ش. آهـنـگـــر

 

لالــۀ خــونــیــن

نگاه من به افق خیره گشته ره پوید

و بوی عطر نگاران زدور می شنوم

صدای خاطره ها خاطر ملالم را

به خود همی پیچد

و از فراز و فرودی زمان نظاره گرم

نگاه یاران را

به جان و دل شنوم

غریو مستان را

پیام مست و غرور آفرین انسان را.

مرا به خود خواند

در آ ن بلند زمان

به قله های جهان

به تارکِ گردون

به بزم گاه فروهر

به بام کاخ رفیع فرشتگان زمان

به بارگاه شهیدان قهرمان وطن

ومن به بال شفق پر زنم به سوی افق

و در مقام عزیزان

و در مزار شهیدان

دمی به سجده روم

و سر فرود آرم

که این مقام مرا معبد است و معبود است.

به هر طرف نگرم لاله های گلخون را

شقایقی که مشبک تنش ز تیر جفاست

به هر طرف نگرم سینه های پُر خون  را

که تیغ اهرمنان پاره، پاره اش کرده.

در آن میانه یکی خیل لاله را دیدم

که آشنا تر بود

و قد و قامت شان زان شقایقی دیگر

رساتر است و بلند

و من نگاهم  را

عمیق تر کردم

و غرق مست نگاهم که لاله ها یکد م

همه به یک آواز

مرا صدا کردند

صدا…؟

فقط نه صدا، بل پیام انسان بود

غریو مستان بود

خروش یاران بود

خروش بانگ شهیدان پاک “سامائی”

همان نوای دل انگیز رزمجوئی ها

که باز بار دگر

به نبض پُر تپشم جنبشی دگر بخشید

و من…

درون  بستر دریای عشق یارانم

بسان  ماهی کز جویبار سر بکشد

به خود همی بالم

شتاب من دو سه چندان

برای دیدن یاران

دوان، دوان و شتابان

کنار لاله رسیدم

همه ستاده به یک حلقه

دست ها در دست

در آن میانه، یکی لاله در  وسط دیدم

سخنور دیگران بود

بسان گرد زمان بود

و رهبر همگان

و شمع محفل یاران

همه به  دور او

چنان فشرده

تو گوئی، نه خیل لاله

که یک لاله با همین عظمت

تنش چو روئین  تن

ز خاک روئیده.

سخنور یاران

بسان زیر و بم موج های توفان زا

به من خوش آمد زد

و من به او گفتم

یکی پیام به من دِه زخیل لالۀ خود

اشاره  کرد به آن حلقۀ که چون تن واحد

به گرد او بودند،

و گفت:

“رهسپران!

پیام ما اینست:

چراغ ما که فروزان فراز راه شماست

به خون سرخ من و همگنان آگاهم

نصیب یاران شد.

وزین طلیعۀ نور

به کوره راه  و بیغوله های حول انگیز

چه نور باران  شد

سپاه تاریکی

و جغد و شب پره ها

چه ترسناک ازین چلچراغ روشنگر

و بیمناک ز رگبار نیزه ای نورش

همیشه در پی خاموشی و شکستن آن

به کف شناس حوادث پناه می جویند

و راز کشتن نور

زجهل می پویند.

به هوش ای یاران!…!

که سازمان بود این چلچراغ راه گشا

ستاد رزم آرا

به پاسداری این پیکری به خون رنگین

هر آنکه ره سپرد

راه لاله پیموده است

و خیل لالۀ ما

درود خویش کند هدیۀ قدمگاهش.”

قسم  به لالۀ خونین

که از شرارۀ نورش

به قلب ماست امید رهائی انسان

قسم به عهد و به پیمان خون که بسته نمودیم

که راه او پــوئــیــم

امید او جـــوئــیــم.