رسول پویان

               فتوای خرد

برون کردم به فتوای خرد تا حلقه از گوشم

بـرای عــزت و آزادی و انـسـانـیــت کوشم

شکستم با سـلاح عقل و دانش بند زندان را

گـسسـتم حلـقـه هـای کهـنۀ زنجیر از دوشم

خریـدم باغ هـسـتی را ز احـسـان دل پاکان

بـه سـان دیـن فـروشـان برگۀ جنت نفروشم

خدا ودین درطول قرون دردست قدرت بود

به دنیای نوین هم میکنی درخواب خرگوشم

ز تیر و خنجر و افـراطیت هرگـز مترسانم

هـزاران بـار تـیــر دشـمـنـان دیـده بناگوشم

تمدن را اگـر افراطیت با نقـشه ویران کرد

ز تـاریـخ کهـن آمـوخـته ام؛ لیکـن خاموشم

عقاب سـرکـشم در آسمان‏هـا می‏کنم پـرواز

مپنداری اسیرم می‏کند چـون قمری و قوشم

چه می‏دانی ز درد کهـنۀ دل از رخ گلگون

که در سوگ هزاران نخبه و دانا سیه پوشم

کتاب قصه و حماسـه هایـم را زنو برخوان

مکن با حیله واخبار کاذب سست ومغشوشم

گره خورده سرشت سرنـوشتم در دل تاریخ

ز جوش بادۀ چندین هزاره مست و مدهوشم

سمند و رخش وشبدیز و جرن دارم به زیرران

ســوار بـادپـیـــما کـرده ام رویـای چامـوشم

درعمق مغز و اعضای بدن عالم شده پنهان

دراین دیر کهن پرورده شد انـدیشه و هوشم

حـدیث آفـرینش را ز فـرگـشت شـدن بـشـنو

که نجوا می‏کند درگوش دل اسرار اسروشم

به بزم هستی وانسان و یزدان نور دل پاشید

که خورشید جهان افروزدل آورده درجوشم

اگـر تـنهای تـنـهایـم بـه دل بـس آرزو دارم

که آخـر طالـع فـرخنده می‏گیـرد در آغوشم

کمند زلف رویا افکـنـد از دور کـنـد صیدم

ز بار کوه هجران عاقبت سازد سبک‏دوشم

از آدم آن چـه در تاریخ می‏مانـد آثار است

نباشـد بیشتر از یک نفس عمر تن و توشم

11/1/2025