طاهر حیدرزاده

 

عشق و آزادی

بر خیز بهر جانان، وز عشق شرر بپا کن

این خلق بینوا را، از درد و رنج  رها کن

بنشان نــهـــــال هستی، بر یاد روزگاران

این بـــاغ گل  و بــوستان با هم همنوا کن

جــــان ده به یار جانی، کز مهر او تو دانی

در گلشن که خفته، شور و شعف نوا کن

بگذار سخن بـــــر دل، نقش نگین بر جان

از جان خویش بگذر، خلق را تو همصدا کن

در راه عشق لـیـلی، مجـنـون روزگار شو

لیلی آگر تو خواهی، جـــــان و دلت فدا کن

بی اشک و آه و زاری کی میرسی به گلشن

گلشن چو خواهی پر گل، اندیشه یی بجا کن

پروانه شو درعشق، چون شمع بسوزانت بال

دل را بساز چون شمع بر عهد خود  وفا کن