قرائت گرامشی
نویسنده: والنتینو جراتانا
مترجم: مهران زنگنه
«کتابی کلاسیک است که هرگز از گفتن آنچه برای گفتن دارد، دست بر نمیدارد.» (ایتالو کالوینو)
قسمت اخیر
در تحلیل دفاتر به یک اندازه بر عناصر قوت و ضعف این سنت، همعرض با آفت عظیم دیوانسالاری و روح دیوانسالارانه تاکید میشود. اما اینکه این سنت برای نوسازی ممکن آتی به خوبی میتوانست قابل استفاده باقی بماند، در دیدگانی گرامشی، که در زمان خود قدر نئولیبرالیسم گوبتی[1] را میفهمید، کاملا غیر ممکن نبود. بیش از آن: تا آنجا که به سنت لیبرال مربوط میشود، [سنتی که] مبین قدمی دورانساز در تکامل تمدن مدرن است، گرامشی تعللی در قرار دادن مارکسیسم و تکامل جنبش کارگری در چارچوب این سنت نمیکرد، حتی در صورتی که این امر دلالت بر «انحراف» مرتدانه او نماید. انتقال این جنبش به آنجا، امری فرمالیستی و مصنوعی نیست، چرا که با تعهدات معینی برای مبارزه بر علیه اشکال نو و کهنهی ضدِ روشنگری [و یا رازآمیزگرانه] همراهند، [اشکالی] که باید در مقابل آنان گرامشی مقاومت مینمود. این آگاهی در دو تامل، در دو نقطهی عصبی در مجادله با بندتو کروچه در دفتر دهم به وضوح بیان میگردد:
«به زبان کروچهای میتوان گفت که مذهب آزادی در تقابل با مذهب تکفیر[2] قرار میگیرد که از اساس تمدن مدرن را نفی میکند، فلسفهی پراکسیس یکی از ارتدادهای مذهب آزادیست، زیرا در همان زمینِ تمدنِ مدرن ریشه دارد.»[3]
در دومین تامل به همان عنصر با طنینی جدلآمیز و برجسته رجعت میکند:
«در مورد مفهوم «آزادی». اثبات اینکه به استثنای «کاتولیکها»[4] تمامی جریانات فلسفی دیگر در زمینه فلسفهی آزادی و تحقق آزادی حرکت میکنند، ضروری است، زیرا واقعا یک روحیهی ورزشکارانه شکل گرفته است که از آزادی توپی ساخته است که با آن میتوان فوتبال بازی کرد. به زحمت «یک سرباز حزب خواستار توطئه است»[5] و دچار این توهم میشود، که خودش یک دیکتاتور است. شغل یک دیکتاتور به نظر ساده میآید: دستوارت مستبدانه صادر بکند، نامهها را امضاء بکند و غیره، زیرا انسان دچار این توهم میشود که «به لطف خدا» تمامی آنان اطاعت میشوند و دستورات شفاهی و کتبی به عمل در میآیند: کلمه مادیت مییابد. و اگر چنین نشود، به معنای آن است، که باید صبر کرد، تا «مرحمت» (یا به عبارت دیگر «شرایط» به اصطلاح «عینی») آنرا میسر سازند.»[6]
گرامشی با استعارهی به عاریت گرفته شده از ورزش – تصور آزادی همچون توپی که از هر سو به آن لگد میزنند- در درون جنبش سیاسیای که به آن تعلق داشت گفتگوی دشواری را از سر میگیرد. این گفتگو دارای لحظات جدلآمیز بُرّا نیز بود که خیلی بعد میبایست تکرار بشوند (به نامهی مورخهی اکتبر 1926 بیاندیشیم که درست پیش از دستگیری، و در مجادله با تولیاتی راجع به وضعیت درونی گروه رهبری بلشویکی [نوشته شده است][7]). او همواره در مورد این موضوع [یعنی آزادی] موفق به تفاهم با رفقای هم حزبش نمیشد، و در هیچ کجا چون در اینجا ضرورت یک گفتگوی با تاخیر قابل روئیت نمیشود. در اولین چاپ دفاتر (در جلد: ماتریالیسم تاریخی و فلسفهی بندتو کروچه) دو جایی که در اینجا نقل شدهاند، در زمرهی نوشتههایی که از درجهی دوم اهمیت برخوردارند قرار گرفته و با حروف ریز منتشر گشتهاند.[8] متن گرامشی، اگر در آنزمان به طور کامل خوانده میشد، منطبق بر موضوعات و صورتبندیهای آیین ایدئولوژیکی نبود، [موضوعات و صورتبندیهای آیین ایدئولوژیکیای] که در مقام مقایسه با نیروی تحلیلی مارکسیسم اولیه، به همان اندازه که اعتماد به نفس داشتند منفصل از جامعه و فقیر بودند. درست به این دلیل که [متون گرامشی] منطبق بر آن آیین [ایدئولوژیکی] نبودند، نزدیکی به آنان، هر چند که جزئی و مشروط بوده باشد، دارای یک تاثیر رهایی بخش بود، مانع جمود میشد و به تحقیق سوق میداد. به هر رو گفتگوی با تاخیر، نه فقط در سطح ملی ، [بلکه در سطوح دیگر] شروع شده بود. اهمیتی ندارد که این گفتگو [در دورهای] موقتاً بدل به یک حرافی عمومی نامفهوم شد یا در دورههای دیگر آهستهتر گسترش یافت. بدون اینکه دقیقتر به تاریخ سرنوشت گرامشی پرداخته شود باید بر تاثیر آنچه که گرامشی «محیط» مینامید تاکید نمود، محیطی که گاه اهمیت و پیام گرامشی را تیره مینمود، و گاه روشنتر میساخت. آیا امروز ما میتوانیم بر این عقیده باشیم که استعارهی آزادی گرامشی، توپی که از هر سو در معرض لگد خوردن قرار دارد، ناشی از شوری اتفاقی است، و در خور [چاپ] با حروف ریز است؟ یا [این امر] چونان زنگ خطری دوراندیشانه تجلی مییابد، که به منظور اجتناب از مصیبت، نباید مورد بی توجهی قرار بگیرد، مصیبتی که اگر انسان فلسفهی آزادی و تحقق آن را ترک گوید، خلق میشود؟
برای اجتناب از سوءتفاهم، بایست چیزی در مورد تکامل ممکن موضوع لیبرالی که در اینجا مورد صحبت قرار گرفته است، اضافه بشود. چرا باید خود را محدود به طرح مسئله در درون فلسفهی آزادی نمود و یک قدم فراتر نرفت و آشکارا برای دفاع از سنت لیبرال دمکراتیک قدم به میدان ننهاد؟ همانطور که نشان داده شد گرامشی (در تفسیر نوین خود از) فلسفهی پراکسیس «یک «ارتداد» نسبت به «مذهب آزادی» میدید. چرا نباید دگربودگی ارتداد را رها نمود و به مسیر راستکیشی بازگشت؟ به راستی، کسانی وجود دارند که در برداشتن این قدم تعلل نمیورزند؛ معذالک برای آنکه این قدم را به گونهای منسجم برداشت، میبایست از نقد تمامی نقاط ضعف سنت لیبرال صرفنظر نمود؛ برای مثال باید این سفسطهگری را پذیرفت که بر حسب آن از آزادی نمیتوان دفاع نمود، بدون آنکه در عین حال از آزادی استثمار، حتی به صورتی خجالتی هم که شده، یعنی [دفاع از آزادی استثمار] تحت مزایای بازار دفاع نمود. این امر در اساس به معنای چیز دیگری جز این نیست که به منظور عدم ترک حوزهی آزادی، انسان باید خود را باید متعهد به عدم ترک مسیر سیستم سرمایهدارانه، این هرکول سنت لیبرال، بنماید. به راستی، حتی خود سرمایهداران این مسیر زوار در رفته را بارها ترک نمودهاند، تعهد به عدم ترک این مسیر، بایست فقط از سمت دیگری بیاید، تا تسلیم مدام به ابتکار سرمایهدارانه را به لحاظ ایدئولوژیکی تضمین بکند. به علاوه مشهور است که عادت به دوروئی برای سنت لیبرال چندان بیگانه نیست. و از این رو هیچکس بدون قید و شرط میراثخوار [این سنت] نشده است. حتی منتسکیو – یکی از کلاسیکهای این سنت – حدس زده است که این ریاکاری تحت شرایط معینی حتی از تعصبورزی بدتر است.
در پایان چند تامل در باب شروط از سرگیری یک گفتگو ممکن با گرامشی. خود دفاتر بواسطهی ناکاملی تکه تکهشان دائم به وارسی یک متن، به تعمیق یک نظریهی اگر چه آشنا ولی نه به اندازهی کافی شناخته شده و به تحلیلهای جدید واقعیت ارجاع میدهند. برای همین یک قرائت جدید گرامشی همواره به معنای قرائت جدید و بازنگری کلاسیکهای دیگر، مواجهه با نظریات جدید و واقعیات جدید و در اساس گسترش افق فرهنگی است. گرامشی به تنهایی حامل چیزی نیست.
با این همه باید از خود پرسید، آیا انسان بدین ترتیب تن به خطر «فراتفسیر متون نمیدهد.»[9] صفحهای از دفاتر که در آن نسبت به چنین خطری هشدار داده میشود، کاملا مشهور است، ولی گاهی اوقات با عدم توجه به این امر واقع نقل میشود که برای گرامشی [در فراتفسیر متون] به هیچ وجه یک مسئلهی زبانشناسانهی تاریخی مطرح نبود. «فراتفسیر متون»، [به این معنا است که] به خاطر یک تز، بیشتر از آنچه متون واقعا میگویند، از آنان استخراج شود.[10]
اما آیا واقعاً مسئله مورد نظر گرامشی در اینجا وفاداری به متن است؟ «این اشتباه روش زبانشناسی تاریخی» [است]، گرامشی ادامه میدهد، «که [انسان] با آن در خارج از زبانشناسی تاریخی، در تمامی تحلیلها و تحقیقات [مربوط به] تجلیات زندگی، نیز مواجه میشود.» گرامشی در اینجا توجه را نه به یک قاعدهی زبانشناسی تاریخی، بلکه به کاربرد مشابه آن جلب میکند. گرامشی در اساس به ما میگوید: فقط عادتِ بدِ «فراتفسیر متون» وجود ندارد، بلکه عادتِ بدِ «فراتفسیر واقعیت» نیز وجود دارد، یعنی از واقعیت بیشتر از آن استخراج شود که به راستی میگوید. اشتباهی که در خارج از زبانشناسی تاریخی نیز اتفاق میافتد، مطمئناً سنگینتر است از آنچه در رابطهی سادهی بین یک متن ادبی و مفسرین آن پیش میآید. قرائتی از واقعیت که در آن به واقعیت امکان بدهد بیشتر از آنچه میتواند اظهار بدارد، بگوید، یک قرائت فریبنده، منبع رازآمیزیها است.
به نام گرامشی هیچگاه نمیتوان به حق دارا بودن مناطق آزاد از انتقاد استناد ورزید. وقتی گرامشی میگوید، «بیمبالاتی» و «عدم لیاقت» چه در قرائت متون ادبی و چه در قرائت «تجلیات زندگی» در خور «یک کیفر اخلاقی و روشنفکرانهاند»، فقط میتواند به کنش انتقاد و جدل نظر داشته باشد. در رابطه با این کنش، نه در دفاتر و نه در نوشتارهای روزنامهنگارانه پیشین او، کمترین گذشتی نمیشود. این چنین جدلی یک خصیصهی ثابت تمام گرامشی است. اما درست در این نکته روش گفتگوی با تاخیر متضمن یک دام است. بی شک صفحات جدلیای [در مکتوبات] گرامشی وجود دارند که اغلب وابسته به زمانند. تحت شرایط معینی آماج منتخب جدل او همعصرانی بودند که اغلب در دوران خود اهمیتی نسبتا محدود داشتند و امروز دیگر محل علاقه نیستند. به علاوه، جدلهای گرامشی، اگر با فاصلهی زمانی نگاه شوند، گاهی زیادهروی و در برخی موارد حتی ناعادلانه به نظر میآیند. به همین دلیل وسوسهی کنار گذاشتن تمام آنچه که نزد گرامشی جدل، هجوم شخصی، افشاء مهملات و ضعفها است -همانطور که بارها اتفاق افتاده است- [امری] قابل فهم است. تحت چنین شرایطی از سر گیری گفتگو با گرامشی کم و بیش غیر ممکن میشود. نه فقط به خاطر آنکه زدودن نیش جدلی گرامشی به سختی میسر است، بلکه همچنین به دلائل ویژهتری؛ [به علت وجود] مسائلی که در پیوند با زمانهی ما قرار دارند، زمانهایی که در آن به نظر میرسد مجادلهی فرهنگی به طور روزافزون کالایی نادر و مشکوک شده است. برای گرامشی شأن فرهنگ با کارکرد آن، یعنی تغییر انسان و روابط واقعی آنها، پیوند خورده بود. برای همین او با آنهایی که به نظرش این کارکرد را تحقیر میکردند یا از ریخت میانداختند، سختگیرانه رفتار میکرد. اما در زمانی که همه چیز به نمایشی پر سر و صدا و یک بازی بدل میشود، یا میرود که [به یک نمایش پر سر وصدا] بدل بشود، و فرهنگ در معرض خطر تنزل به حرافی روزمره قرار میگیرد، هر حماقتی تشویق میشود و جدل کاری اشتباه است. در جاییکه فقط یک صورت خیالی[11] فرهنگ وجود دارد، جدل کمکی نمیکند، و اما یک گفتگوی واقعی نیز نمیتواند وجود داشته باشد، چه با گرامشی و چه با هر کس دیگر.
از سوی دیگر درک این نکته مشکل نیست، که برخی از درگیریهای گرامشی -من بویژه به اصطلاح «لوریانیسم»[12]میاندیشم- فراتر از آن اشخاصی میرود که در این رابطه مورد نظر بودهاند. ما در نیم قرن بعد مطمئناً به آن اشخاص نباید علاقهای داشته باشیم. معذالک مسئله از لحاظ تاریخی پایان یافته نیست. در اساس گرامشی از خود میپرسد، چرا گزافگوییهایی که نتیجهی بدیههسرایی و سبکسری بوده، بدون آنکه حتی برجستگی خاصی نیز داشته باشند در نهایت با یک استقبال وسیع مواجه شدند؟ (او تحت «لوریانیسم» تمام این گزافگوییها را میفهمد). و اگر چنین امری «در زمانی متعارف» اتفاق افتاد، زمانیکه هنوز «سد انتقاد» وجود داشت، «میتوان فکر کرد، شوریدگی افسارگسیختهی لوریاها در زمانههای غیر متعارف، با حمایت نیروهای علاقهمند بدانان، به سهولت هر سدی را با خود ببرد و برای دههها محیط تمدن روشنفکرانهی شکننده و ضعیف را بدل به مانداب مینماید.»[13]
او تاکید میکند که مسئله ابعادی بینالمللی دارد، و به لحاظ زمانی محدود نشده است: «باید اشاره نمود که کم و بیش هر دورهای و هر کشوری لوریانیسم کامل و به انجام رسیدهی خود را داراست.» (همانجا 2325). گرامشی کشوری با تمدنی کهن، مثل آلمان، را پیش چشم داشت که در آن نازیسم در آن زمان «لوریانیسم غول پیکری» را بر پا نمود، لوریانیسمی که خود را به مثابه جهانبینی یک فرهنگ نوینِ رسمی گسترش داده بود. او به تلخی تفسیر میکند، و اکنون تازه «چند روشنفکر متوجه شدهاند، تا چه اندازه تمدن مدرن شکننده است». برای آنکه این درس فراموش نشود، روح جدلی گرامشی نباید به کناری نهاده شود. برعکس به منظور دفاع از فرهنگ، مجادله با اشکال جدید لوریانیسم که برای تقویت سدهای تمدن مدرن ضروری است، بی صبری گرامشی را در رویارویی با عدم هوشیاری و عدم وجود نظم روشنفکرانه ارزشمندتر میکند. [این امر] شاید بتواند به سنگ محکی برای یک گفتگوی جدید با گرامشی بدل بشود.
فهرست مراجع نویسنده:
-Bobbio, Norberto, 1978: Gramsci e la cultura politica italiana. In: Belfagor 5, 593-599.
– Caprioglio, Sergio, 1991: Gramsci e L’URSS: tre note nei Quanderni del carcere. In: Belfagor, 1, 65-75.
– Gramsci, Antonio, 1948: Il materialismo storico e la filosofia di Bendetto Croce. Turin.
– Gramsci, Antonio, 1971: La costrzione del partito conunista (1923-1926). Turin, 124-137.
– Gramsci, Antonio, 1991 ff: Gefängnishefte. Berlin/Hamburg.
[1] Gobetti
[2]Syllabus در مقابل این لغت در فارسی برنامهی درسی، خلاصه متن سخنرانی، (در حقوق) بیانیهی دادگاه گذاشته شده است (رجوع شود به فرهنگ علوم انسانی به همت داریوش آشوری). این واژه اما دلالت بر فهرست ۸۰ آموزهی فلسفی سیاسی در رابطه با گیتیباوارانه کردن زندگی روحی، اخلاقی و سیاسی که توسط پاپ پییوس نهم Paps Pius IX در ۱۸۶۴ به اشتباهات زمانه تعبیر و محکوم شدهاند، دارد. از این رو در مقابل آن «تکفیر» نهادم (مترجم)
[3]H. 10, Teil I, §13, 1252.
[4] گرامشی کاتولیکها را در گیومه میگذارد، زیرا به آنهائی مربوط میشود که خواهان بازگشت به سنت برنامهی تکفیر بودند
[5]Dante, Gِöttliche Komِödie”) Fegefeuer”, VI, 125).
[6]H. 10, Teil II, §51, 1344f.
[7] مقایسه شود با گرامشی ۱۹۷۱.
[8]Gramsci 1948, 204 u. 240.
[9] در واقع ترجمه تحت اللفظی عبارت چنین است: «بیشخواستن از متن» که به جای آن فراتفسیر گذاشتم.
[10]H. 6, § 198, 847;
مقایسه شود با:
Caprioglio, Sergio, 1991: Gramsci e L’URSS: tre note nei Quaderni del carcere. In: Belfagor, 1, 65-75.
[11] Simulakrum
[12] لوریانیسم Lorianismus (برگرفته از نام آشیل لوریا Achille Loria که نوشتههایش برای تکامل این مفهوم مورد استفادهی گرامشی قرار گرفتهاند) از مفاهیم اصلی دستگاه فکری گرامشی نیست. این مفهوم ناظر است بر آنچه میتوان مهملات روشنفکرانه نامیدش. در این مورد رجوع شود به:
Tilman Reitz, Lorianismus, Kulturindustrie und Postmoderne, Dimension eines gamscianischen Nebenbegriffs, in: Argument, 219, 1997, s. 215-223.