ارسالی برهان عظیمی
به مناسبت ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ (۱ مه ۲۰۲۱)- روز انقلابیِ جهانیِ پرولتاریا اعلام میکنیم
ما انسان هستیم و بردهداری را به هر شکلی نمیپذیریم!
در طول تاریخ مبارزه پرولتاریا از اولین روز انقلابی ۱ مه ۱۸۸۶ و تاکنون به لحاظ نوع تشکیلات، تشکل یابی و تئوری غالب بر آن هرگز ایستا نبوده است، در جا نزده است، عقبگرد ننموده و دائماً متحول شده و تغییریافته است!
درنگی اجمالی
در ۱ مه چه اتفاقی افتاد و چرا!
روز انقلابی جهانی پرولتاریا با مبارزه طبقه کارگر آمریکا که برای کاهش ساعات کار به ۸ ساعت در روز ۱ ماه مه ۱۸۸۶ قرار بود بهطور قانونی به اجرا درآید اما سرمایهداران و مقامات حکومتی با اتکا به نیروی پلیس و خشونت از وقوع آن جلوگیری کردند و در آن روز تظاهرات گستردهای در شماری از شهرهای آمریکا برگزار شد که چند روز ادامه داشت. بین ۲۵ آوریل تا ۴ مه، کارگران در بسیاری از جلسات شرکت میکردند و حداقل ۱۹ بار در خیابانها رژه میرفتند. کارگران در روز شنبه، اول ماه مه، در گوشه و کنار آمریکا دست به تظاهرات زدند، کار را متوقف و محل کارخانهها را ترک کردند بهطوریکه در ۱۲۰۰ کارخانه و کارگاه، اعتصاب صورت گرفت. شمار کارگران معترض بهویژه در شیکاگو بیش از دیگر شهرها و نزدیک به ۹۰ هزار تن بود. دهها هزار نفر دیگر، اعم از کارگر زن و مرد ماهر و غیر ماهر، در تاریخ ۳ و ۴ مه به آنها پیوستند. جمعیت کارگران با ترک محل کارشان همبستگی خود را نشان دادند و بهسوی کارخانههای دیگر حرکت و راهپیمایی میکردند و همکاران کارگرشان را به اعتصاب دعوت کردند؛ حالا دیگر بسیاری تقاضا و اصل رادیکال ۸ ساعت کار برای ۱۰ ساعت حقوق را پذیرفته بودند. پلیس حداقل دوازده بار به اعتصابکنندگان حمله کرد، که سه مورد با تیراندازی و خشونت همراه بود. در دو روز جداگانه، هزاران نفر از کارگران حملونقل بار راهآهن کیلومترها از یک ترمینال به ترمینال دیگر راهپیمایی کردند. تظاهراتهای کارگری مسالمتآمیز بود، اما پلیس برای پایان دادن به تظاهراتها از خشونت استفاده میکرد. درگیری در روز ۳ مه بین کارگران و پلیس در نزدیکی کارخانه مکورمیک سازنده ماشین درو[McCormick Reapers Works (سمت چپ نقشه در پایین)] منجر به فراخوان یک جلسه اعتراض در هیمارکت واقع در خیابان راندالف (Randolph Street Haymarket) شد. در ۴ مه ۱۸۸۶، کارگران اعتصابی و هوادارانشان در یک تظاهرات در میدان هیمارکت شیکاگو (Haymarket در قسمت بالای نقشه ارائه شده زیر قرار دارد) به خاطر حمایت از اعتصاب کارگران برای هشت ساعت کار در روز جمع شدند و ازاینجا به حرکت درآمدند. سخنرانان آنان بر یک گاری بزرگ سوار بودند و شعار میدادند. پس از طی مسافتی، پلیس اطراف این گاری (چهارچرخه) را گرفت و خواست که تظاهرکنندگان متفرق شوند که ناگهان انفجاری صورت گرفت. یک مأمور پلیس کشته شد و چند کارگر و پلیس دیگر مجروح شدند؛ و علیرغم اینکه آن تظاهرات توسط نیروهای سرکوبگر پلیس با خشونت شدید سرکوب شد و پسازآن، حرکت کارگران برای ۸ ساعت کار برای مدتها متوقف شد، اما با عنوان حادثه خونین هیمارکت معروف شد و به لحاظ شورش کارگران در تاریخ طبقه کارگر جهان ثبت گردید.
در سال ۱۹۰۴ در ششمین کنفرانس جهانی انترناسیونال دوم در هلند احزاب سوسیالیست آنزمان به حیث روز تجدید میثاق با آرمان طبقه پرولتاریا برای رهایی از کلیه قیود ستم و استثمار نظام سرمایهداری، اول ماه مه را بهعنوان روز جهانی پرولتاریا اعلام نمودند.
اما جریانهای رفرمیستِ خواهان مبارزات صنفی هم هستند که با ارجاع به واقعه خونینِ هیمارکت، روز جهانی کارگر را به شادباش و فرخنده باد برای طلب مطالبات صنفی و کوتاهمدت و چکوچانه زنی با سرمایهدار برای مزد تقلیل داده و با توهم پراکنی و یا ترویج ایدههای نادرست پرولتاریا را از وظایف اصلی مرتبط با منافع اساسی و درازمدتش که سرنگونی کلیه مناسبات نظام سرمایه داری-امپریالیسم جهانی و بردگی مزدی از طریق انقلاب اجتماعی با شرکت میلیونها نفر از فرودستان تحت رهبری عالیترین شکل و مفهوم تشکل یابی پرولتاریا یعنی حزب کمونیست انقلابی است، دور میکنند.
همانگونه که آموزگار بزرگ پرولتاریای جهان مارکس روشن ساخت: «بجای شعار محافظهکارانه “مزد عادلانه روزانه در برابر كار عادلانه روزانه!” پرولتاريا بايد اين شعار انقلابی را بر روی پرچم خود بنويسد:
سرنگونی و برانداختن نظام مزدوری!» و همچنین در انترناسیونال اول بر ضرورت نیاز پرولتاریا به حزب سیاسی تأکید شده است:
“در مبارزه خود علیه نیروی متحد طبقات دارا پرولتاریا فقط میتواند با سازمان دادن نیروهای خود در یک حزب مستقل بهمثابه یک طبقه عمل کرده و علیه تمام احزابی که طبقات دارا در آن متشکل شدهاند عمل نماید. این سازمان سیاسی پرولتاریا بهعنوان یک حزب سیاسی برای دست یافتن به پیروزی در انقلاب اجتماعی و بالاتر از همه برای رسیدن به هدف نهایی ابقای همه طبقات ضروری است. (قطعنامه کنگره پنجم انترناسیونال اول. ۱۸۷۲)
۵ سال بعد از حادثه خونین هیمارکت، در انقلاب پرولتری کمون پاریس(حکومت کمونیستی که در دورهای بسیار کوتاه از ۱۸ مارس یا بهطور رسمیتر از ۲۶ مارس تا ۲۸ مه ۱۸۷۱) پرولتاریا قدرت سیاسی را بدست گرفت.
در سال ۱۸۷۱، در میان جنگ بین دولت فرانسه و آلمان، کارگران در پاریس(پایتخت فرانسه)، که مدتها تحت استثمار، فقر و تحقیر و ستم مداوم سیستم(نظام) سرمایهداری بودند، برای به دست گرفتن قدرت قیام کردند و روش جدیدی از مساعدت و تشریکمساعی بین مردم را برای پیشبرد روزمره اموری که با منافع اساسی مردم ارتباط داشت بوجود آوردند. این کمون پاریس بود، که فقط در آن بخش از فرانسه وجود داشت و فقط دو ماه کوتاه ادامه داشت، اما به شکل جنینی، یک جامعه کمونیستی را نشان میداد که در آن تمایزات طبقاتی و ستمگرانه در بین مردم سرانجام از بین خواهد رفت.[1] کمون با قدرت نظامی(ارتش) نظم قدیمی خرد شد- هزاران نفر در یک تلاش شجاعانه اما درنهایت بیفرجام برای زنده نگهداشتن کمون قتلعام شدند. اما اولین قدمها بهسوی جهانی نوین برداشتهشده بود، مسیری بازشده بود و راهی که نشان داده شد، اگرچه فقط زودگذر بود.
حتی پیش از وقایع کمون پاریس، امکان یک جهان بنیاداً نوین بدون استثمار و ستم، از طریق کار کارل مارکس، همراه با همکارش، فردریک انگلس، بنیانگذاران جنبش کمونیستی، ازنظر علمی تثبیت شده بود. همانطور که خود مارکس تنها چند سال قبل از کمون گفت:
“هنگامیکه روابط درونی درک شود، تمام اعتقادات تئوریک در مورد ضرورت دائمی شرایط موجود قبل از فروپاشی آنها در عمل، از بین میرود.”
کمون پاریس اولین تلاش عظیم برای پیمودن و رسیدن به بلندترین نقطه رهایی بشریت و منادی گر و قاصد آینده بود، اما فاقد رهبری لازم بود و با درک علمی لازم که بتواند در برابر یورش اجتنابناپذیر نیروهای ضدانقلاب نظم کهن مقاومت کند و سپس انجام تحول جامع و تمام و کمال جامعه، در همه زمینهها: اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و ایدئولوژیک، بهپیش ببرد و انجام دهد، هدایت نمیشد. برخی از کسانی که بهجای یکچشم انداز و روش علمی، با مبالغه و گزافهگویی کردن(خیالبافی و داستان خیالی نوشتن) نسبت به تجربه کمون برخورد میکنند و دوست دارند عدم وجود یک رهبری پیشتاز سازمانیافته، متحد بر اساس یک دیدگاه علمی و مارکسیستی را بهعنوان یکی از فضایل کمون در نظر بگیرند و آنرا بازتولید نمایند، اما واقعیت این است که اینیکی از بزرگترین نقاط ضعف آن و یکی از اصلیترین عوامل مؤثر در شکست آن تنها پس از به وجود آمدنش دریک دوره بسیار کوتاه بود. فقدان چنین رهبری- که ضرورتاً باید برای اجرای فوری اقداماتی که اساساً هرگونه رهبری نهادینهشده را از بین میبرد، تلاش کند- یکی از دلایل اصلی سرکوب کمون توسط نیروهای سازمانیافتهای است که مصمم به نابودی کمون و درصدد اطمینان از این بودند که شبح انقلاب کمونیستی- که از دید و منظر استثمارگران و ستمگران بسیار وحشتناک بود- هرگز دیگر سربلند نکند. بهویژه، همانطور که مارکس اشاره کرد، کموناردها نتوانستند بلافاصله برای تسخیر سنگر ضدانقلاب در شهر ورسای(نزدیکی پاریس)، سازماندهی کرده و به آنجا برای تارومار کردن ارتش ضدانقلاب، بروند. بنابراین ضدانقلاب توانست قدرت خود را جمعوجور کند، بهسوی پاریس پیشروی کند و هجوم برده، و ضربه مرگباری را به کمون بزند، و هزاران جنگجوی مصممش را در این فرایند قتلعام کند.
اما فراتر از عواقب فوری ناشی از کمبودها و محدودیتهای کمون پاریس، واقعیت تا حد قابلتوجه ای این است: حتی اگر کمون حملات ضدانقلاب را شکست میداد و زنده میماند، پسازآن حتی با چالش فزایندهتری برای سازماندهی مجدد و متحول کردن کل جامعه، و نهفقط پایتخت، پاریس، جایی که قدرت را برای یک دوره درخشان اما کاملاً کوتاه در اختیار داشت، روبرو میشد. کمون باید یک اقتصاد کاملاً نوین بنیاداً متفاوت، یک اقتصاد سوسیالیستی، در کشوری که هنوز عمدتاً از کشاورزان کوچک (دهقانان) تشکیل شده بود، ایجاد مینمود و باید بر نابرابری و ستم عمیق و سنتی عمیق، بهویژه زنجیرهایی که هزاران سال زنان را به بند کشیده است، غلبه مینمود. و در اینجا دوباره نقاط ضعف و محدودیت کمون برجسته میشود: زنان در ایجاد کمون و مبارزه برای دفاع از آن نقشی حیاتی و قهرمانانه داشتند، اما بااینوجود آنها در موقعیت تابع مردان و درجه دوم در کمون نگهداشته شدند.
پرولتاریای انقلابی بعد از دو واقعه مهم تاریخی(تظاهراتها و حادثه ۱ ماه مه ۱۸۸۶ و کمون پاریس) در فرایند تلاشش برای لغو کار مزدی و رهایی واقعی بشریت از طریق تارومار کردن سیستم سرمایهداری و تسخیر قدرت سیاسی در جنگ جهانی اول (ز ۲۸ ژوئیهٔ ۱۹۱۴ تا ۱۱ نوامبر ۱۹۱۸ میلادی) در شوروی تحت رهبری حزب کمونیست شوروی و صدرش لنین توانست با آموختن از جمعبندی مارکس در مورد کمون پاریس که گفت پرولتاریا نمیتواند بهسادگی ماشین دولتی نظم کهن را به تسخیر درآورد بلکه باید آنرا منهدم کند و یک دولت، یک دیکتاتوری نوین پرولتاریا، یک نظم و اقتصاد سوسیالیستی نوین را بر روی خرابههای سیستم سرمایهداری کهن بنا نماید. و همینطور هم شد. لنین کتاب که “امپرياليسم بهمثابه ۀ بالاترين محلۀ سرمایهداری” را در نيمۀ اول سال ۱۹۱۶ به رشتۀ تحرير درآورد، سنتز نوینی از آغاز عصری نوین در فرایند تکامل سرمایهداری به “دوران انحصارات عظیم و مؤسسات مالی که اقتصاد و سیستمهای سیاسی- و زندگی مردم- نهفقط در یک کشور بلکه در سراسر جهان، کنترل میکند. امپریالیسم به معنای استثمارگران انگلی که صدها میلیون نفر را ستم میکنند و آنها را به بدبختی فوقالعاده محکوم میکنند. سرمایهگذاران انگلی که فقط با فشار دادن یک کلید کامپیوتر میتوانند میلیونها نفر را به گرسنگی بکشند و درنتیجه ثروتهای زیادی را از یک مکان به مکان دیگر منتقل کنند. امپریالیسم به معنای جنگ است- جنگ برای سرکوب مقاومت و شورش ستمدیدگان و جنگ بین دولتهای رقیب امپریالیستی- این بدان معناست که رهبران این کشورها میتوانند با فشار یک دکمه بشریت را به ویرانی باورنکردنی، شاید حتی نابودی کامل از طریق بمب اتم روبرو کنند.
امپریالیسم، مرحله سرمایهداری که تضادهای اساسی آن به سطوح فوقالعاده انفجاری رسیده است. اما امپریالیسم همچنین به معنای این است که انقلاب بوجود خواهد آمد- ستمکشان برای سرنگونی استثمارگران و شکنجه گران خود قیام میکنند – و این انقلاب یک مبارزه جهانی برای دفع عفریت جهانی، امپریالیسم خواهد بود.”[2] و با همین مفهوم از تبیین سنتز نوینی از سرمایهداری امپریالیسم بود که لنین توانست در جنگ جهانی اول و در ۱۹۱۷ انقلاب در روسیه تزاری را رهبری کند و به پیروزی برساند. با شروع جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۷ کمونیستهای انقلابی علیه خونریزی و در مقابل هم قرار دادن طبقه کارگر در جنگ امپریالیستی تظاهرات كردند.
رهبران مارکسیست در سرتاسر جهان- در میان آنها لنین و رزا لوکزامبورگ- جنگ را نمونهای از کشورهای سرمایهداری- امپریالیستی دانستند که اعضای یک پرولتاریای بینالمللی را علیه یکدیگر قرار میدهند. آنها برخلاف مرتدین رویزونیست همچون کاتوتسکی و شرکای سازشکار و رفرمیسم که فریاد دفاع از دولت و بورژوازی خودی در مقابل دولت بیگانه “سرمایهداری” را سر میدادند، استدلال كردند كه كارگران باید متحد شوند و جنگ انقلابی علیه طبقات حاكم و دولت خودی در كشورهایشان برای سرنگونی سیستم جهانی سرمایه داری-امپریالیستی، تسخیر قدرت سیاسی، بوجود آوردن یک جامعه با اقتصاد نوین سوسیالیستی را تحت دیکتاتوری پرولتاریا برای در هم شکستن مقاومت سرمایهداران بعد از سرنگونی دولتشان راه بیندازند. انقلاب بلشویکی به خاطر همین سنتز نوین از تکامل سرمایهداری به امپریالیسم توانست اولین قدرت سیاسی را بعد از شکست کمون پاریس در کشور شوراها بوجود بیاورد.
لنین شناختی را که مارکس از طریق جمعبندی از درسهای تلخ کمون پاریس تولید کرده بود به کار بست و تکامل داد: در انجام انقلاب کمونیستی نمیتوان به ماشین حاضر و آماده دولت کهن که به نظام سرمایهداری خدمت میکند اتکا کرد؛ بلکه ضروری است که این دولت را در هم شکست و از کار انداخت و یک دولت نوین را جایگزین آن کرد. یعنی بهجای آنچه درواقع دیکتاتوری طبقه سرمایهدار (بورژوازی) است، ضروری است که حاکمیت سیاسی طبقۀ به پاخاستۀ انقلابی، دیکتاتوری پرولتاریا، بهمثابه نوع بنیاداً متفاوتی از دولت برقرار شود. این دولت نوین به شکل فزایندهای تودههای مردم را درگیر پیشبرد تحول انقلابی جامعه خواهد کرد. لنین تأکید کرد که به دو علت اساسی، این دیکتاتوری انقلابی ضرورت دارد:
۱ ـ جلوگیری از اینکه استثمارگران قدیم و جدید درون کشور و در سایر بخشهای دنیا، مبارزه تودههای مردم برای ایجاد یک جامعه و دنیای بنیاداً نوین و پیشروی بهسوی تحقق “چهار کلیت” را شکست دهند و به خاک و خون بکشند.
٢ ـ تضمین حقوق مردم در هر مقطع، حتی باوجود نابرابریهایی که به درجات گوناگون میان بخشهای مختلف مردم طی مراحل مختلف گذار سوسیالیستی به کمونیسم باقی خواهد ماند. و همزمان ادامه ریشهکن کردن و نهایتاً پشت سر گذاشتن این نابرابریهای اجتماعی، بهمثابه هدف دیکتاتوری پرولتاریا؛ و رسیدن به نقطهای که در سراسر دنیا تقسیمات ستمگرانه اجتماعی دیگر نتواند سربلند کند؛ و دولت بهمثابه یک ابزار نهادینهشده برای اعمال قوانین و حقوق دیگر ضروری نباشد؛ و خود دولت نیز جای خود را به خود مدیریتی مردم بدهد که در آنجا دیگر، تمایزات و تخاصمات طبقاتی وجود نخواهد داشت.
مبارزه دو خط و دو جهتگیری متضاد در جنبش بینالمللی کمونیستی بین سازش با حاکمان جنگطلب کشورهای پرقدرت امپریالیسم و مبارزه با زمامداران که برای تقسیم جهان جنگ را شروع نموده بودند بازتاب خویش را در جنبش کارگری جهانی نشان داد. درواقع جنبش کارگری نیز تجزیه و در آن انشعاب شد و آینه تمام نمای آنچه در جنبش کمونیستی جهانی میگذشت را منعکس میکرد. زیرا با تکامل سرمایهداری به بالاترین مرحلهاش امپریالیسم همانگونه که لنین کشف کرد یک بخش از اریستوکراسی کارگری بورژوا شده یا اشرافیت کارگری که منافعش از طریق مافوق سود یا مافوق استثمار پرولتاریای کشورهای جهان سوم توسط انحصارات و کارتلهای کلان امپریالیستی کشور خودی میشود، تطمیع میشوند و ازلحاظ سطح دستمزد و رفاه و چه سبک زندگی و جهتگیری استراتژیک ایدئولوژیشان خردهبورژوازی مرفه و یا بورژوازی میشوند. این نکته را هم انگلس به همکار خود مارکس در دهه ۱۸۸۰ یادآور شد و هم لنین در سال ۱۹۱۵ در مقالهای با عنوان “سقوط بینالملل دوم” چنین مطرح کرد:
“دورۀ امپریالیسم، دوره ایست که در آن تقسیم جهان مابین ملتهای “بزرگ” و صاحبامتیاز، که تمامی ملل دیگر تحت ستم آنان قرار دارند، تکمیل میشود. تهماندههای ثروت تاراج شده به دست[ملل] صاحبامتیاز از طریق این تعدّی، به بخشهای معیّن زیادی از خردهبورژوازی، و آریستوکراسی و بوروکراسی طبقۀ کارگر میرسد.” این بخش “نمایندۀ اقلیت بسیار کوچکی از پرولتاریا و تودههای کارگر است” که “پشتیبانی آن… از بورژوازی در مقابل تودههای پرولتر” بنیان اجتماعی رفرمیسم میباشد.
بدین ترتیب، لنین، شالودۀ اجتماعی آریستوکراسی کارگری را در “مافوق سود”هایی میدید که از خلال سرمایهگذاری امپریالیستی در آنچه امروز کشورهای “جهان سوّم” یا “کشورهای جنوب” نامیده میشود، ایجادشده بود. او در پیشگفتار خود به تاریخ ۶ ژوئیۀ ۱۹۲۰ بر کتاب “امپریالیسم بهمثابۀ بالاترین مرحلۀ سرمایهداری” مینویسد:
“بدیهی است که با یک چنین مافوق سود هنگفتی (زیرا این سود مافوق آن سودی است که سرمایهداران از طریق بهرهکشی از کارگران کشور “خود” به چنگ میآورند) میتوان رهبران کارگران و اقشار فوقانی کارگران را که قشر آریستوکرات کارگری هستند، تطمیع نمود. و این سرمایهداران کشورهای “پیشرفته” هستند که آنها را تطمیع میکنند و این عمل را به هزاران راه، مستقیم و غیرمستقیم، آشکار و پنهان، انجام میدهند.”، و در ادامه میگوید:
“این قشر کارگران بورژوا شده یا “آریستوکراسی کارگری” که ازلحاظ شیوۀ زندگی، میزان دستمزد و بهطورکلی جهانبینی خود کاملاً خردهبورژوا شده است، بهعنوان مهمترین تکیهگاه انترناسیونال دوّم، و در دورۀ ما، تکیهگاه عمدۀ اجتماعی (نه نظامی) بورژوازی، خدمت میکند. آنها گماشتگان واقعی بورژوازی در جنبش کارگری، و مباشرین کارگری طبقۀ سرمایهدار، مجریان واقعی رفرمیسم و شووینیسم هستند.”
این خطکشی نقش تعیینکنندهای بر روند انقلابهای پرولتری و مبارزات پرولتاریا در عصر امپریالیسم داشت، که کماکان هم این روند در جهتگیری برخی از سازمانهای کمونیستی و همچنین در جنبش کارگری در تشکلهایی همچون شورا، اتحادیه و سندیکاهای کارگری جهان بازتاب خویش را نشان میدهد.
و بعد از جنگ جهانی اول، در جنگ جهانی دوم(از ۱۹۳۹ تا سال ۱۹۴۵) چین تحت رهبری مائوتسه دون و حزب کمونیست توانست در یک راهپیمایی طولانی از طریق تسخیر روستاها و بوجود آوردن پایگاههای سرخ پس از شکست ارتش متجاوز ژاپن در جنگ جهانی دوم نوک حمله را علیه دولت کومینتانگ(به رهبری چیان کای چک) که قدرتش عمدتاً در شهرها مستقر و از نوکران امپریالیسم آمریکا بود بگذارد و سرانجام او را شکست دهد و قدرت سیاسی را در ۱ اکتبر ۱۹۴۹ به دست گیرد.
بنابراین مبارزه پرولتاریای جهانی از ۱ ماه ۱۸۸۶ هرگز ایستا نبوده است و با دستاوردهای تئوری در مبارزه طبقاتی و تحولات در سطح جهانی مبارزات این طبقه تکاملیافته است و صرفاً یک جشن جهانی برای پرولتاریا نیست.
مفهوم طبقه پرولتاریا جهانی در فرایند تکامل سرمایهداری چیست و مشخصات خاص این طبقه کدام است؟ و وظیفه تاریخی پرولتاریای آگاه چیست؟
خود مفهوم طبقه پرولتاریای جهانی در فرایند تکامل سرمایهداری و اجتماعی شدن بیش حد تولید(که در قلب روابط تولیدی سرمایهداری امپریالیستی قرار دارد) نیز دستخوش تغییر و تحولات شده است.
پرولتاریا یک طبقه جهانی متشکل از میلیاردها نفر از ملیتهای مختلف، از جنیست های مختلف (چه زن و چه مرد و چه دگرباش) با چندین زبان و فرهنگ که صاحب ابزار تولید نیست و توانایی کار کردنشان(نیروی کارشان) را بهعنوان یک کالا میفروشند و در کارخانههای بیگارکشی در جایجای جهان توسط سرمایهداران مختلف سیستم سرمایه داری-امپریالیستی در فرایند تولید اجتماعی سرمایهداری (تولید کالا بهطور جمعی) بهشدت استثمار میشوند.
و این ارتباط دارد با تولید اجتماعی انبوه توسط میلیونها نفر از پرولتاریا در سراسر جهان سرمایهداری امپریالیستی که بهشدت گلوبلایز(جهانی) شده است و میلیاردها نفر در گوشه و کنار این کره خاکی، از کارخانههای تولید پوشاک بیگارکشی در کشورهای مختلف جهان سوم همچون ویتنام، هند، بنگلادش تا هندوراس، چین و السالوادور و پاکستان و مکزیک (و غیره) دارند توسط کارکرد روزمرۀ این سیستم لهولورده میشوند و نیروی کارشان را بهعنوان کالا به ارزانترین حد ممکن میفروشند و شدیداً استثمار میشوند تا سرمایهداران مختلف در فرایند کارکرد نظام سرمایه داری-امپریالیستی که نیروی محرکهاش آنارشی و رقابت خونین برای انباشت سرمایه بیشتر و بیشتر و بیشتر است، سود ببرند و بر ثروتشان(سرمایه) بیفزایند.
رفیق آواکیان نکات مهمی را در این زمینه با رویکرد علمی به وجه سادهای توضیح دادهاند که برای روشن شدن مفهوم طبقه پرولتاریا در متن کارکرد سیستم جهانی سرمایهداری امپریالیستی که از دهه ۸۰ میلادی هر چه بیشتر گلوبلایز(جهانی) شده است به آن اشاره میکنیم. او میگوید:
در کنار اجتماعی شدن شدید تولید و بینالمللی شدن روزافزون تولید، یک نکتۀ خیلی مهم و یک وجه مشخصۀ سرمایهداری این است که همهچیز بهعنوان کالا تولید و مبادله میشود.
اگر دقیق نگاه کنید میبینید میلیونها نفر، بلکه میلیاردها نفر در گوشه و کنار این کره خاکی، از کارخانههای تولید پوشاک در کشورهایی مثل بنگلادش گرفته تا هندوراس و السالوادور و پاکستان دارند توسط کارکرد روزمرۀ این سیستم لهولورده میشوند سوای همۀ اینها بیایید ببینیم اساسیترین و اصلیترین جنبۀ این سیستم چیست؟
منظور از اجتماعی شدن تولید چیست؟
برگردیم به همان حرف ریموند لوتا که اجتماعی شدن تولید مهمترین تغییری است که با تکامل جامعۀ سرمایهداری رخداده است و آنوقت ببینیم که این مسئله چه ارتباطی با ماهیت این سیستم بهطورکلی دارد.
منظور از اجتماعی شدن این است که انسانها دیگر تکتک و جداگانه روی تکه زمین کوچک خودشان کار نمیکنند یا در کارگاه کوچک خودشان با ابزار کار خودشان مشغول تولید نیستند.
… در عصر سرمایهداری ِ امپریالیستی بهشدت جهانی شده، تولید هم بهشدت اجتماعی شده است یعنی جمع کثیری از افراد برای تولید محصول باهم کار میکنند، مثلاً روی خط تولید، یک نفر کل محصول را نمیسازد بلکه فقط روی بخشی از محصول نهایی کار میکند. بهعلاوه این روزها، این فرایند به میزان خیلی زیادی بینالمللی شده است. مثلاً یک ماشین(خودرو) از ابتدا تا آخر در کار خانۀ خودروسازی دیترویت ساخته نمیشود (به همین علت هم هست که الآن تعداد خیلی زیادی از مردم در دیترویت بیکار شدهاند) بلکه این ماشین در نقاط دوردست دنیا ساخته میشود. یک بخش در این کشور ساخته میشود، بعد بار زده میشود و به کشور دیگری میرود تا بخش دیگرش ً ساخته شود و بالاخره محصول نهایی ممکن است مثال در مکزیک مونتاژ شود. چونکه اینجور ارزانتر تمام میشود، چون در تمام این کشورها نسبت به آمریکا میشود به مردم دستمزدهای پایینتری پرداخت کرد. درنتیجه چیزی که قبلاً در دیترویت به شکل کارخانههای عظیم خودروسازی ریور روژ وجود داشت که دهها هزار نفر در آن شاغل بودند، اگر نگوییم شغلها کاملاً میتوان گفت تقریباً از بین رفته و این تولید به نقاط مختلف منتقلشده چون اگر یک بخش را در یک کشور بسازند بعد بفرستند به یک کشور دیگر و آنجا بخش دیگرش را بسازند، ارزانتر تمام میشود تا همه این کارها در آمریکا انجام شود، با توجه به سطح دستمزدی که باید برای حفظ ثبات در این کشور بپردازند. این است شیوۀ تولید محصولات در سرمایهداری. تولید بهطور روزافزون اجتماعی شده و این روزها بیشازپیش گلوبالیزه و بینالمللی شده است.” نقل از کتاب کمونیسم نوین نوشته باب آواکیان صص. ۸۴ و ۸۵ .
با رجوع به گفتههای مارکس در “فقر فلسفه”، جایی که او انتقاد از پرودون را مطرح میکند مبنی بر اینکه پرودون جنبه ویرانگر انقلابی را در فقر نمیدید. او فقط بدبختی را دید. یک مسئله است، جای تعجب نیست که برای بسیاری از روشنفکران، ازجمله برخی از افرادی که کارهای بسیار خوبی انجام میدهند- جنبه ویرانگر انقلابی را در فقر نمیبینند. بهعبارتدیگر، آنها پتانسیل انقلابی را که ناشی از وضعیت فقیر تودههای پرولتر است و با آنها درگیر هستند، نمیبینند. و این همان چیزی است که ما باید ازنظر علمی ببینیم- و درواقع، بهویژه امروزه ، حداقل با هر نوع روش دقیق و سازگار با استفاده از علم ما قابلمشاهده است. این همان نقش تاریخی پرولتاریای آگاه و متشکل شده در یک حزب کمونیست انقلابی است، که در فرایند ساختن یک جنبش برای انقلاب کمونیستی و نه چیزی کمتر آنرا عمیقاً به چنگ گیریم و با اتکا به تودههای پرولتر و در مبارزهای اصولی با ایدههای ناصحیح و حتی اصلاحطلبانه آنها بتوانیم آنها را بسیج کرده، دیدگاه و چشماندازشان را به سطح درک اینکه چگونه با متدولوژی(روش) و رویکرد علم کمونیسم میتوانند حقیقت را در ارتباط با کارکرد این سیستم سرمایهداری کشف کنند، مسلح گردانیم و آنها را به کادرهای مجرب برای شکست دشمن طبقاتی و دستگاهی که نمایندگی میکند، مسلح نماییم.
تودههای پرولتر نیاز دارند عمیقاً درک کنند که جهان کنونی تحت حاکمیت نظام سرمایه داری-امپریالیستی جهانی دهشتبار است – اما یک دنیای بهتر ممکن است!
جهانی به خاطر ویرانیهای زیستمحیطی در آتش میسوزد. جهانی که پناهندهای که از جنگ و فاجعه اقلیمی در اواسط سال ۲۰۲۰ بیش از ۸۰میلیون بهاجبار از کشورشان فرار کردهاند و آواره گشتهاند؛ در حالیکه هیچیک از زمامداران هیچ پاسخ واقعی برای این مشکل ندارند.
جهانی که تحت سیطره رژیمهای فاشیستی و دیکتاتور قرار گرفته است، و آتش بیگانه هراسی(تنفر از مهاجرین)، نسلکشی و بنیادگرایی مذهبی را، با حملات توهینآمیز و تحقیرکننده به زنان و افراد دگرباش (LGBTQ- مخفف کلمات لزبین، همجنسگرایان، دوجنسگرایان، تراجنسیها و کوئر است) که به شکل ستم و با حمله به علم و ترویج جهل و خرافات و مشتعل میسازد به دورههای تیره قرونوسطی بازمیگردد… همه اینها با خشونت و سرکوب توسط نیروی زور خشن پشتیبانی میشود.
جهانی که اکنون به دلیل بیماری همهگیر کووید-۱۹ ویرانشده و نابرابریهای “از پیش موجود” این نظام، یکمیلیون برابر بدتر شده است. و همین بس که اشاره کنیم که در هند روزانه میزان جانباختگان را به بیش از ۲۰۰هزار نفر رسانده است و مرده سوزخانهها با کمبود جا برای آتش زدن اجساد مواجه هستند و برخی از آنها بدون توقف و ۲۴ ساعته فعالیت میکنند. در سراسر جهان تحت حاکمیت نظام سرمایهداری امپریالیسم جهانی کمبود منابع اکسیژن و تختهای بیمارستانی باعث افزایش قربانیان شده است.
جهانی که ثروت، فناوری و ارتباط جهانی بشریت میتواند ما را قادر سازد تا نیازهای مردم را برآورده کنیم و برای حل مشکلات باهم کارکنیم. جایی که امروز مردم در نادانی و جهل نگهداری میشوند- وقتی میتوان آنها را با یک روش علمی برای درک و تغییر جهان ، با همه شگفتیهای کشف و توانایی برای مقابله با چالشهای پیش رو آموزش داد.
اما در عوض جهان توسط یک سیستم سرمایهداریِ امپریالیستی در زنجیر نگه داشته شده است.
سیستمی که نه مبتنی بر همکاری، بلکه کارکردش بر اساس مالکیت و سود خصوصی که ناشی از رقابت بیرحمانه بین سرمایهداران و دولتهای ملی است.
سیستمی که امروزه به میلیونها نفر “انتخاب” خطر مرگ توسط بیماری یا مواجهه با اطمینان از گرسنگی قریبالوقوع را میدهد.
سیستمی که چیزی نیست جز مانعی برای بشریت.
سیستمی که امروزه توسط دیکتاتورهایی مانند خامنهای، نتانیاهو، ژائیر بولسونارو(رئیس جمهور فاشیست برزیل)، رجب طیب اردوغان(و غیره) و آتش به اختیارانش تقویت میشود، درحالیکه ویروس کرونا همچنان فعال است، حکومت میشود.
در اول ماه مه ، ما عزم خود را برای سرنگونی این سیستم از طریق انقلاب، زمانی که شرایط برای آن انقلاب بوجود آمده است، و برای ایجاد یک جامعه جهانی بشریت بدون مرز، بدون ستم، استثمار و همه اختلافات مخرب بین مردم ، اعلام کردیم. جهانی کمونیستی.
این جهان ممکن است، کلید گشودن این امکان- کمونیسم نوین هست که توسط باب آواکیان، که در حال حاضر مهمترین اندیشمند سیاسی و رهبر در جهان هست، توسعهیافته است.
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
گروه کمونیستهای انقلابی سنتز نوین کمونیسم در ایران
توضیح ضروری: در ادامه در صفحات زیر عکسهایی که با متن مرتبط و هماهنگ است را ببینید. (متاسفانه نتوانستیم عکس ها را منتشرکنیم اف)
[1] – فرمولی که به “۴ کلیت” معروف شده است، بسیار مناسب و مرتبط است. مارکس نوشت که انقلاب کمونیستی مستلزم و خواستار محو کلیه تمایزات(اختلافات-م) طبقاتی در بین مردم است؛ محو کلیه روابط تولیدی (روابط اقتصادی) که مبنای آن تمایزات طبقاتی است؛ محو کلیه روابط اجتماعی که با آن روابط تولید مطابقت دارد؛ و انقلابی کردن کلیه ایدههایی که با آن روابط اجتماعی مطابقت دارد. از دیگر بینشهای مهمی از آنچه مارکس در اینجا به آن میپردازد میتوان به دست آورد، درک این مسئله است ، با تاکید دوباره به آن، در حالی که مردم به عنوان افراد وجود دارند و فردیت آنها مهم است و باید به آنها توجه ویژهای شود، در کل این روابط اقتصادی حاکم و روابط اجتماعی و ایدههای متناظر است، که به مفهوم اساسی و کلی، افراد و آرزوهای فردی را شکل میدهند. برای از بین بردن این تمایزات، از بین بردن و تارومار کردن سیستم سرمایه داری ضروری است.
[2] – نقل از باب آواکیان رهبر حزب کمونیست انقلابی امریکا و معمار سنتز نوین کمونیسم.