عزت آهنگر نیزک

             لغزش ایده

با تعجب به همه دور زمان مینگرم

با تاسف به افول خود مان مینگرم

ما کی هستیم و چرا خلق شدیم با منت

با چه تزویر چنینیم و چسان؟ مینگرم

ابر و طوفان جهان بر سر ما حادثه جو

نسل در نسل غروریم  چنان مینگرم

مغزها یوسف گمگشته به چاهی مرموز

قلبها سینه ی بشکسته به جان مینگرم

قرنها گام به روشنایی عالم نزدیم

تار شب بر سر اذهان جوان مینگرم

سالها در پی هر خار و خسی گام زنیم

گرگ را قافله سالار عیان مینگرم !

عقل محکوم شده منطق همه دوراز عالم

این دو در سازش ابنای جهان مینگرم

علم با عقده فرو میچکد از دیده ی فقر

لغزش ایده به تکرار زمان مینگرم

حکمت و فلسفه در سایۀ دیوان جهان

گنج علم و هنر آغشته به خان مینگرم

عالم افسرده و مفلوک به میخانه ی علم

حاصل تجربه در چنگ خسان مینگرم

باغ فردوس فراوان شده بی علم و هنر

کلبۀ فقر پر از تیر و سنان مینگرم

میزنند روح بشر آتش خمپاره و دود

جسم بیروح به عزم دیگران مینگرم

بفروشند بهشت و سندش عرضه کنند

غارت ایده و اندیشه و شان مینگرم

عزت و عفت و آزادی انسان مفقود

خنجر کینه کران تا به کران مینگرم

جنگ فروشان جهان نغمه صلح میخوانند

وای زین صلح که جنگی ز نهان مینگرم

با تاسف به تبانی جهانِ وحشت

با غم و درد و قلبِ نگران می نگرم .