سکینه روشنگر

قربانی های دیگری از زنان مظلوم کشورم

دریکی از  روز های فصل خزان، در حالی که آفتاب از لابلای ابرهای تکه و پاره، گاهی انوارش را بیرون می زد و درخشش نور کم رنگش  هوای نسبتاً سرد پائیزی را دل پذیر می ساخت، از قریۀ بالا ده عبور می کردم. در مسیر راه صدا های نا مفهومی از دورها به گوشم می رسید. هرچه به قریه نزدیک تر می شدم سروصداها و فریادها  مفهوم بیشتری پیدا می کردند. وقتی از کنار شرشرۀ آب که به بالا ده می ریخت و منظرۀ دل انگیز زلال آب با تلاطم خیزش های پیاپی امواجش  برای عابران و رهگذران  خاطرات به یاد ماندنیی  بجا می گذاشت، کمی دور شدم،  لحظاتی ایستاده ماندم تا صدا ها را واضح تر بشنوم.

بلی! این فریاد ها و ضجه های دلخراش از قریۀ بالا، ناله های مادری بود که دختر نو جوانش دیروز مورد  تجاوز گروهی به وسیلۀ افراد پولیس قرارگرفته بود. این درحالی است که هنوز صداهای معصومانه ومظلومانۀ مادر دیگری که دو دختر جوان و نوجوانش در دوهفته قبل به وسیلۀ افراد و نیروهای استعمارگر و متجاوز خارجی مورد تجاوز، آزار و اذیت قرار گرفته بودند، در پرده های مغزم تیر می کشید و مرا آرام نمی گذاشت.

فریادهائی که از جگر کباب شدۀ مادران مظلوم این دیار بلند می شود  تا اوج  کهکشانها طنین می افکنند و روان همۀ انسان های با احساس را جریحه دار می سازند.

داد و واویلای آن زن مظلوم نیز گوش فلک را کر می کند. با آواز محزون و دلگیر همراه با آه و ناله می گفت، دخترم برباد شد، آبروی خانوادۀ ما رفت.

خدایا چه خاکی به سرم بریزم ؟ آه آه…

به کجا شکایت کنم؟ آیا کسی هست که  داد خواهی من و کسانی مثل من را بنماید؟

دخترم، عزیزم، مهربانم،  غم بد بختی تو را به کجا فریاد کنم؟

آبروی از دست رفته که با پول خریده نمی شود. این جنایت کاران بر هیچ کس رحم نمی کنند. تجاوز به ناموس مردم و کشتن انسان های  بیچاره از آب خوردن برای شان آسانتر است. آه آه…

در اطراف خانه مردم زیادی از ده جمع شده بودند. عده ای غمگین، مضطرب  و ظاهراً آرام، ولی عده ای دیگر که از تبارز خشم خود جلو گرفته نمی توانستند بدون ترس و هراس از دولت، جنگ سالاران وجنایت کاران، با فریاد و سر وصداهای بلند و خشمگین هر چه بد و بی راه بود بر پولیس، عسکر، نظام و متجاوزین استعمارگر نثار می کردند. من که بیگانه و زن بودم در آن فرصت و با چنان حالتی نتوانستم با پرسان از کسی خود را به اصل جریان وارد کنم.

 شب گذشته هم که خبر رسانان همین خبر را از رسانه ها به نشر سپرده بودند، من زیر فشار کارهای روزانۀ زندگی درلحظۀ پخش خبر به خواب رفته  و ازاین موضوع بی خبر مانده بودم .

خبر تکاندهندۀ که هر انسان با احساسی را می آزارد. خبر تجاوز گروهی به وسیلۀ افراد پولیس بر یک دخترنوجوان.

ناله و فریاد های آن زنان بدبخت گوشم را تا نیمه هائی از شب می خراشید و خوابم نمی برد. فردا صبح در حالی که آفتاب صبحگاهی  انوارش را درگوشۀ از اتاقم پخش می کرد، من از کلکین اطاقم صحن حویلی را می دیدم . چشمانم به روی برگهای زرد درختان خزان زده خیره گشته بود و گاهگاهی موج رقص برگهای افتاده به زمین که در اطراف خانه به گردش و گاهی َدوِش مشغول بودند، نگاهم را به خود مصروف می کرد. ولی در عین حال در گوشم هنوز صدای مظلومانۀ آن زن بد بخت طنین افکنده بود و نمی توانستم از دنیای خیالاتم بیرون شوم.

بعد از ظهر آن روز وقتی از کار برگشتم، با یکی از دوستانم  که خبر را مستقیماً از رادیو شنیده بود به تماس شدم و از حالت غم انگیز و افسردگی که حالم را خراب می کرد با او صحبت کردم تا شاید با گفتن قصۀ  از غصه های دلم از اندوهی که سراپایم را در خود فرو برده بود، بکاهم.  او که خود خبر را مستقیماً شنیده بود، آن را  نوشته و برایم  ارسال کرد:

“بازهم زنی قربانی و زندگی اش تباه می شود. با تاسف زیاد دیشب خبر نشر یک تجاوز گروهی بریک دختر معصوم وبی گناه توسط هشت پولیس در ولایت جوزجان به نشر رسید. در این خبر گفته شد که این افراد از نزدیکان قومندانان وجنگ سالارانی هستند که  به نام پولیس معرفی شدند؛ وهم چنان گفته شد که افراد کثیف از طرف مراجع قانونی دستگیر شدند، اما بعد از چند ساعت دوباره رها شدند.  بدتر از این، از طرف این زور گویان و مرد سالاران به خانوادۀ این دختر پول پیشنهاد گردیده است،  تا عزت از دست رفتۀ دخترشان را با آن جبران نمایند وسر و صدا نکنند، در غیرآن متجاوزان زورگو این خانواده را به قتل می‌ رسانند. آنها از فقر این خانواده می خواهند سوء استفاده نمایند، اما به آینده وعزت از دست رفتۀ این دختر فکر نمی کنند که چه خواهد شد.”

با خواندن این نوشته دوباره فریاد آن زن بی دفاع که می گفت “آبروی از دست رفته که با پول خریده نمی شود” مرا متوجه اصل ماجرا ساخت که چرا آن مادر داد می زد و از کشتن خود وخانواده اش هیچ باکی به خود راه نمی داد، زیرا آبرویش از بین رفته بود. متوجه شدم که چرا این زن مظلوم از بیچاره گی خود شکایت می کرد و ازاین که فقر باعث بربادی و آبرو ریزی شان شده است و ازاین که چه استفاده های سوء از انسان های فقیر این جامعه صورت می گیرد.

ای وای برآن دختر و فامیل بیچاره اش!

آیا خانوادۀ فقیر این دختر با پولی که از درک آبرو ریزی شان به دست خواهند آورد، طعم خوشی را خواهند چشید؟ یقیناً نه! نه! نه!!!

زور گویان حاکم که همه چیز شان را به پول فروخته اند، دیگر ننگ ونام و … را از دست داده اند و فراموش کرده اند که اینجا افغانستان است. این مردم برای حفظ شرف و ناموس خود در طول تاریخ جان دادند، قربانی شدند، و تا آخرین نفس جنگیدند. که دراین جا جا دارد بگویم زهی افتخار بر شما ای سلحشوران افغان.

 با تحولات منفی که اخیراً در کشور رخ داده است، مثلاً قرار داشتن ادارۀ کشور به دست جنایتکاران و زور مداران و حضور نظامیان استعمارگر و پولیس و عسکر داخلی که به پول خریده شده، ترس و وحشت بین مردم رو به افزایش است. همچنین  حضور جهادی های زورگیر و مسلح در دولت و نظام، موجودیت طالبان کور مغز و ترس از انتحاری آن و هزاران نیرنگ استعماری واستثماری دولت دست نشانده، بسیاری از صفات پسندیدۀ مردم ما را نابود کرده است. به طور مثال صفات نیک و پسندیدۀ افغانها، که دفاع از ناموس و ایستادگی و حراست از آبرو وحیثیت است، از ترس و یا به دلایلی که گفته آمدیم کمرنگ شده است. ولی با زهم کم نیستند مردم با فرهنگ وبا احساسی که با وجود تمامی فشارهائی که در بالا ذکرش رفت هنوز هم تا پای جان برای حراست از نوامیس ملی و دفاع از سرزمین خود ایستاده اند و استوار دراین راه گام می زنند و مبارزه می کنند.

 آیا دختر رنج کشیده وبدبختی که به ناموسش تجاوز شده و او را در بدل پول خریده و به خانۀ مردی که به او تجاوز کرده روان می کنند، در جامعۀ سنتی ما، روی خوشی را در آن خانه خواهد دید؟ یقیناً نه! وهرگز نه !!!

او در آنجا اگر بارها مورد تجاوز قرار نگیرد در زیر فشار کار در آشپزخانه ها و یا پرستاری از اسپ، گاو، گوساله ها و دیگر اموال شان خورد وخمیر گشته جان خواهد داد.

بیچاره زنان بی دفاع این سرزمین، که با وجود سر وصداهائی از دهل و کرنای دموکراسی امریکائی  درکشور، روزانه به اشکال مختلف مورد تجاوز  قرار می گیرند و آبروی خانواده های زیادی از بین می رود که اکثراً چنین مسائلی حتی از ترس و شرم نا گفته و یا ناشنیده می ماند.

لحظاتی بعد که مقداری آرامشم را تا حدودی دوباره یافتم، قلم وکاغذ را گرفتم و این چند سطر را برای زنان مظلوم و محروم کشورم به نگارش در آوردم تا شاید روزی از روزگار این آرزویم برآورده شود و به راستی زنان با همت افغان با آگاهی کامل به دورهم جمع شوند و با گام های استوار دنیای که در او از تجاوز و استثمار و به ویژه ستم بر زن خبری نباشد بسازند.

به امید آنروز