سکینه روشنگر

           لحظه ها

در پس دیوار حسرت های کور
راه می جستم دمی پرواز را
او برایم مژه داد از راه دور
از نوید لحظه های پرفروغ از موج نور
پرگشودم زان شبستان
چون عقاب مست دوران
رخت بربست نا امیدی از نهانم
داد جادوی نگاهش درس پرواز،
لذت آزادگی در بستر هم باوری
پر شد ازعشق، لحظه هایم
ره گشودم من به سوی آفتاب
در بلند کهکشان ها
با دل پر از امید و اعتماد
در زلال  باور و هم اعتقاد
می درم همواره ظلمت های شب
تا فروغ اشعۀ فردای شب