انجینیرشیر”آهنگر”

ما درادامه چه کردیم

پس از چهارم اسد

پرسشگرسایت : انجینیرصاحب آهنگر! می خواستم بپرسم که با سرکوب وحشیانۀ جنبش توسط نظام سلطنتی، که نه تنها درهرات  بلکه در سرتاسر کشور اعمال گردید و دیگر حرکتی به چشم نمی خورد، رهبران باقیماندۀ “محفل هرات” که آزاد مانده بودند، درادامه چه کردند؟ به کارشان پایان دادند یا برنامۀ کاری دیگری درپیش گرفتند؟ سرنوشت رفقای مخفی چگونه شد؟

آهنگر: به اجازۀ شما، من قبل از آن که  قسمت اول سوال، یعنی “ما در ادامه چه کردیم؟” را توضیح کنم؛ به پاسخ قسمت دوم سوال تان یعنی سرنوشت و وضعیت رفقای مخفی می پردازم و سپس به آن موضوع برمی گردم.

طی چند روز بعد از چهارم اسد، داروغه های هار رژیم سلطنت ظاهرشاهی، به مکتب و مدرسه و خانه و کاشانه و محل کار مردم هرات یورش برده و همراه با لت و کوب وحشیانه، حتی ازکوچه و بازار، عدۀ زیادی از متعلمان، محصلان، معلمان، شاگردان مدارس دینی(فخرالمدارس) و استادان شان، پدران متعلمان، مأمورین پائین رتبۀ دولت، وکلای مدافع، صاحب منصبان خورد رتبه، دوکانداران، کوره پز(داشگر)، آشپز و حتی گادیوان را گرفتار و زندانی کردند(یک داشگر و یک آشپز، که هردوی شان ریش سفید بودند و ازما دفاع کردند، و یک گادیوان، مدت ها باما درزندان و تبعید ماندند). دربین این زندانیان جور و ظلم شاهی، از نوجوانان چهارده ساله تا پیرمردان هفتاد ساله دیده می شدند، که برخی مدت های طولانی را درتبعید و زندان گذراندند.

بیان و بازگوئی مقاومت و مبارزات در تبعید و درون زندان ها( این زندانیان هراتی را، که من هم جزء آن ها بودم، به زندان های مختلف فراه، قندهار و کابل هم تبعید نمودند)، فصل دیگری از مبارزات مردم هریوا زمین است که اگر فرصتی میسر شد آن را نیز شرح خواهم داد.

در چنین حالتی، هم رفقای مورد پیگردی را که تصور می کردیم به جزاهای سنگین مواجه می شوند، مخفی ساختیم و هم رفقای تحت خطری که از ولایات دیگر در هرات درس می خواندند وعضو محفل ما بودند، باید مخفی می نمودیم. اگر مردم هرات، درشهر و روستا به ما کمک نمی کردند، ما به هیچ صورت ازعهدۀ چنین کار بزرگی برآمده نمی توانستیم. مردم شهر و روستاهای هرات، تا آن جا که مقدور بود، رفقای ما را درخانه و باغ و حتی محل کار شان مخفی می کردند، که مرهون این همسوئی و همکاری مبارزاتی شان هستیم.

داستان رنج این رفقای مخفی و کسانی را که با پذیرش خطر و مشکلات توان فرسا آن ها را باید مخفی می کردند، می بایست درچندین صحبت و نوشته وحتی کتاب شرح داد. عدۀ از این رفقای مخفی که گاهی در زیرزمینی های نمدار و تاریک باید بسر می بردند، به بیماری های خطرناکی مبتلا شدند، مثلاً رفیق خوب و نامدار ما کریم جان، به بیماری توبرکلوز گرفتار شد و…

شرح این رنج ها فرصت زیادی می خواهد.

من این جا به طور نمونه یکی دو مورد جالب مخفی بودن ها را پیشکش می کنم:

در یکی از شب ها درخانۀ ما، کریم جان، که فرد اول مورد تعقیب پولیس بود، و دو رفیق مخفی دیگر حضور داشتند. ما شب ها که هوا هم گرم بود، به بام بلند خانۀ ما که دیوار داشت می خوابیدیم، تا درصورت پیشامد خطری، از بام خانۀ ما، درشهر کهنۀ هرات، که به تمام بام های محله راه داشت، بتوانیم فرار کنیم. هنوزهوای شام هرات(حتی بعد از ساعت نُه شب) قدری روشن بود که صدای غلغلۀ از بام ها، و صدای موتر سایکلی از کوچه به گوش رسید. همه مردم، حتی اطفال که خوابیده بودند، نارام و در تلاطم شدند. جویای حال و آمادۀ فرارشدیم؛ اما لحظۀ بعد به ما گزارش خیریت دادند و گفتند خطر گذشت و شما می توانید همین جا بمانید.

ما جرا به این شرح بود که آمر تعقیب قوماندانی امنیه، که اهل هرات و سرسپردۀ حکومت بود، با یکی از جواسیسی که متعلم لیسۀ جامی بود، با لباس شخصی به محلۀ ما، گویا “رد و پَل” افراد مهم تحت تعقیب را آورده بودند و می خواستند با تثبیت مسئله و محل بود و باش ما، نیروهای پولیس را جهت گرفتاری به محل بخواهند. دراین میان یکی از خانم های محله آن ها را شناسائی می کند و به سرعت به تعدادی خبر می دهد. مردم، که اکثراً دربام ها می خوابیدند و مقداری سنگ وچوب به خاطر چنین مناسبت هائی به بام ها منتقل کرده بودند، از دو طرف دیوارهای کوچه، آمر تعقیب و جاسوس همراهش را زیر رگبار سنگ می گیرند که راه فرارش را گم کرده و زده و زخمی با یک عالم مصیبت از محله فرار می کند و مردم امنیت ما را می گیرند.

طبیعی است چنین حالتی، که حضور رفقای مخفی باعث نارامی کتلۀ مردم، اعم از زن و مرد وطفل و پیر و جوان – آن هم دروقت خواب مردم – شده این رفقا را نا راحت می کند وتکرار آن، اثرات روانی بدی بجا می گذارد.  

با این حال کوچه های شهر توسط توله سگان وابسته به رژیم بوی کشی می شد و مردم شهر مورد آزار واذیت قرار می گرفتند. ما مجبور به انتقال عده ای از رفقای مخفی به روستاها شدیم. بالآخره به موقعیتی قرار گرفتیم که تأمین امنیت و مصارف این رفقا بردوش ما، که اکثراً متعلم و محصل و بدون درامد بودیم، سنگینی می کرد و رفقای ما با مشکلات فراوانی دست به گریبان بودند. گوش کنید به یکی از این موارد:

بعد از چندین نقل وانتقال، ما مجبورشدیم توسط یکی از رفقای ما، که عضو فامیل میر گازرگاه (روحانی متولی مقبرۀ خواجه عبدالله انصاری) بود، رفقا، حبیب  و میرویس فراهی را به شکل مخفی به ساختمان معروف به “نمکدان” در گازرگاه پنهان کنیم. دراین جا ممکن نبود که رفیق ما از خانه اش آب ونانی به این دونفر ببرد، که درآن صورت حضور شان افشاء می شد. این رفیق پتوئی را برسرش انداخته در دروازۀ زیارت پیرانصار، در قطار گدایان می نشست تا چند روپیه ای گدائی کند و ازآن آب ونانی به رفقای مخفی تهیه نماید. این جریان چند روزی دوام کرد وبعد افشاء شد و ما با مشکلات فراوان مخفیگاه و امکان نقل وانتقال و مصارف رفقای مخفی دچار شدیم.

در همین وقت عدۀ از رفقای دیگر  هم توسط پولیس گرفتار شدند. سپس تصمیم گرفتیم به هر وسیلۀ ممکن چند رفیق را از ولایت هرات بیرون بکشیم. کریم جان و دو رفیق دیگر را با تهیۀ تکت سفر از پول فروش دستبند وساعت و گردنبند خواهران مبارزم، که درهمه زمینه های مبارزه یار و مددگار من و رفقایم بوده و تا هنوز هم هستند، به قندهار به خانۀ اقارب من فرستادیم. حبیب و میرویس فراهی را به کمک بی دریغ خانواده های رفقای دیگر به فراه منتقل کردیم و از آن جا به کابل رفتند، یکی دورفیق به سمت بادغیس فرستاده شدند و…

رفقائی را که به قندهار فرستادیم، بعد از یک ماه و اندی به کابل منتقل کردیم، در کابل ما فقط یک سرپناه(خانۀ خالی وبدون وسایل و اساسیه از پدر استاد رستاخیز) برای شان تهیه کردیم و مدت کمی توانستیم آن ها را تأمین کنیم. این رفقا مجبور شدند برای تأمین مایحتاج شان در دامنۀ کوه سخی به سنگ شکنی تن بدهند تا لقمۀ بخور ونمیری بدست آورند. این ها حکایت وقصه نیستند، سرگذشت مبارزان انقلابی این سرزمین است که با همه تنگدستی و تحمل رنج و زحمت، درفش مبارزه را فرو نگذاشتند و جمعی از آن ها تا هم اکنون کماکان این درفش پر افتخار را برافراشته نگهداشته و به دوش می کشند. این داستان رنج، سری دراز دارد و باشد به وقت دیگری.  

ما درعین حال باید به رفقای زندانی مان نیز رسیدگی می کردیم و نحوۀ تحقیق و برخورد به قضایای زندان و طرح خواسته های سیاسی شان را تنظیم می نمودیم. برای تعیین سرنوشت این رفقای زندانی و تأمین خواسته های شان، رهبری محفل، طرح اعتصاب و تحصن خانواده ها را دربرابر ساختمان ولایت هرات ریخت و آن را سازماندهی و عملی کرد. بیش از صد زن و دختران همرزم ما به این طرح پاسخ داده و چندین روز از صبح تاشام در دروازۀ ساختمان ولایت گردهمآیی داشتند و روز تا روز برتعداد این زنان مقاوم و مبارز افزوده می شد. دختران مبارز عضو محفل ما، با سازماندهی و سخنرانی های شان این اعتراض را درمحل اعتصاب رهبری می کردند. سرانجام دربدترین شرایطی که مردها کوچک ترین حرکت اعتراضی دستجمعی انجام داده نمی توانستند، این زنان مبارز هریوا زمین بودند که دستجمعی، تحت رهبری دختران و زنان رزمندۀ “محفل هرات” خروشیدند و دولت را مجبور به پذیرش برخی خواست های برحق رفقای زندانی ما کردند.

مبارزات زنان درهرات نیز گستردگی و ویژگی های خود را دارد که امید است بتوانیم شرح مفصل آن را تدوین کنیم و مردم را در جریان مبارزات دشوار و کارساز و سازندۀ این خواهران همرزم مبارزمان، که نه تنها دوشادوش ما، بلکه گاهی جلو تر از مردان و در پیشاپیش شان می رزمیدند، قرار دهیم. من صادقانه اذعان می کنم که اگر همراهی جانبازانه و بی دریغ زنان و دختران مبارز هرات و حومه اش را با خود نمی داشتیم هرگزبه چنین مبارزات گستردۀ توفیق حاصل نمی شد.

و اما، با بیرون کشیدن رفقای مخفی از هرات، مقداری دست و پای ما باز شد و می توانستیم به خواسته های عمومی تر مبارزه رسیدگی کنیم. حال می پردازم به این قسمت سوال تان که پس از سرکوب جنبش، رهبران “محفل هرات” در ادامۀ کار چه کردند؟     

همان طور که شما اشاره کردید سرکوب همه جانبه بود، پوهنتون کابل تعطیل شد، دروازه های برخی از مکاتب در کابل و ولایات موقتاً بسته شد و عدۀ زیاد محصلان پوهنتون و شاگردان معارف طرد و یا زندانی شدند و دیگر صدائی شنیده نمی شد.

از جانب دیگر سبک کار مبارزاتی ما، که تجربۀ غنی و اشکال گستردۀ در ماقبل خود نداشت؛ و همچنان طوری که عمل و نتیجۀ کار نشان داد، در جامعۀ سراپا عقبماندۀ آن زمان افغانستان و محدودیت های سیاسی – فرهنگی حاکم برآن، سطح فهم رهبران درمجموع جنبش – یعنی رهبران جنبش دموکراتیک نوین – هم نمی توانست سوای هستی اجتماعی شان به سطوح عالی تر مبارزاتی ارتقاء یابد؛ ولذا اشکال و سطوح عالی تر مبارزه برای شان مطرح و عمده نبود، اگرمی توانست و می بود، تاریخ جنبش طور دیگری نوشته می شد.

امروز نباید ما، در ذهن خود، رهبر و تاریخ و کنفرانس و کنگره و سازمان و جریان و جنبش… تکمیل و بدون نقص برای آن زمان بسازیم و ذهن خود را با تخیلات و… اقناع کنیم. من به عنوان یک سپاهی کوچک جریان دموکراتیک نوین، افتخار بحث و صحبت با همۀ رهبران مطرح آن وقت جریان را داشتم و ازآن ها آموخته ام. همه برای من مقام استاد و رهنما را دارند و مرهون و مدیون شان هستم و تا زنده ام درسنگر دفاع از آرمان والا و سجایای تک تک شان خواهم ماند. سطح فهم و عمل مجموع رهبران جنبش در آن زمان، همین بود که تبارز کرد و چنین تاریخی ساخت. هرکسی، هرتوانی داشت در نوشته ها، گفتار و عملکردش بیرون داد و هیچ توانی درمخفیگاه نماند. تمام دستاوردها، افتخارات، نارسائی ها و کمبودها محصول کار و مربوط همۀ آن هائی است که درآن دوران، متناسب با توان خود آن جنبش  و آن تاریخ را ساخته اند. هیچ کس صاحب افتخار درجه یک، و یا مسئول درجه یک، نیست که همه چیز خوب و یا بد به او ختم شود. همۀ آن هائی که درآن زمان اثر وعملی داشتند، متناسب با اثر و عمل شان صاحب افتخار و پاسخ گوی کمبودها هستند.

ما نمی توانیم و حق نداریم فهم ویا آرزوهای امروزین مان را به جای واقعیات دیروزین بگذاریم؛ چنین کاری نه تنها سودی به تاریخ و جنبش ما نمی رساند – و کسی هم آن را بدون سند و مدرک نمی پذیرد – بلکه مسئولیت تاریخی آن پیشتازان پاک باخته را سنگین تر می سازد. آن ها هرچه در توان فکری وعملی شان داشتند درطبق اخلاص تقدیم مردم شان کردند و نتیجه هم همین جنبش پرافتخار دموکراتیک نوین با دستاوردها، کمبودها وکاستی ها و اشکال و انواع مبارزات انجام شدۀ آن است که ثبت تاریخ کشور شده است.

از اشکال مبارزه، به فهم و تحلیل آن روز همه رهبران محافل جنبش دموکراتیک نوین، بدون استثناء، فقط اعتصاب و مظاهره عمده و اساس قرار داشتند( البته همه محافل، حلقات آموزشی  و نشر شبنامۀ درحد توان شان داشتند). بناءً همه درپیش برد شکل تظاهرات خیابانی تأکید داشتند، که ما هم جزء آن ها بودیم. من درقسمتی از همین مصاحبه تذکر دادم که برای مشوره به کابل رفتم و با نمایندگان محافل مختلف جریان تبادل نظرکردم و خواستار کمک شان شدم؛ همه در ارائۀ کمک اظهار عجز کردند و صمیمانه و با اخلاص به ما به تداوم مظاهرات مشوره دادند؛ علاوه می کنم که فهم آن زمان ما هم ازاین بالاتر به چیزی قد نمی داد و توان و تجربۀ مبارزاتی دیگری هم نداشتیم.

از جانب دیگر مردم هرات نیز از وحشت و سرکوب رژیم ظاهرشاهی به تنگ آمده بودند و از ما خواستار عکس العمل(برپائی مظاهره) در برابر این وحشی گری های مقامات حاکم می شدند.

بناءً رهبران “محفل هرات” برای تدارک مظاهرۀ دیگری تصمیم گرفتند و کار تدارکاتی را آغاز کردند.