مترجم: مهران زنگنه

قرائت گرامشی

قسمت دوم

نویسنده: والنتینو جراتانا

«کتابی کلاسیک است که هرگز از گفتن آنچه برای گفتن دارد، دست بر نمی‏ دارد.» (ایتالو کالوینو)

گرامشیِ اهل گفتگو ضمن اینکه به ابزار صامت [یعنی] صفحه‏ ی نوشته شده اعتماد می‏ورزید، می‏دانست که باید گفتمانش سر و دم بریده باقی بماند، به عبارت دیگر، گفتمانش، همانطور که او آنرا در نقطه‏ ی معینی تعریف می‏کند، «تقرب اول» خواهد بود (همین تذکر به مناسبت‏های مختلف به دفعات تکرار می‏شود). «تقرب اول»، چرا که [گفتمانش] حاوی احکامی است که باید مورد وارسی قرار بگیرند؛ و «برخی از آنان با تحقیقات بعدی کنار گذاشته شوند، حتی شاید خلاف آن احکام به عنوان حکم صحیح به اثبات برسند.»[3] بدین ترتیب قابل فهم است چرا او از پروژه‏‏ی «کار انداموار پیرامون کل» صرفنظر می‏کند و خود را محدود به آن می‏نماید که مصالح را برای «مقالات مستقل» آماده سازد، مقالاتی که بعدا نوشته نشدند. «فیلسوف دمکراتی» که، بر حسب اجبار، در نقش موش کور پیر ظاهر شد، خوب نقب می‏زد.

مشهور است که گرامشی پیش از دوران زندانش نویسنده‏ ی نسبتا مولدی بود. در وجود خط پیوسته‏ای که تاملات [مندرج] در دفاتر را با فعالیت‏های پیشین به عنوان روزنامه ‏نگار، فعال حزبی و رهبر سیاسی کمونیستی پیوند دهد، شکی وجود ندارد. معذالک توضیح این امر که دفاتر نقطه ‏ی اوج تکامل شخصیت گرامشی و تفکر او را عرضه می‏کنند، مطرح است. هنگامیکه او در نامه‏ ی مشهوری به فعالیت روزنامه‏نگارانه‏‏ ی ده ساله‏اش می‏پردازد، اشاره می‏کند که او همیشه تقاضای اجازه‏ ی انتشار مجموعه‏ ی مقالاتش را رد نموده است، چرا که «آنان برای همان روز نوشته شده بودند و به زعم من روز بعد باید می‏مردند.»[4] امروز، اعتقاد دارم، ممکن نیست با این حکم سخت موافقت نمود و این تذکر را نباید به معنای تحت‏ اللفظی آن گرفت. اگر چه نمی‏توان آنرا نیز به سادگی ندیده گرفت، و با قصد فراهم آوردن یک مجموعه‏ ی مقالاتِ در حدِ امکان کامل، آن حکم کوتاه را که حاوی ارزش‏گذاری‏ ای عقلایی است، مورد توجه قرار نداد. گرامشی در خلال دوره‏ ی آموزشی روزنامه‏ نگارانه‏ اش در هیئت تحریریه‏ ی تورین نشریه ‏ی‏ «به پیش!»[5] و بیش از آن به مثابه نیروی سائق گروه «نظم نوین»[6] و به عنوان رهبر سیاسی کمونیستی خود را عادت داد به عنوان یک رابطه‏ ی اجتماعی فعال حرکت کند، که در آن تک فرد، اگر چه محو نمی‏شود، اما عقب می‏نشیند. آنچه که گرامشی در زندان راجع به «فیلسوف دمکرات» می‏نویسد، به طریق اولی برای «روزنامه ‏نگار دمکراتی» نیز که خود او در یک رابطه‏ ی ثابت شاگرد-معلم باشد، اعتبار دارد.

ناشناسی نویسنده، که او به عنوان یک قاعده برای روزنامه‏ نگاری خوب پذیرفته بود (همه می‏دانند که بخش اعظم مقالاتش بدون امضاء منتشر می‏شدند)، بخشاً مشکلات غیر قابل رفعی در رابطه با جدا کردن مقالاتی که شخصاً توسط او نوشته شده‏ اند از مقالات همکارانش خلق کرده ‏است. این بقایای عدم اطمینان مهمترین تفاوت را با دفاتر [زندان] که دستخط در آنان کیستی نویسنده‏ را روشن می‏کند، تشکیل نمی‏دهند. تفاوت بنیادی در این امر نهفته است، که در دفاتر رشته ‏ی یک گفتگو با همصحبت‌های غایب ریسیده شده است که تازه باید بیایند، یعنی گفتگو بالقوه می‏ماند. در عوض آنچه به مقالات نوشته شده در آزادی مربوط است، هم صحبت‏ها حاضر بوده ‏اند، و تاثیری که می‏توانستند به جای بگذارند، بی‏ میانجی به جای گذاشته‏ اند. گفتگو جامه‏ ی عمل به خود پوشانده، و مستقیم به زندگی و تاریخ سرازیر شده است. و از اینجاست احساس فاصله ‏ی بیان شده در یادداشت گرامشی پیرامون مقالاتی که برای روز نوشته شده‏ اند. آیا هیچ چیز از آنها باقی نمی‏ ماند؟ گرامشی به سختی چنین چیزی می‏خواسته است بگوید،  زیرا پژواک آن نوشته ‏ها، و اغلب بیش از یک پژواک، یعنی خاطر‏ات و اشاراتی مشخص، تزهای ویژه، چرخش‏های قابل توجه و نتایج عملی [آنان] در دفاتر یافت می‏شوند و بدل به یک جزء اساسی کارگاه ساختمانی با شکوه شده‏ اند. امروز براستی مقالات منفرد را به عنوان متون پایان یافته فقط به مثابه اسناد تاریخی باید خواند، چونان کارنامه‏ ی یک گفتگوی پایان‏ یافته، و نه به عنوان یک گفتگوی با تاخیر با نسل‏های دیگر، در زمان‏های دیگر و در مکان‏های دیگر، که از طریق پایان نیافتگی متن دفاتر ممکن شده است.

گرامشی در یک وضعیت سعادتمند نبود: در راهی که انتخاب نمود، می‏توانست در مبارزه‏ ی روزمره در میدانی باز همه چیز را از دست بدهد، و به روشنی از معنای قیمت سنگینی که محدود ساختن خود در زندان، برای خلق پیش‏ شرط‏ های یک گفتگوی با تاخیر، برای او داشت، آگاه بود. قیمت این امر در نهایت همعرض انتخاب نقش «کودِ تاریخ» بود. استعاره‏ ی «کودِ تاریخ» که در یکی از دردآورترین صفحات زندگینامه نویسانه‏ ی دفاتر یافت می‏شود، به شکل روایتی چیزی جز شکاف بین دو دوران تاریخ فردی او را به بیان نمی‏ آورد: گرامشی عنوان یک یادداشت را «یک گفتگو» می ‏نهد، این بار این [یادداشت] گفتگویی با خودش است.

«چیزی به طور بنیادی تغییر کرده است. انسان می‏تواند آنرا ببیند. چه چیز؟ در ابتدا همه می‏خواستند شخم ‏زن تاریخ باشند و نقشی فعال بر عهده گیرند، هر کسی [می‌خواست] یک نقش فعال داشته باشد. هیچکس  نمی‏خواست «کود» تاریخ باشد. آیا امکان شخم‏ زنی وجود دارد وقتی که قبلا به زمین کود داده نشود؟ از این روست که باید شخم‏ زن و «کود» وجود داشته باشند. به گونه ‏ای مجرد همه این را می‏ پذیرند. اما در عمل؟ «کود» «کود» می‏ماند، فرو رفتن در تاریکی، به حوزه‏ بی تفاوتی، زیر زمین بهتر است. چیزی تغییر یافته است، زیرا کسی وجود دارد، که به گونه‏ ای «فلسفی» می‏پذیرد، کود باشد. او می‏داند که باید «کود» باشد و آنرا می ‏پذیرد.»[7]

گرامشی دقیقاً می‏دانست هزینه‏ ی این تصمیم، یعنی تصمیم به انطباق [با شرایط]، چه قدر است: این «یک انتخاب مضطربانه در یک لحظه، لحظه‏ ای که در آن تمام ارزش‏ها به سرعت برق ارزیابی می‏شوند، و انسان باید بی درنگ تصمیم بگیرد، نیست. در اینجا درنگ به هر لحظه تعلق دارد، و انسان باید تصمیم‏ گیری را در هر لحظه تکرار کند» (همانجا 1115)

در انتها گرامشی در مقابل اسطوره یونانی پرومته‏ ی مورد هجوم عقاب -تصویری که برای مارکس جوان گرانقدر بود- اسطوره‏ ی یهودی ایوب، که توسط انگل‏ ها خورده می‏شود، را می ‏نهد. گرامشی اشاره می‏کند، یهودی‏ها «بیرحم‏ تر» بودند، و او به نام حقیقت تصمیم گرفت، نسبت به خود بی‏رحم باشد.

این سخن درست است که کتاب‏ها تقدیر خود را دارند. «کود» موجود در دفاتر زندان نه تنها زمینی را حاصل خیز کرد که بعد از پایان فاشیسم، بسیار شخم زده شد، بلکه به چندین نسل در ازمنه‏ های مختلف و در مکان‏های متفاوت انگیزه‏ ی یک گفتگوی ثمربخش را داد. منظورم آن نوع اشتیاق فرهنگی نیست که اغلب گسترش ایده ‏های نو و روشنگرانه‏ را، با به خطر انداختن اینکه به مد‏های بی اهمیت تنزل بیابد، همراهی می‏کند. گرامشی نتوانسته است از چنین سرنوشتی به طور کامل بگریزد، با این وجود ایده‏ های اوهمواره موفق بوده‏اند، هرگاه همصحبت‏ های اصیلی یافته‏ اند که قادر بودند، آنان را به طور موثری با ایده‏ های دیگر، با ایده ‏های ناشی از نیازهای جدید زندگی، تلفیق بکنند. و می‏توان فهمید، که مضرات آشکار گفتگوی با تاخیر می‏توانند مزایای غیر قابل انکاری را همراهی می‏کنند، و  اینکه تکه تکه بودگی و ناکاملی دفاتر بالاخره در تبدیل گرامشی به نویسنده ‏ای که به انحاء مختلف قابل تفسیر است، سهیم بوده ‏اند، زیرا خواننده در هر زمان با او می‏تواند وارد یک گفتگوی جدید بشود.

این به هیچ وجه یک سخن مدیحه‏ سرانه نیست. از این رو [این امر] که دفاتر نیز وابسته به زمانند، و بنابراین جدا از زمانه‏ ی خود، در معرض خطر از دست دادن معنا هستند، نباید مورد مجادله قرار بگیرد. مثل هر کارگاه ساختمانی ناتمام دیگر، [کارگاهی که گرامشی به جای گذاشته است نیز شامل] مواد حجیم، اسکلت‏ بندی موقت بی نتیجه ، ابزارهائی [است] که مورد استفاده قرار نگرفته‏ اند، یا بی فایده باقی گذاشته می‏شوند. همچنین یک رشته  چیزهایی که خود گرامشی آنان را «زوائد» نامیده است [در دفاتر] وجود دارد (یعنی نظریه‏ هایی که به آنان یک متفکر «در لحظات معینی می‏تواند علاقه‏مند بشود، آنان را به طور موقت بپذیرد»، قبل از آنکه از آنها فاصله بگیرد.)[8] از این رو برای یک خواننده ‏ی هوشمند، یک قرائت گزیده ضروری است، قرائتی که می‏تواند امر اتفاق افتاده و متحقق را از آنچه که اگر چه وابسته به زمان است، اما دارای یک کارکرد محرک برای گفتگوی امروزی است، تمیز بدهد. نه تنها یک متن کلاسیک، بلکه قرائت آن نیز وابسته به زمان است. [قرائت یک متن نیز وابسته به] وضعیت‏ های تاریخی متفاوت، منطبق بر منافعی است، که در قرائت بازتاب می‏ یابند. از این رو به درستی تذکر داده شده است، که تاریخ تفاسیر گرامشی[9] را از تاریخ سیاسی و تاریخ فرهنگ نمی‏توان جدا نمود. به راحتی می‏توان چند مثال برای دیدگانی‏ های[10] متفاوتی آورد، که متون گرامشی را توانسته‏ اند، وراء عناصر وابسته به زمان موجود در آنان، قرائت بکنند.

بویژه یک یادداشت کوتاه در دفاتر تحت عنوان مرزهای فعالیت دولتی، را بخاطر می‏آورم که در آن گرامشی به کتابی از کارلو آلبرتو بیگینی[11] می‏پردازد، که خود او نخوانده بوده بلکه با آن از طریق معرفی کتاب در مجله‏ ای در سال 1929 آشنا شده بوده است[12]. در اینجا یک یادداشت به ویژه مهم مطرح نیست، اگر چه برخی از عناصر آن مستحق برجسته شدن هستند. نوربرتو بوبیو[13]، یکی از محققین تیزبین و شیفته‏ ی گرامشی (اگرچه با اختلافات قابل فهم و غیر اتفاقی)، پیش از این بارها به این یادداشت پرداخته است (1978). به نظر بوبیو عجیب می‏رسد، که گرامشی در سراسر‏نمای[14] فرهنگ سیاسی ایتالیا توجه ‏اش را به این کتابچه معطوف داشته است. [کتابچه ‏ای] که نویسنده‏ اش، آنزمان تحصیل کرده ‏ی جوانی بود که بعدها پروفسور دانشگاه و بالاخره وزیر آموزش و پرورش در آخرین حکومت فاشیستی و در جمهوری سالو شد (بایستی گرامشی از این تکامل بی خبر مانده باشد). گرامشی تذکر می‏دهد: «ببینید، تا چه اندازه تصورات بیگینی مارکسیسمی پنهان و مجرد است»، و بوبیو در باره‏ ی آن [می‏نویسد]:

«اینکه در کتاب بیگینی ردی از مارکسیسم قابل یافتن است، را می‏توان با وجدان آسوده نفی کرد…. درست‏ تر است که به جای مارکسیسم پنهان از تلاقی دو روش متضاد و واگرا سخن رود که [در صدد] حذف سنت دولت لیبرال بودند….»(همانجا)

اینکه آیا در کتاب آلبرتو بیگینی ردی از مارکسیسم قابل یافتن است یا خیر، امروزه به وضوح سئوالی است بسیار کم اهمیت. به علاوه کتابچه‏‏ ای که آنزمان منتشر شد تا احتمالا [نویسنده ‏اش] با آن سابقه‏ ی شغلی کسب کند، اکنون فراموش شده است، و هیچ کس هم علاقه ‏ای به نبش قبر دوباره‏ ی آن ندارد. در مقابل در مورد موضوع یعنی مرزهای فعالیت دولت، موضوعی که گرامشی آنرا فوق‏ العاده مهم تلقی می‏کرد، نمی‏توان همین ادعا را کرد. کتاب بیگینی فقط به عنوان «مرجع»[15] به گرامشی خدمت کرده است. [گرامشی می‏نویسد] «به بحثی نگاه شود که در این سال‏ها در مورد این موضوع به راه افتاده است. این بحث از مهمترین بحث‏های علمی- سیاسی است و در خدمت آن قرار دارد که مرزهای بین لیبرال و غیر لیبرال را معلوم کند.»[16]. از اهمیت این سئوال در طی پنجاه سال هیچ کاسته نشده است: بر اساس آن، شناخت گرامشی به هیچ وجه چونان شناختی «منطبق بر زمان» تجلی نمی‏ یابد. اما او چگونه در مورد این بحث، بحثی که به نظرش در خدمت «روشن کردن مرزهای بین لیبرال و غیر لیبرال» قرار دارد، موضع می‏گیرد؟ بوبیو در تفسیرش این مسئله را مطرح نمی‏ کند، مسئله‏ ای که به زعم من مسئله‏ ی محوری گفتگوی امروزین با گرامشی است. اگر که گرامشی در رابطه با تصورات بیگینی از «مارکسیسم پنهان» سخن گفت ممکن است محق بوده یا نبوده باشد، اما شکی در این مورد نیست که او می‏خواست از این مواضع، مواضعی نظیر نوعی «مارکسیسم پنهان»، فاصله بگیرد.

قابل تصور نیست که او، آنطور که بوبیو نگران است، می‏خواسته حکم به یک شکل از واگرایی بین دو روش متضاد بدهد که «در صدد حذف سنت دولت لیبرال بودند.» [گرامشی] در معلوم نمودن مرزها، که در این بحث نظری لیبرال‏ها را از «غیرلیبرال‏ها» جدا می‏کرد، نه در سلک اولی‏ ها در می‏آید، و نه خود را با آخری‏ها این‏همان می‏بیند.

به علاوه در این یادداشت کوتاه فقط اشاره ‏ای به موضوع می‏شود، و آنچه که نویسنده در این فرصت می‏خواسته بگوید، را طبعا فقط در وابستگی با نظریه ‏ی پیچیده و اصیل دولت گرامشی می‏توان فهمید که در دفاتر طراحی شده است. در این مورد می‏توان هر ادعایی نمود بجز اینکه گرامشی از قطع ارتباط باسنت دولت لیبرال اجتناب ورزیده است.

ادامه دارد

[1]عنوان و ماخذ ترجمه به آلمانی:

Valentino Gerratana, Gramsci lesen, Argument 219, 1997, s. 161-173. Leonie Schroeder.

عنوان اصلی مقاله به ایتالیائی:

Problemi di metode, in: Quaderni per una egemonia, Nr. 4 (edizioni Associate) Rom 1991.

[2] طبعا تمام آراء مندرج در متن مورد تائید مترجم نیستند.

[3]H. 8, 941.

[4]7. September 1931; Lettere dal carcere, 480.

[5] Avanti !

[6] Ordine Nuovo

[7]H. 9, §53,1114f.

[8]H. 16, §2, Q 1841.

[9] مقایسه شود با:

Guido Liguori, Etappen der Gramsci-Rezeption, Argument, 219, 1997.

[10] Optic

[11] Carlo Alberto Biggini

[12]H. 3, §142, 434f.

[13] Norberto Bobbio

[14] Panorama

[15] Bezugspunk

[16]H. 3, §142, 434.