود رسیدیم، درنتیجۀ تلاش های شباروزی  رفیق ولید، با گرفتن حکم آزادی شان از زندان، دوستان را درفضای آزاد به آغوش كشیدیم. پس از آزادی از زندان است كه “نیمروزی” ها با اسم گذاری توسط رفیق ولید، تحت نام “جبهۀ نیمروز” آغاز به كارمی كنند. و ازینجا است كه بنابر ضرورت تحمیلی اجتماعی جامعۀ مان، زیر پوشش “جمعیت علمای حركت انقلاب” به رهنمائی و وساطت ما قرارمی گیرند. نتیجۀ این “پوشش” علاوه بر لگام زدن اخوان و نیروهای دست راستی دیگرازحملۀ دوباره به جبهه، دسترسی به صدها قبضه سلاح سبك وثقیله وتلی ازمهمات است كه جبهه از”جمعیت علمای حركت انقلاب” بدست آورده است، وما جبهات دیگرمان را نیز با آن مسلح ساختیم.

درین میان نقش صادقانه و تلاش های مثمر و خستگی ناپذیرگل محمد را نیز، که به رهبری رفقای ما باورکامل پیدا کرده و به گفتۀ خودش با دیدن حضوری و کار با این رفقا، باور ازدست رفته اش به مبارزه احیاء شده بود، وچند رفیق دیگر نیمروزی را، درحفظ و گسترش این دستاوردها باید ارج نهاد و بزرگ داشت. به هر حال ازین به بعد جبهه شگوفا می شود و ما نیز درارتباط مان نظم خاصی برقراركردیم . ماهوار رفت و آمد منظم داریم و تبادل نظر وتجربه می كنیم.

مشكلات عدیده ای كه درقسمت جبهات ذكرش رفت، ما را به خود می پیچاند ودوستان نیمروز هم با گسترش ساحات كارنظامی، به این شكل كار می پیچند وچند ماهی این رابطه عقیم می ماند، كه دعوت نامه ای از”جبهۀ نیمروز” می رسد و درآن وضع “نیمروز” انفجاری خوانده شده و ما را(رفیق ولید را) منحیث یك وظیفۀ انقلابی به حل قضایای درونی شان ومرفوع ساختن وضع انفجاری فرا می خوانند. دوست حامل نامه ازآن هم بالاتر می رود و ازسنگر گرفتن و تفنگ كشیدن دوستان درمقابل یكدیگر حكایت می كند. این دیگربدبختی است و درست مصادف است با زمانی كه ما دربحران جبهات هرات نیزغوطه وریم. لحظه حساس است و یاران دركنار یك آزمون سخت. دومشكل عمده دریك زمان، یكی محلی و یكی بخش دیگری ازجنبش، كدام یك برتری دارد؟  رفقا برآن شدند تا نجات “جبهۀ نیمروز” را برامورمحلی خویش ترجیح دهند و رسیدن به آن ها را رسالت خویش دانستند. لذا درهمچو وضع حساس دونفررفیق خواسته شده به نیمروز(ولید و حقجو) را به تاریخ (1360/4/7) به آن صوب اعزام داشتند.

“جبهۀ نیمروز” به كانون سوزانی ازتضادها وتصادمات مبدل شده بود، درهر كرانش این سوزندگی لمس می شد، پهنۀ اختلافات ازسطح رهبری به صفوف و بین توده ها، وحتی فامیل ها، كشیده شده بود وهمه بدون استثناء “جبهه” را ازدست رفته می دانستند، كه باریختن خون عده ای از رهبران و اعضای جبهه، كه روزگاری بت قابل پرستش بودند، امروز باید قربانی شوند ـ بساط جبهه برچیده خواهد شد. این نتیجۀ بود كه از اولین نظرخواهی از محیط نیمروز به هیئت اعزامی ما سپرده شد.

ازنظرجابجائی نیروهای دوطرف تضاد، ازسه بخش عمده و سه گروپ نظامی، كه شیمای اساسی جبهه را می ساخت، دوبخش، منجمله ستاد مركزی كه حیثیت شاهرگ جبهه را داشت و دوگروپ نظامی باكلیۀ اسلحۀ ثقیل ومسلسل ها، دركنترول یك جناح بود؛ كه طبعاً با این موقعیت مسلط، ازحالت موجود راضی بود و دلخوش. جناح دیگر دریك بخش دورافتاده، ویك گروپ نظامی به دست داشتند، كه دریك روان پریشی خاصی نیز قرار داشتند. علاوتاً جناح اول الذكر مركب ازعناصر نا آگاه، ولی یك پارچه و یك دست، وجناح دومی كه تركیب جورواجوری بودند، ازآگاهی نسبی بیشتری برخوردارند. با این حال باید هیئت ما دست به كارمی شد. بنابر تحلیل هیئت ما، كارضربتی و ریشه ای باید آغاز می شد كه دوچیز را می طلبید، یكی امكانات وسیع (به ویژه نظامی) و دیگری كارصبورانه و دوامدار؛ كه ما فاقد اولی بودیم و ناگزیراً دومی را برگزیدیم . بدین اساس جلسۀ همگانی را مركب ازاعضای منتخب دوجناح (به تعداد مساوی) واعضایی هم كه درین گروهبندی ها نپیوستند، فرا خواندیم(مجموعاً چهل وپنج نفر)، تا رویاروی صحبت كنند وكمبود های شان را، ومسؤلیت شان را و رسالت شان را حضوراً به آن ها تفهیم كنیم.

این جلسه هشت روزمداوم را به مدیریت و ادارۀ رفیق ما “ولید”، دربرگرفت و رفیق ما با سمت دهی و ادارۀ درست قضایا و صحبت های اصولی و دلسوزانه اش طی یک هفتۀ مداوم، كاسۀ داغ ستیزه جوئی شان را سرد ساخت و معتقد شان ساخت كه “جبهۀ نیمروز”  باید پایدار و متحد بماند، كه دستاورد خون شهدا است ولازمه اش وحدت است.

درپایان جلسه، پس از تحلیل وتجزیۀ نقطه نظرهای همه جوانب، احكامی ازجانب هیئت ما صادرشد كه درآن حالت اظطراری اعلان و شورای رهبری و شورای نظامی جبهه ملغی  گردید. باالمقابل برای ادارۀ جبهه و پیشبرد امورمحوله، كمیتۀ اجرائی ازافراد غیر رهبری موجود جبهه، زیرنظریكی ازاعضای هیئت ما(حقجو) ودرارتباط تنگاتنگ با تشکیلات مشهد وشخص ولید، تشكیل شد كه تمام مسؤلیت جبهه بردوش این کمیته قرارگرفت. سه نفراز رهبران جبهه(گل محمد، غازی و بهمن) كه هستۀ تضاد ها تشخیص شدند، به ولید، عضو دیگر هیئت، سپرده شدند تا به مشهد رفته و ضمن تربیت و آموزش توسط او، زیر نظرش، اساسنامهً جبهه ومشی سیاسی، یا دیوان رهنمای عمل ترتیب كنند. تأکید مجموع رفقای نیمروز این بود که این سه نفراصولاً درآنجا زیر كار تربیتی گرفته شوند. پس از یک ماه و چند روز این مأمول بر آورده شد و به كمك رفقا اساسنامه و توسط رفیق ما ولید، مشی “جبهۀ نیمروز” تدوین شد و رفقا نیز آموزش لازم را دیدند.

نسبت عواملی از كار درونی وبیرونی، باید رفیق ما ولید درمشهد می ماند و لذا كلیۀ اموراجرائی “جبهۀ نیمروز” مربوط به آن رفیقی می شد كه در رأس كمیتۀ اجرائیه قرارگرفته بود، ولی او ارتباط تنگاتنگ و تقریباً همه روزه رابطۀ تلفنی  با ولید داشت و درهر زمینه رهنمود می گرفت. او بیشتراز یك سال در همین وظیفه ماند، كه درین میان ضمن تحقیق همه جانبه ای،  مواضع نادرست جناح مسلط بر نیمروز، روشن و ازسلطه به  زیر كشیده شد وجناح دیگر، كه سالم تشخیص شده بود، جمع وجور شده و برجبهه حاكم شد. رفیق ما حقجو نیز با تحمل رنج های توانفرسا، درنتیجۀ احیای دوبارۀ جبهه، بازگشت.

(شرح مفصل كار كرد این یك سال کار مشترک ضربتی ما با “جبهۀ نیمروز” و سپس کار طاقت فرسای رفقای دیگر اعزامی ما، مانند یقین و نیزک و فرهاد و… که سال ها درآن وادی خون دل خوردند وشهدائی به جا گذاشتند، زمان ومكانی دیگر می طلبد كه به فرصت انجامش خواهیم داد – ویراستار).