عزت آهنگر

                مجمرخون

بشنو ای میهن من این همه افسانه ی تست
قصه از ظلمت و بیداد درین لانه ی تست

بنگر ای خاک ستم دیده که فرزند خودت
در پی ذلت و بربادی و ذولانه ی تست

بنگر ای مادر غمدیده و دل خسته ی من
که جهان غاصب نسل گل و پروانه ی تست

دیده ای، قامت تاریخ و جلالت را باز
که چسان خشم در اندیشۀ ویرانه ی تست

دهر خاموش و تماشاگر این مجمر خون
مار افسونگر مرموز به گلخانه ی تست

دشمن از چهار طرف مرز تو دارد تزویر
بازی مرگ و سیاست سر خمخانه ی تست
گنجها از پی هم فکر فراراند و حزین
حیله ی جنگ، ز غارتگر دیوانه ی تست .